گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
دفتر خاطرات سید محمد کمره ای
جلد اول
[خاطرات ماه ذیحجه 1336 / شهریور 1297
جریمه قاچاق یک مثقال تریاك



یکشنبه غره ذیحجه 1336 .- صبح بعد از خواب و چایی خوردن با بچهها قدري تحریر، بیرون آمده به خانه حاج میرزا علی خان
رفته، رضا قلی خان را دیدم به حمام میرود. گفت آقا میرزا باقر خان هم به خانه آقا میرزا ابراهیم خان رفته.
اتفاقا خودش رسید و رضا قلی خان هم برگشت. رفتیم، حاج میرزا علی خان هم
ص: 500
خانه بود. چهار نفري نشسته، تفصیل تریاك و گرفتاري خودشان را بیان نمود، خیال داشتند یک ساعت به ظهر بروند به اداره نزد
صفحه 432 از 655
خود رییس ارمنی بزرگ.
باندورل تریاك مثقالی یکهزار و صد دینار است و جرم قاچاق هرمثقالی چهار هزار دینار است. بعد از ساعتی بلند شده آقا میرزا
ابراهیم خان هم رسید که برود مالیه کمک آنها بکند بلکه از گرفتاري بیرون آیند، آقا میرزا باقر خان هم معلوم شد که دیروز در
اداره تحدید به او گفتند بنویس باند رل الصاقی به این دویست و شصت مثقال تقلبی بود و امضا نما. او گفت من نمینویسم. بعد
خودشان تفصیل را نوشته و نوشتند آقا میرزا باقر خان استنکاف نمود.
شلوغی عجیب نانواییها
بعد بلند شده بازار رفتم. دکانهاي نانوائی یک منظره عجیبی را نشان میداد، از شدت جمعیت. دکان سید ساعتساز ترك رفتم.
گفتم این ساعت را با سه تومان و نیم که به شما براي درست کردنش دادم و دو هزار دیگر هم که علاوه نباشد بدهم، همه را به
شما میدهم. این چه ساعت است که دو سال مرا معطل و این اجرت گزاف، باز خراب است؟ بعد میزان نمود و گفت تا فردا دست
نزنید اگر باز خراب درآمد بیاورید درست نمایم. بعد یک گیروانکه چایی پانزده هزار، یک چارك قند هشت هزار و سیزده شاهی
خریده، پانزده سیر گوشت هم خریده، چون شب آقا میرزا باقر خان و رضا قلی خان و حاج میرزا علی خان را وعده گرفته بودم بعد
به خانه آورده ناهار آبگوشت، سبزي، بادمجان و گوجه خورده خوابیدم.
صحبت مصدق السلطنه در خصوص اصلاح با فهیم الدوله
سه به غروب بیدار، یک به غروب مصدق السلطنه با متین الدوله به منزل آمده تا نیم از غروب رفته مشغول صحبت در خصوص
اصلاح ایشان با فهیم الدوله، مذاکراتی شد که بنده گمان مینمایم فهیم الدوله حاضر نشود، چون او مضروب و مجروح شده و
بیعوض چطور حاضر میشود که صلح نماید و اگر موقعی از دستش انتقام برآید صرفنظر نماید؟
در این بین احمد که به سه غروب عقب نان رفته بود آمد، نان به دستش نیامده بود. بعد کوکب خانم دایه بتول آمد و خیال ماندن
را داشت. او را براي نان
ص: 501
گرفتن فرستادیم. بعد مصدق السلطنه و متین الدوله رفته، احمد هم خورشت براي اسماعیل با نان به مریضخانه برد. من هم یک از
شب چهل تومان وجه برداشته به خانه حاج سید رضاي فیروزآبادي برده که یک خروار گندم براي ما تهیه نماید. گفت چهل و
شش تومان بود و امروز چهل و نه تومان میخریدند و نبود. بعد قول داد که تهیه نموده، هرقدر کسر بشود دریافت دارد. بعد
مراجعت.
اخبار رشت
درب گذر نوروز خان، غلامرضا خان نظمیه رشت را دیده، گفت نمیدانم رشت چه خبر است تجار تلگرافی، عدم حمل را به
طهران زدهاند و آصف الدوله را دولت حاکم آنجا نموده و رییس نظمیه را هم معین کردهاند.
شرافت محکومیت
بعد آقاي آقا شیخ علی کرمانی را دیده، گفت مرا با آقا مرتضی نجمآبادي و حاج سید هادي محکوم و ثلث حقوق عدلیه ما را سه
ماهه، جرم ماها قرار دادهاند.
صفحه 433 از 655
گفتم شرافت شماها باشد که براي اتهام به مساعدت متهمین به کمیته مجازات این صدمه را زدهاند. مبشر السلطان معاون تلگرافخانه
ماهی یکصد و پنجاه تومان براي خیانت نمودن و راپورت به انگلیسیها دادن مواجب پانزده ساله اولاد او که مقطوع شده تمام را از
محل تلگرافخانه میگیرد و مواجب جاهاي دیگرش را به تلگرافخانه میآورد براي اینکه خادم خارجه است. اما این بیچارهها
حقوقشان قطع میشود که دشمن آزادیخواهان نیستند.
شایعه دارزدن بادامچی، نوبري و خیابانی در تبریز
امروز در جریده نوشته بودند که بادامچی و نوبري و خیابانی را در تبریز عثمانیها به دار زدند. اما عجب اتفاقاتی واقع میشود. در
خارج طهران شهرت میدهند که رشید السلطان و حسین لله را انگلیسیها به دار زدند. افسوس که تمام این حرکات به دست
ایرانیها است. تشکیلیون هرعنصر دمکرات را که مساعد با آنها نمیشود به دار میزنند، چون دولت با آنها همراه است و
ص: 502
انگلیسیها هم با دولتیان حالیه مساعد. بعد غلامرضا خان نظمیه رشت را در بازار دیده، قدري صحبت. دو مرتبه آمده بود من نبودم.
حمله ژاندارمها به آقا مرتضی پسندیده و توقیف او در کمره
بعد به خانه آمده. آقا میرزا باقر خان، رضا قلی خان، میرزا علی خان، آقا میرزا عباسقلی خان، سلیمان خان و یکنفر دیگر آدم آنها
به خانه آمده بود چایی میخوردند. نشسته قدري صحبت گرفتاري تریاك خودشان را میکردند. در بین گفتند دو تلگراف به
کمرهاي که با کسبه میآمدند به عراق، تظلم از «2» و آقا میرزا عبد الحسین «1» جهت شما آوردند؛ باز کرده خواندم از آقا مرتضی
ژاندارمه آنجا به دولت بنمایند، ژاندارمهاي آنجا آمدهاند توي راه، آنها را گرفته زده و سر آنها را هم شکسته و توقیفشان
نمودهاند. بعد شام چلو و مسماي بادمجان و آبگوشت، انگور، نان و پنیر خورده، بعد آقایان به آن حیاط براي خواب و آقا میرزا
عباسقلی خانه خودشان رفته، همه خوابیدیم. کوکب خانم دیروز عصر آمد به خانه. او را هم فرستادیم که نانگیر بیاورد، ساعت سه
از شب بینان آمد.
توقیف املاك سردار حشمت در کمره
دوشنبه 2 ذیحجه.- صبح از خواب بیدار شده مدتی هم معطل تا آنکه حاج میرزا علی خان را از آن حیاط بیدار نمودم و آقایان
دیگر خواب بودند. ایشان گفتند براي آقا میرزا باقر خان گرفتاري دیگر پیدا شده که سه من تبریز، تریاك باند رول شده براي یکی
از تجار طهران فرستاده بود که او را هم پستخانه به اداره طهران تحدید فرستاده و در آنجا که باز شده آن هم باندرولهایش نظیر
همان باندرولهاي تریاكهایی که همراه خودشان بود به نظر اداره آمده، حال مشغول رسیدگی به آن تریاكها هستند که آنچه به
نظرشان معیوب میآید سوا نمایند.
بعد آقا میرزا محمد علی فرنقی تشریف آورده، محرمانه اظهار داشتند که به
______________________________
1). آیت الله سید مرتضی پسندیده برادر امام خمینی. )
2). آقا میرزا عبد الحسین احمدي، دایی امام خمینی. )
ص: 503
واسطه عرایض کوکب الدوله و حکم استیناف، چهاردانگ و نیم از املاك کمره سردار [حشمت] را حکم توقیف نمودهاند و ما
صفحه 434 از 655
تمیز دادهایم و حالا سوارهاي بختیاريها مامور آنجا به واسطه رقابتی که با سردار حشمت دارند تمام محصول ششدانگ را میبرند
و نفله مینمایند. خوب است شما نصرت الدوله را ببینید که از بردن محصول جلوگیري نماید. بعد آقاي آقا میرزا باقر خان و رضا
قلی خان و سلیمان خان و یک نفر نوکر آنها از خواب بیدار و به این حیاط آمده، بعد از خوردن چایی رفتند به اداره تحدید
تریاك که ببینند با تریاكهاي آنها چه خواهند کرد و چه جرمی خواهند گرفت.
ابلاغ شکایت آقا مرتضی پسندیده به وزارت داخله
تلگرافات کمره هم که دیشب به توسط من به وزارت داخله تظلم از شرارت ژاندارمها نموده بودند به آقا میرزا محمد علی دادم که
به اقتدار الدوله رسانده بلکه کاري بنماید که ژاندارمها تنبیه شوند، اگرچه میدانم اقتدار الدوله همینکه بفهمد مضروبین و
مظلومین از اقوام من هستند و به توسط من تلگراف زدهاند مساعدت نخواهد کرد. بعد آقایان رفتند من هم بیرون آمده رفتم
برحسب استخاره به وزارت داخله که بلکه اقتدار الدوله را با نصایح وادارم که جلوگیري از شرارت ژاندارمهاي کمره بنماید.
دوشنبه بود، گفتند نمیآید. به اداره بیان الدوله رفته تفصیل را گفتم. گفت همانقدر به اسم غیر خودتان تظلم از حرکات ژاندارمها
در یک عریضه بشود و بفرستید تا من اقدام مفید نمایم، شاید به اسم شما که باشد اقتدار مساعدت نکند. بعد خیلی صحبت متفرقه و
از سوء اخلاق اقتدار که مرتشی شده بیان نمود.
خبر تیرباران ابو الفتحزاده و منشیزاده در راه مشهد
بعد از آنجا بلند شده مقارن ظهر به اداره مرآت الممالک رفته خیلی صحبت نمودیم. گفت از پسر ناظم فلان شنیدم که نقل میکرد
تلگرافی از مغیث الدوله از راه خراسان رسیده که ابو الفتحزاده و منشیزاده در راه فرار کردند و من به قانون حکم نظامی به آنها
اخطار و تعاقب آنها نمودم. آنها نایستادند بعد ناچار آنها را با گلوله زدم.
ص: 504
شایعه دار زدن سلیمان میرزا توسط انگلیسیها
نمیدانم واقعیت دارد یا حقیقت، مثل اینکه شهرت دادهاند که انگلیسیها سلیمان میرزا را به دار زدهاند. بعد مقارن ظهر بلند شده به
اتفاق هم آمدیم. ایشان به خانه، من هم به خانه. ناهار آبگوشت خوردیم. کوکب خانم هم مشغول رختشویی بود. بعد خوابیدم.
اوضاع استرآباد
بعد از خواب و چایی و تحریر خواستم بروم بیرون. ضیاء حضور، رییس کابینه حکومتی استرآباد آمد و شرحی از دستهبنديهاي
استرآباد و فساد اخلاق و اعمال شیخ محمد باقر استرآبادي و ابو الفتح خان رییس ژاندارمه آنجا و سعاد لشکر که او را ترور نمودند
و اوضاع آنجا بیان نمود. ساعت یک از شب رفته من هم به قصد خانه حاج میرزا علی خان که تحقیق تلگراف تیرباران شدن ابو
الفتحزاده و منشیزاده را بنمایم بیرون رفته، درب خانه عین الممالک رسیده، احوالپرسی نمایم. کمکم چون بستري بود به چایی و
صحبت مشغول شده تا ساعت سه و نیم از شب. بعد بلند شده به خانه آمده با بچهها نان و پنیر و انگور خورده، کوکب خانم هم
رفته بود. گفتند غلامرضا خان هم آمده بود اینجا. بعد خوابیدیم.
تأیید خبر تیرباران شدن ابو الفتحزاده و منشیزاده
صفحه 435 از 655
سهشنبه 3 ذیحجه.- صبح از خواب بیدار شده دیدم احمد نیست. سایرین را بیدار که چایی درست نموده معلوم شد احمد سحر براي
گرفتن نان رفته. بعد از چایی به خانه حاج میرزا علی خان براي تحقیق خبر تیرباران شدن ابو الفتحزاده و منشیزاده رفته گفت مطابق
حکم محکمه غیبیه آنکه نظمیه این دو نفر را تسلیم امنیه نموده دستور مجازات به آنها داده شد. تا آنکه پریروز تلگراف مغیث
الدوله پسر ناظم الدوله یعنی برادر موقر السلطنه از راه مشهد به دولت رسید که آنها میخواستند فرار نمایند، موافق قانون آنها را
تیرباران نمودم.
یک مشت خبر صدق
بعد گفت راه قزوین عبور و مرور مسافر ممنوع و هرمسافر برود در بین راه
ص: 505
برمیگردانند. گندم در بادکوبه پوطی به صد و پنجاه منات رسیده بود، به واسطه حمل انگلیسیها گندم را به آنجا براي تألیف
قلوب آنها پوطی به بیست منات رسیده.
امتناع خمینیها از همکاري با انگلیسیها
کاغذ کمره به حاجی جلال لشکر که سه نفر انگلیسی با یک نفر که سابق کاپیتان ژاندارمها بود وارد خمین شده براي اینکه
هرکس که اسب و اسلحه، هرقسم اسلحه [داشته] باشد و بیاید مستخدم شود ماهی چهل و یک تومان حقوق به او داده میشود و
آدم فرستادند نزد رجبعلی یاغی که از گذشته خودت مطمئن شو ولی آتیه به کسی کار نداشته باش و ما تو را با سوارها و اجزائت
جزو مستخدمین خود میکنیم. تاکنون نه رجبعلی آمده و نه کسی قبول عضویت آنها را کرده، بدوا اوقاتشان تلخ بود که ما یقین
کرده بودیم و به ما گفته بودند که لدي الورود پانصد نفر سوار به شما مستخدم میشوند.
انگلیسیها و گندم کمره
و گفته شد که یکصد و شصت هزار خروار گندم، دولت به آنها اجازه داده که از قرار خرواري بیست تومان از ایران خودشان از
مردم بخرند و خرواري پنج تومان هم به جهت مخارج دولت تخصیص بدهند. هشتاد هزار خروار گندم از حدود عراق، کمره،
گلپایگان، جاپلق، کزاز، فراهان [خریداري کردهاند] و نیز انگلیسیهاي واردین کمره گفتند سه روز دیگر پنجاه نفر انگلیسی براي
خرید گندم به کمره وارد میشوند.
به قدر دو ساعتی با آقا میرزا باقر خان و رضا قلی خان و حاج جلال لشکر و حاج میرزا علی خان نشسته و صحبت بینانی و قحطی
که از دست انگلیسیها و خادمین ایرانی آنها میکشیم. آنها هم از بینانی معطل مانده بودند که چه کنند.
درخواست مجازات ژاندارمهاي خمین
بعد در خصوص گرفتاري آقا مرتضی و آقا میرزا عبد الحسین به دست ژاندارمهاي خمین که سر آنها را شکسته و آنها را از راه
برگردانده بودند کاغذي
ص: 506
آقا میرزا باقر خان به بنده نوشت و حاج جلال لشکر و رضا قلی خان هم مهر نمودند. بنده بلند شده به وزارت داخله به بیان الدوله
داده، تلگرافات عراق آنها را هم ارائه دادم که احکام سخت صادر نموده، ژاندارمها مجازات شوند.
صفحه 436 از 655
توقیف میرزا محمد علی خان ثبت اسناد
بعد به اداره بیوتات رفته، ناصر السلطنه را دیده، گفت الحمد لله باصر الدوله برادرم که مفقود شده بود پیدا شد، در راه عراق دیده
بودند میرفت. بعد بیرون آمده، قبلا هم میرزا محمد علی خان ثبت اسناد را در جلو [ي] یکی از اطاقهاي عدلیه دیده، رفتم
نزدیکش بپرسم این مسموعات چه چیز است؟ معلوم شد در آن اطاق توقیف. بعد پرسیدم که چه اوضاعی است؟ دیدم تبرئه از خود
میکند.
شاید هم راست باشد، اما اوضاع بشره و حال و بعضی قرائن خارجه حکایت از اینکه یک چیزي هست میکرد.
ناله و نفرین مردم از بینانی
بعد در میدان حوض بزرگ و خیابان و کوچهها که بهسمت خانه میآمدم فحشها و نفرینها و نالهها بلند بود؛ به نانوا، به شاطر، به
دکاندار، به انباردار، به حاکم، به مولیتر، به آذري، به وثوق الدوله، به خود مردم، به علما، به افراد. هر کس برحسب ادراك و
احساسات خود فحش و ناله داشت، معلوم شد که دیشب به آذري مجددا امر نان را دادهاند و آذري دو مرتبه حکم کرده که
هرکس جنس وارد شهر نماید جنس او را گرفته به نانوا بدهند. جمعی از مردم و بختیاريهاي اجزاي سردار جنگ و صمصام آمده
بودند هیئت وزرا که آخر ماها چه کنیم؟
جمعیت زیادي از زنها آمده بودند جلوي حوض بزرگ که جلو [ي] وزرا را بگیرند. وثوق الدوله هم از در تخت مرمر پیاده شده و
به عمارت بادگیر رفته بود.
نامه مدرس و پاسخ وثوق الدوله
حاج جلال لشکر گفت رکن الممالک حاکم ولایات ثلاثه کمره، گلپایگان و خوانسار شده. میرزا عباسقلی خان سمسار نقل کرد
که مدرس کاغذي به وثوق الدوله نوشته بود که باید فلانی و فلانی و ... داخل فلان کار، و وزارت
ص: 507
عدلیه به فلان، و اگر نکنی همان قسم که برله تو بودم بر علیه تو میشوم.
وثوق الدوله جواب نوشته بود که مرا طبیعت رییس الوزرا کرده نه شما. شما هرچه تکلیف دارید بنمایید. بعد آقاي مدرس بناي
بدگویی را از وثوق الدوله گذاشته.
ضعف نفس بینش
بعد به خانه که میآمدم فخام الدوله رفیق بینش را دیده، خیلی دوندگی براي بینش بیچاره میکند. معنی رفیق همین است. قدري
بنده اظهار تنفر از بیشرمی و جاهطلبی و حماقت و ضعف بینش نمودم که آدم خائن وطنفروشی نیست اما فحاش و ضعیف النفس
است. بعد گفت صمصام السلطنه وجهی هم معین نمود که به او داده شود و خودش هم برود نزد مرتضی قلی خان در کمره، مخارج
و معاش هم در کفالت و میهمان آنها باشد.
بعد به خانه آمده، ناهار آش گوجهفرنگی کوفتهدار پخته بودند، خوردیم، اما چه خوردنی؟! در حال رقت قلب از بینانی عموم. بعد
ننه اسماعیل یک طاس کباب آش و کوفته برداشت برد مریضخانه براي اسماعیل. احمد هم آمد و از صبح تابهحال نان گیرش
نیامده بود. احمد بعد از خوردن ناهار به دکان نانوائی رفته، من هم خوابیدم. عصر بلند شده چایی خورده بیرون آمدم.
صفحه 437 از 655
دمکرات شدن صمصام در حوزه مترجم السلطنه و قر زدن ساعتساز، او را
بهموجب استخاره به خانه معاون السلطنه رفته، نشسته، قدري صحبت و چایی هم خورده، اظهار داشت که دیروز صبح در منزل دکتر
حسن خان و عصري در خانه آقا سید هاشم وکیل قمی، آقایان مختلط مدعو بودند که آیا تشکیلات را به میل تدین و ملک الشعراء
و نجات و صدرایی بدهند یا خیر و اینکه تمام منافع دمکراسی را این چند نفر میبرند چرا؟ بعد اظهار داشت که صمصام السلطنه در
حوزه مترجم دمکرات شد. بعد میرزا علی اکبر او را به حوزه خودش دعوت نمود و یک شب از من وعده گرفت که خان بابا خان و
رکن الممالک را هم دعوت نمایم به منزلش. من هم خبر از جایی نداشتم. خان بابا خان را دیدم. گفت من امشب یک بچه را قر
زدهام و میخواهم با او عیش نمایم. رکن الممالک گفت خانه کار دارم. به هزار زحمت و اصرار آنها را به خانه آقا میرزا علی
اکبر برده بعد
ص: 508
معلوم شد که براي ورود صمصام بود که با میرزا ابراهیم قمی ورود به حیاط نمودند. بعد در اطاق انگشتها بلند شد که صمصام را
به عضویت قبول نمودند و رکن الممالک هم شرحی در قدس مقام صمصام به دمکراسی بیان نمود. دو روز بعد به استقبال دکتر
مهدي خان، میرزا علی اکبر و مترجم السلطنه در کالسکه باهم نشسته کمکم بناي فحاشی که دمکرات مرا چرا بردي به خانهات.
میرزا علی اکبر گفت خودش آمد.
خبرهاي دکان خلخالی
بعد مصدق السلطنه و متین الدوله به خانه معاون السلطنه آمده، من مقارن غروب بیرون آمده به دکان خلخالی رفتم. گفتند نصرت
السلطنه حاکم طهران، قزوین، قم، ساوه، سمنان و دامغان شده، نظام السلطان از حکومت طهران منفصل و میرزا محمد علی خان ثبت
اسناد در استیناف هم محکوم به ساختن ثبت در دوسیه شده او را به نظمیه از عدلیه بردند. سید محمد حسین اصفهانی و مقتدر
الوزاره هم گرفتار شدند، عقب قوام التجار هم میگردند. فتح السلطنه هم شاید بالاخره گرفتار شود. بنده که واقعا از گرفتاري این
اشخاص اگر مقصر باشند خیلی خوشحالم. بعد مذاکره شد میرزا باقر خان پدر جاي شیخ علی اصغر مدعی العموم در عدلیه منصوب
و به ماهی شصت تومان و بیست تومان آن در آتیه منصوب.
بعد ساعت دو با احمد از حجره خلخالی بیرون آمده، به خانه آمدیم.
احمد هم تا عصر چهار نان از نانوائی با دو نان دوآتشه گرفته بود. خانه رسیده شام آش گوجه و کشک و لبو و انگور و کوفته
خورده، عصر هم به واسطه بستن دکاکین قبل از ظهر، مجددا حکم شد که نانواخانه از آذري گرفته شود و به مولیتر داده شود و
گندم هم آزاد باشد از دروازهها، هرکس وارد نماید متعرض نشوند. بعد از شام خوابیدیم.
پیگیري تنبیه ژاندارمري کمره
صبح بعد از چاي بیرون رفته حمام سروکیسه -.«1» چهارشنبه چهارم ذیحجه
______________________________
. 1). دفتر بیست و چهارم. تاریخچه از چهارم ذیحجه تا چهاردهم ذیحجه الحرام 1336 )
ص: 509
نموده، دو به ظهر اداره محاکمات به جهت احوالپرسی مشیر اکرم. گفتند چون محاکمات مختل و بیرییس است او نیامده. به
صفحه 438 از 655
وزارت داخله رفتم. مجددا به بیان الدوله تاکید در صدور حکم به رییس ژاندارمري قم که تنبیه ژاندارمري کمره را به واسطه
صدماتی که به آقا مرتضی و آقا میرزا عبد الحسین زده بنماید.
توصیه نشود بهتر است
بعد بیرون آمده، پدر موسی خان خیاط مرا دیده التماس نمود که پسرم را به سعایت میرزا علی اکبر ساعتساز که به نظمیه گفته
موسی خان پریروز اسباب تهییج مردم را براي امر نان فراهم آورده گرفتهاند و به نظمیه نمره یک محبوس است. گفتم میترسم
توصیه او بیشتر امتداد حبس او را فراهم آورد. بعد بیرون آمده سوار واگون شده به خانه مشیر اکرم برحسب استخاره رفتم خودش
نبود.
قصد مراجعت کردم. سرکوچه شاهزاده معتمد الدوله را دیده خیال رفتن منزل معتضد الملک را که مشیر اکرم هم آنجا بود داشت.
بعد موقوف.
ناهار را باهم خورده، صحبت اینکه الحمد لله عمل تقسیم ترکه عصمت السلطنه را بین مشیر اکرم و عظیم الدوله و معتضد الملک
تمام کردیم و مقصودآباد قرب حضرت عبد العظیم سهمیه عظیم الدوله شد و لابد او باید او را بفروشد. قیمت به بیست هزار تومان
به ده هزار تومان، یازده هزار «1» شده اما چهارده هزار تومان خوب ارزش دارد. لیکن مشیر اکرم قصد خرید او را [به قیمت] بخس
تومان بیشتر ندارد و میترسم از جهت خیال او معامله ده را براي شما صحبت نمایم. مشیر اکرم میرنجد.
شراکت ملکی
گفتم اولا اینکه من قوه چهارده هزار تومان را ندارم. فقط هشت، نه هزار تومان تمام املاك من بشود. و ثانیا اینکه سابق خود مشیر
اکرم خیلی اظهار میل میکرد که اگر مقصودآباد سهمیه او شد من کار میکنم شما او را بخرید. گفت آنوقت خودش پول
نداشت. حالا به واسطه اینکه بقیه قیمت دوده که سابقا فروخته و
______________________________
1). خیلی ناچیز و ارزان. )
ص: 510
قدري پول از قدس السلطنه خودش میخواهد بخرد. اما میترسم این ده نه گیر خودش بیاید و نه گیر شما بیاید. اما من خیلی میل
دارم این ده مقصودآباد از عظیم الدوله، شما و ایران السلطنه و مشیر اکرم تثلیثا بخرید و آباد نمایید. گفتم من حاضرم.
بازداشتیهاي اغتشاش نان
بعد اظهار داشت که گندمهاي مرا امروز هم در میدان اداره خبازخانه گرفته و از قرار چهل و هشت تومان وجه او را داده. در جریده
هم امروز نوشته بودند که آرد هرقدر و تا یک خروار گندم متعرض نشوند، اما زیادتر را متعرض. پنجاه من هم گندم خود معتمد
الدوله گفت حاضر است براي شما، بدهید ببرند. بعد مقارن غروب او قصد شمیران که شنبه باز بیایند.
من هم دکان شیخ حسین گیوه فروش که رد میشدم [دیدم] میرزا عبد الله خیاط، محسن میرزا و دو نفر دیگر بوده [وارد شدم]
اظهار داشتند که امروز عصر شیخ عابدین حمامی را هم مثل موسی خان به اسم هرزگی و تهییج امر نان پریروز گرفته و به نظمیه
بردند و در آنجا حبس است. این چه وضعی است که میرزا علی اکبر و چند نفر دیگر این قسم سرما بیاورند. گفتم چرا باید شما با
آن دسته طرفیت شخصی پیدا کنید که باعث این کارها شود؟ بعد محسن میرزا گفت خوب است جمع شویم و برویم بگوییم که ما
صفحه 439 از 655
عقیده به تشکیل نداریم، آنها که میگویند جمعیت دمکرات چنین و چنان، خودشان چند نفري هستند و ... من گفتم رفتن شماها
نزد وثوق الدوله لیکن، به ملایمت و [گفتن] اینکه سایرین به اشتباهکاري چون عداوت شخصی به ما دارند [ما را] متهم مینمایند،
خوب است امر به رسیدگی نمایید. اگر صحیح است حبس شوند و الا چرا بیتقصیر به ماها صدمه بزنند.
براي تأمین معاش عیالات و اطفال محبوسین
بعد آقا شیخ حسین گفت خوب است آقا میرزا طاهر و آقا شیخ ابو طالب و شما نزد وثوق الدوله بروید و این مطالب را بیان کنید.
گفتم من در دو هفته قبل یک مرتبه رفتم و در موضوع اطفال و عیالات محبوسین که معاش ندارند صحبت
ص: 511
نمودم. میترسم بروم آنجا و اسباب آسایش شماها که فراهم نشود، بهعکس شود.
خوب است آن دو آقایان با یکی دو نفر از خود شماها این عرض را بنمایید.
بعد بلند شده در میدان توپخانه آقاي مرآت الممالک را دیده، اظهار اینکه سردار محیی را دیده و اوقاتتلخی تو را در خصوص
بیمعاشی عیالات مصلوبین و محبوسین و مقتولین رشید السلطان و حسین لله، ارداقی و عماد و غیر، ابو الفتحزاده و منشیزاده به او
گفتم دلش سوخت و قرار شد او و چند نفر دیگر که بتوانند و خود من علی قدر القدرت شهریه تهیه و به آنها داده شود.
شوستر و استوکس
بعد صحبتکنان تا درب خانهاش آمده، او رو به منزل و من هم رو به خانه آمده، ساعت دو به خانه رسیده، احمد هم از ظهر به
دکان نانوائی رفته سه نان به خانه آورد. شام آبگوشت کلم و گوجهفرنگی خورده، بتول گفت صبح معتمد الدوله، بعد حمید خان
پسر حاج سیاح آمده بودند. شوستر امریکایی را هم این کابینه براي مالیه ایران و استوکس را براي ژاندارمري تخصیص دادهاند.
[امور روزانه]
پنجشنبه پنجم.- فلسفه خیالی ایالت نمودن طهران و والی شدن نصرت الدوله. به جهت حرکت پایتخت به اصفهان یا غیره. صبح بعد
از چایی احمد به دکان نانوایی و ننه اسماعیل حمام و بتول خانه. من بیرون آمده منزل آقا میرزا باقر خان مستوفی کمره، زوار مشهد
رفته که هم برحسب وعده که پولی به من قرض بدهند و من هم یا سند فرعی یا حواله به کمره که گندمهایم را بفروشند و بدهند
رفته، آقا میرزا باقر خان نبود. رضا قلی خان گفت چون تریاكهاي آقا میرزا باقر خان در اداره تحدید ماند و فروش نرفت پول
ممکن نخواهد شد و امشب بناي حرکت است و کالسکه چهار نفري تا مشهد یکصد و هفتاد و پنج تومان که پانزده روزه ما را
برساند، خداحافظی کرده بیرون آمدم.
درب خانه یمین الملک رفته نیامده بود.
شکایت ملکزاده از بیوفایی رفقاي دمکرات
از طرف مدرسه یونس خان و راه عدلیه درب مالیه، دکتر مهدي خان را دیده صحبت نمودیم. از بیوفایی و شهوات رفقایش نقل
کرد که من از آنها جدا و از شدت
ص: 512
اغراض شخصی ترکشان نمودم؛ ویل لمن کفره نمرود را یادم آمد. بعد به میدان توپخانه و پستخانه رسیده کاغذ پستخانه را داده،
صفحه 440 از 655
شش کارتپستال با تمبر خریده، آقا میرزا حبیب الله خان را دیدم، گفت کمیسیون مختلط باز در نغمه تشکیلات است و آقا سید
هاشم طرفدار تشکیلات با چند نفر دیگر که با افراد صالح باید تشکیلات را داد. افراد صالح هم آقاي تدین، صدرایی، ملک
الشعراء، جلیل الملک ...
خیال تغییر پایتخت به اصفهان
بعد در خیابان ناصریه حبیب المجاهدین را دیده، گفت نظمیه عراق را به من دادهاند تا پنج شش روز دیگر رفتنی هستم و از قراري
که احتمال میدهم خیال کابینه، تغییر پایتخت به اصفهان، خیلی محرمانه که اگر عثمانیها نزدیک به قزوین و پایتخت شوند، آقایان
شاه را به اصفهان و کمکم به شیراز و بوشهر یا کرمان و بلوچستان و هند ببرند بروند، معلوم میشود حملات عثمانیها زیاد شده.
بعد در میدان توپخانه آقاي هشترودي را دیده، ایشان هم از کابینه حالیه نفرت داشتند، از بنده پرسیدند.
بنده گفتم نه مثل سایرین که طرفدار یک دسته دیگر باشم. من هیچیک از کابینهها را مفید به حال ایران نمیدانم. بعد قدري از
شارلاتانیهاي بینش نقل نمود که نگذاشت آن لایحه من که آن شب نوشته بودم و در هیئتمدیره آورده بودم اجرا شود.
یک پرده نمایش بندبازي عدل الملک
بعد از درب دکان کاشانی رد شده دیدمش. رفتم به مغازه جدید، واقعا باصفا و زینت و بزرگ تابهحال ندیده بودم. قدري صحبت
و اظهار انزوا و ترك از همه را نمودند. در این بین عدل الملک آمد، نشسته قدري او هم اظهار و بندبازي را یک پرده در بیانات
خود نمایش داد. با کمال محافظهکاري قدري مشغولمان داشت.
بعد بازار آمده، ساعت دو سال نزد ساعتساز مانده نادرستتر شده را به سید ترك پسر سید قاسم داده گفتم دیگر خسته شدم، اگر
بعد آقا میرزا حاج آقا را «1» «. وَ الْعَصْرِ إِنَّ الْإِنْسانَ لَفِی خُسْرٍ » ؛ قابل نیست یک ساعت دیگر بخرم. گفت عصري به شما خبر میدهم
دیده گفت از دست گرفتاري نان و سدّ همه قسم اسباب
______________________________
.2 - 1). سوره عصر، آیه 1 )
ص: 513
راحتی ماندهام متفکر که نه دولت نان میدهد و نه میگذارند یکی دو سه خروار از خارج به شهر بیاوریم.
حسین خان حمال و حکایت قرهسورانی او در کرمانشاه
بعد رو به خانه آمده، نیم من انگور خریده، ناهار با بچهها نان و آبگوشت کلم و گوجه و انگور خورده قدري تحریر و قدري دراز
کشیده، بعد چایی خورده بیرون آمدم. به احمد پول دادم گوشت خریده براي اسماعیل کباب سرگنجشگی درست نمایند. یک و
نیم به غروب به خانه شیخ حسن خان به عیادت او و عودت آقا حسین خان برادرش رفته، نقل کرد در این مدت در کرمانشاه از
طرف دولت و مرکز طهران، امنیه و قراسورانی از کرمانشاه تا قصر با من بود در ماهی پنجهزار تومان به سیصد و شصت نفر از قرار
ماهی دوازده تومان در زمان حکومت مجد الملک. بعد از حکمرانی سالار لشکر دیگر نماندم. بعد مقداري از رشادت ایل قلخانی و
ثبات سنجابی و جنگهاي آنجا با انگلیسیها و روسها و کشته شدن باقر خان و سیف السلطنه ترك که شب براي لخت کردن و
پول لیره آنها را بردن، رضا خان نامی سر آنها را در خواب برید و پول آنها را برد. تا نزدیک غروب آنجا بود.
صفحه 441 از 655
تیرباران طفل چهارده ساله در همدان توسط انگلیسیها
منجمله حسین خان حمال نقل کرد که در همدان یک طفل چهارده ساله یک مونیسیون ذخیره انگلیسیها از قبیل صدها پوت
بنزین و مهمات دیگر را به تدبیر آتش زد، گرفتندش، استنطاق داد که فقط به خیال و اراده شخصی خودم که شماها اجنبی و به ما
صدمه میزدید این کار را کردم. بعد انگلیسیها او را تیرباران نمودند.
وضع رقتبار خانواده مساوات
تا نزدیک غروب آنجا بود، بعد بیرون آمده سوار واگون شده میدان توپخانه پیاده، به خانه همشیره رفته، بیچاره گلویش درد
میکرد و امروز براي اینکه چیزي نمیتوانست بخورد رفت هندوانه بخرد که آبش را بخورد. نان جو به جهت خوراك بچهها
خریده و همهشان خورده بودند. واقعا انسان متحیر
ص: 514
میماند؛ یک نفر آزادیخواه [سید محمد رضا مساوات] سه سال است در بدر، عیالش ناخوش میشود، براي معالجه خرجی ندارد. با
بچههایش باید به نان جو هم قانع بشود، آن هم به قدر کفایت نشود، نه خرجی درستی، نه ذخیره، نه لباس، اطفال مثل عنکبوت در
لاغري.
آقا موسی پسر آقا ریحان الله و صحبت با او
بعد بیرون آمده ساعت یک از شب به منزل انتظام الملک نوري رفته، بیچاره در هجدهم رجب ناخوشا از استرآباد به طهران وارد و
تاکنون بستري است؛ دیدنش کردم و گفتم تا سه شب قبل، از ضیاء حضور شنیدم که مدتها است به طهران وارد شدهاید. بعد
بیرون آمده درب دکان آقا شیخ حسین گیوه فروش، نایب عبد الله خان اظهار تألم از اینکه رضا قلی خان را هم امروز بعد از ظهر
گرفتند و به نظمیه بردند. بعد یک نفر سیدي رسید محترم، با هیئت علمائی، که من او را دیده اما نمیشناختمش. گفت در گوشهاي
عرضی دارم. گفتم از شما فرمایش است. به گوشهاي رفتم. گفت آقا شیخ عابدین را با موسی خان و رضا قلی خان گرفتهاند. گفتم
شنیدهام آنها را گرفتهاند. گفت چه کردهاید و چه باید بکنیم؟
تحریک اراذل موجه، اراذل موجه را
گفتم از قراري که شنیدهام آقاي میرزا طاهر و آقاي شیخ ابو طالب منفردا میروند خدمت رییس الوزراء و به او میفهمانند که این
اقدامات به آنها براي عداوت شخصی دوستان شما است که با آنها غرض دارند و شبههکاري میکنند، بلکه وثوق الدوله متنبه
شده آنها را امر به استخلاص و متعرض سایرین نشود. گفت شما چه عقیده دارید؟ گفتم عقیدهام این است که اگر آنها واقعا
باعث هرجو مرج بازار و آن قسم که سایر دستهها اراذلانه در بازار اقدامات میکنند آنها هم کردهاند، البته گرفتار شوند من
خوشدارم، چه که این اشخاص میگویند، دمکرات هستیم و اراذل نیستیم، چرا اقدامات غلط به تحریک اراذل موجه بکنند و اگر
وثوق الدوله میداند که اینها تقصیري ندارند چنانچه شنیدهام موسی خان و رضا قلی خان را براي حمل جنازه رشید السلطان و
حسین خان لله حقیقتا حبس کردهاند. اینها اظهارات فقط براي اتمام حجت بد نیست.
ص: 515
گفتند شما چه اقدامی میکنید؟ گفتم من ابدا توجه به این جزییات ندارم.
صفحه 442 از 655
افراد جمعیت اگر باشعور و فکر مملکت باشند نباید درصورتی که مملکت گرفتار هزاران مخاطره است، مقام توجه روساي خود را
به آزاد شدن یک نفر، دو نفر که گرفتاري غیرقابل پیدا کردهاند و همین دو سه روزه مرخص میشوند تمام متوجه به این مطالب
باشند و خصم بگوید که ببین چقدر مردمان احمق سطحی هستند که خواهش و حوایج خودشان [را] متوجه به این کارها کردهاند.
ضدیت موضوعی و نه شخصی
بعد سید گفت شما با این کابینه مگر ضدیت ندارید؟ و اگر همراه نیستید نباید براي برهم زدن آنها ترتیبی فراهم بیاورید؟ گفتم
ضد با این کابینه هستم، نه مثل ضدیت دیگران که نفهمیده طرفدار یک دسته دیگر باشم. باید فهمید که ضدیت من در چه موضوع
با این کابینه است و آن موضوعها را کدام اشخاص حل نموده و کدام کابینه جدیدي که روي کار بیاید متعهد و قبول کرده، فقط
عملیات این کابینهها و سایر کابینهها منحصر شده که تعرض به حال طرفداران دسته مقابل، آنها را حبس، طرد، قتل، عزل نماید و
به دسته خود حقوق، آجیل، مدیریت، حکومت، وزارت و میدان شهوترانی به آنها بدهد. دسته دیگر هم همین قسم.
گفت همین قسم یکییکی از این بیچارهها را میگیرند، منجمله ثبت اسناد را. گفتم همچو مظنونم شده که به واسطه کثافتکاري
او مستمسکی پیدا کردند، اگرچه باعث گرفتاري همان ضدیت سابق با تشکیلیون بود، اما بهانه، عمل زشت و بد او بود که متهم به
کاغذسازي امیر ارفع شده. اگر با تقصیر است خوب شد او را گرفتند و اگر بیتقصیر است بعدها ترمیم و جبران میشود.
بعد اظهار کرد که شنیدهام حکومت طهران را ایالت نموده و به نصرت الدوله داده یا میدهند. گفتم من هم شنیدهام، لیکن متحیرم،
چون این کابینه را من عالم و مدیر و با پلتیکات عالی میدانم، این کار را سرسري نمیگیرم، لابد مطالبی سرّ درنظر دارند. همچه
سرّا شنیدهام که کابینه حتی تصور محال را هم براي خود محقق و راه علاج او را پیدا کرده که اگر خدا نکرده هزار کوه در میان،
گوش شیطان کر، عثمانیها از راه زنجان و همدان بهسمت مرکز حملهور شوند آقایان کابینه تهیه تغییر پایتخت را به اصفهان
بنمایند.
ص: 516
مخالفت نهچندان جدي بختیاريها
گفت من هم شنیدهام، اما آنجا نمیروند. گفتم چرا؟ گفت به واسطه بختیاريها.
گفتم اولا آنکه جاي دیگر و سمت دیگر بهتر از آن طرف ندارند، چه که سمت تبریز و همدان و رشت و منطقه شمال محل
اطمینان انگلیسیها نیست که حملات عثمانیها و روسها و غیره را تأمین داشته باشد، چون سمت جنوب به واسطه اتصال به بین
النهرین و قشون چندساله آنها که مقابله با قشون آلمان بنماید در آن طرف است و از آن طرف کاملا اطمینان دارند که کابینه و
شاه را تا لندن هم برسانند. اما از جهت بختیاريها ابدا اهمیت به آنها نمیدهند، اغلب آنها محافظهکار و شاید طرفدار. اگر دو سه
نفري هم با آنها مخالف باشند قابل توجه انگلیسیها نیستند و از ترس دسته مقابل و ضد فامیلی خودشان آنها هم ساکت و مطیع
خواهند بود.
تأثیر پیشروي عثمانیها در سایر نقاط
قبولش از اشتهار جنگ، بالاي زنجان بین «1» بعد گفت شنیدهام روابط جنگلیها با انگلیسیها هم بههم خورده. گفتم قرینه و اماره
عثمانیها و انگلیسیها چنین مینمایاند خاصه با اینکه شما میگویید فتح با عثمانیها بوده. بعد گفت شنیدهام باد کوبه از
انگلیسیها تخلیه و نفوذ آنها در آنجا سلب شده. گفتم چنین مشهود است.
صفحه 443 از 655
بعد گفت همدیگر را ببینیم و قدري فکر نماییم. گفتم حاضر و مایل.
بعد ایشان رفته، آمدم از آقا شیخ حسین پرسیدم که این آقا کیست؟ گفت پسر آقا ریحان الله مرحوم. گفتم پسر آقا ریحان الله به
نظرم از این چاقتر و کوتاهتر بود. گفت او یک پسر دیگرش بود. بعد یادم آمد که او آقا محمد بود و شنیده بودم که آقا ریحان الله
یک پسر موسوم به آقا موسی دارد. بعد ساعت دو از شب از راه خیابان و پیاده به توپخانه و از راه مریضخانه احمد را دیده باهم
بهسمت خانه، توي راه نیم من و پنج سیر انجیر به جهت ننه اسماعیل خریده به خانه آمدیم. شام آبگوشت گوجهفرنگی و بادمجان و
انگور و انجیر خورده، احمد هم عصر دو نان سنگک از دکان گیر آورده بود.
______________________________
1). علامت و نشانه. )
ص: 517
رقابت بین وثوق الدوله و نصرت الدوله
جمعه ششم ذیحجه.- صبح بعد از چایی و قدري تحریر بنا شد احمد ناهار اسماعیل را به مریضخانه، بعد بیست تومان به جهت
عمهاش ببرد، من هم دو به ظهر بیرون آمده به منزل عین الممالک عیادت رفته، مرآت و عضد الممالک و متین الدوله آنجا بوده،
عین الممالک باز بستري و بواسیر او با معالجات هنوز خوب نشده بود. تا ساعت نیم به ظهر نشسته صحبت متفرقه مینمودیم و
معروف بود که بین نصرت الدوله و وثوق الدوله رقابت واقع شده، نصرت الدوله به جهت ریاستوزرائی کار میکند و ظهیر
الاسلام هم مجددا به مشهد رفتنی است و فعلا در شیراز و بالاتر عوض پلیس جنوب، غلام هندي کار میکند و حسین صبا خیال
مسافرت را دارد و دو تلفن قیمتی دارد که خیال فروش آن را دارد که به کاشانی اظهار [داشته] که برود خانهاش، هرکدام پسند شد
بردارد و بعد با مرآت و عضد الممالک برخاسته، آندو به خانه خودشان، من هم به خانه آمده، احمد ناهار خورده و رفته بود به
مریضخانه و خانه عمهاش. من و بتول و ننه اسماعیل ناهار آبگوشت و بادمجان و گوجهفرنگی با انجیر خورده قدري در باغچهها
گردش و گوجهفرنگی چیده، آمدم به اطاق براي تحریر.
نان را از ما گرفته، شاه را میخواهند ببرند
بعد دراز کشیده فکر میکردم که چه اوضاعی است که ما را دچار همه قسم خطرات کردهاند؛ نان ما را از دست ما گرفته، شاه را
میخواهند ببرند. بعد بلند شده چایی خورده، ننه اسماعیل هم به مریضخانه رفت، من هم بیرون آمده، هوا طوفان و باد شدید با
ترشح چند قطره باران. به منزل حاج جلال لشکر رفته، بیرون بود. گفتند فردا بهسمت مشهد میرود. بعد پیاده از راه خیابان
مریضخانه، در راه ننه اسماعیل را دیده، گفت برادرم آمده. و از شدت خوشحالی به قسمی بدوا عنوان کرد که من ترسیدم. بعد
بهطرف خانه مشیر اکرم رفته، خانه نبود. ترسیدم حمال به جهت حمل پنجاه من گندم از خانه معتمد الدوله بگیرم، آنوقت مولیتر و
آذري، مأمورینشان گندم را از من بگیرند.
ص: 518
رکن الممالک و حکومت کمره
مقارن غروب به خانه مستشار الملک رفته، آقا میرزا محسن خان سنلویی آنجا بود. رکن الممالک هم آنجا بودند؛ تبریک حکومت
کمره و گلپایگان و خوانسار را به او کردم. تجاهل و استیحاش نمود. قدري از کابینه و اوضاع مردم تنقید و مذمت نمود که هم
صفحه 444 از 655
خنده و هم کوك شدم. معلوم هم بود که حاکم شده. من هم متعهد شدم که اعتنا نکنم و میگفت من که دماغم از سی سال قبل،
مشروطه و با امین الدوله همعقیده و محشور بودم حالا نمیآیم به حکومت کمره و گلپایگان بروم، درصورتی که نظام السلطان
حاکم طهران و ثقۀ الملک حاکم همدان بشود.
بعد از اظهار مقامات، تشریف برده که، برحسب دعوت جمعی که دست نمیکشند باید بروم.
شارلاتانی میر سید مصطفی خان
بعد از رفتن ایشان آقا میرزا محسن خان شرحی از شارلاتانی میر سید مصطفی خان که سنه ماضیه زمان ریاستوزرایی وثوق الدوله
یک شب من و میرزا عباسقلی خان آدمیت از سرچشمه به میر سید مصطفی خان رسیدیم، صحبت وثوق الدوله شد. همان اوقات که
آذربایجانیها بر ضد وثوق الدوله قیام نموده بودند که وثوق الدوله که آذربایجان را عضو شقاقلوسی ایران میداند ما هم او را
عضو فاسد ملت میدانیم. میر سید مصطفی خان گفت که واقعا آذربایجان عضو فاسد است و وثوق الدوله راست گفته. هروقت
هرصداي خانهخرابکن در ایران بلند میشود اولش از آذربایجان طلوع میکند و ... من تعجب کردم. بعد که منفصل شد از
أَنْ یُقَتَّلُوا أَوْ » ریاستوزرایی تا چند ماه قبل کابینه صمصام و وثوق الدوله مذاکره بود، یک روز در خیابان لالهزار اوراق زرد که آیه
را تقسیم به مردم میکرد در حق وثوق الدوله که نباید روي «1» « یُ َ ص لَّبُوا أَوْ تُقَطَّعَ أَیْدِیهِمْ وَ أَرْجُلُهُمْ مِنْ خِلافٍ أَوْ یُنْفَوْا مِنَ الْأَرْضِ
کار بیاید چون مقام خودش را در مالیه براي ریاست مالیات مستقیم تحکیم کرده بود و سابقا چون یقین کرده بود که دیگر وثوق
الدوله روي کار نمیآید به قدري جانفشانی براي صمصام تقلبی
______________________________
. 1). مائده، 33 )
ص: 519
میکند که حد نداشت. عجب بوقلمون رنگ است که به هرموقع رنگ آن را به خود مثل روباه خم رفته میکند. حالا هم کار
میکند که خود را مورد الطاف وثوق الدوله نماید و چه دسایس در تهیه وسائل به طهرانش یعنی آشکارا شدنش مینماید.
و ایضا مستشار الملک
شرحی مستشار الملک از شارلاتانی رکن الممالک که چه تجمعها و چه دسایس براي روي کار آمدن وثوق الدوله به خرج دادند،
حالا تنقید میکند. خودش میدانست که نصرت الدوله ترور [یست] دارد حالا میگوید کسی که وزیر میشود نباید تروري باشد.
چهقدر وسایل برانگیخت براي حکومت لرستان و بروجرد بعد براي طهران، بعد معاونت عدلیه، بعد محاکمات مالیه، بعد حکومت
همدان، بعد سمنان و دامغان، اولی و دویمی را وثوق الدوله گفت ممکن نمیشود، سیمی را نصرت الدوله، چهارمی را مشار
الملک، پنجمی را چون تقصیري از امیر حشمت دیده نشده بود [امکانپذیر نشد]، حالا کمره و گلپایگان و خوانسار را چون از امیر
مفخم و سردار حشمت و خوانین بختیاري وحشت دارد میگوید آنجا کم و کوچک است.
بعد ساعت دو از شب بیرون آمده به منزل مشیر اکرم رفته، ایشان هم عصر رفته بودند شمیران، دو سه روزه بیایند. دکتر حسن خان
هم میگفتند به محاکمات مالیه جاي مقوم الملک مدعی العموم میخواهد بشود. مقوم هم کار میکند که رییس دایره خالصه در
مالیه بشود، عینک خود را از خدمتکار خانه مشیر اکرم گرفته، پیاده راه راست به خانه آمده، شام آبگوشت سرگنجشگی با بچهها
خورده خوابیدیم.
صفحه 445 از 655
مالیات انگور
شنبه هفتم ذیحجه.- صبح بعد از خواب و چایی میدان محمدیه باغ انگوريها رفته رییس مالیه آنجا که مالیات انگورها را میگرفت
مرا شناخت، سلامی کرد.
گفتم یکبار انگور میخواهم. تا آدمش رفت انگور خریده بیاورد صحبت نمودم. سوال کردم میزان ورود بارها تقریبا روزي
چندبار میشود؟ گفت روزهاي متوسط هزار و پنجاه بار الی صد بار میشود. گفتم هرباري چقدر مالیات میگیرید؟ گفت سفید
خوراکی باري یک هزار، انگور قرمز سه هزار. گفتم
ص: 520
اگر کسی انگور خصوصی داشته باشد و بخواهد خانه خود ببرد آیا مالیات فروش را باید بدهد؟ گفت باید بیاورد توي باغ و مثل
سایرین مالیات داده، بعد به خانه خودش ببرد. بعد یکبار الاغی انگور خوراکی به چهار تومان و یک قران هم پنجشاهی زیادي به
حمال دادم و به خانه آوردم.
انگورش خوب و بعد از وضع یک مقدار به جهت خوراك مابقی را بچهها به خمره انداخته من هم بیرون آمده، ساعتساز را دیده
ساعت او را تا ساعتم را درست نماید از او گرفتم. بعد به دکان حاجی میرزا علی صراف [رفته، پرسیدم] که اگر وقتی چهار پنج
هزار تومان لازم شود آیا با رهینه و منافع به من میدهی؟
گفت نمیتوانم. بعد دکان آقا میرزا خلیل بزاز رفته یک چهارقد مشمش به جهت بتول خریده، دکان مهرساز رفته قرار شد فردا
بدهد.
ورود کاکس و احتمال تغییر کابینه
بعد مراجعت به خانه در بین [راه] مرآت الممالک را دیده، گفت تا هفته دیگر محتمل است کابینه بههم بخورد. کوکس سفیر
انگلیس هم وارد شده و پسفردا به حضور میرود و محتمل است عین الدوله کابینهدار بشود. بعد به خانه آمدم با احمد و بتول و ننه
اسماعیل نان، پنیر و پیاز و انگور و سبزي خورده دراز کشیده، سه به غروب آقاي مشیر اکرم آمد. اظهار داشتند که مقصودآباد را
عظیم الدوله به هفده هزار و دویست تومان مشتري پیدا کرده و امروز بنا بود صیغه خوانده شود. معتمد الدوله و من فکر کردیم که
به مشارکت شما بخریم.
حال اگر شش هزار تومان راه میاندازید حاضر شوید و ما کاري که کردیم به آقا مجتبی محرر، آقا علی و آقا حسین پیغام دادیم
که صیغه را این دو سه روزه به تدبیري عقب بیندازد تا خودمان این کار را بکنیم. گفتم خیلی خوب است اما من به این فوري
نمیتوانم پول راه بیندازم. گفت جدیت نمایید بلکه بشود.
در جستجوي پول
520 در جستجوي پول ..... ص : 520 روزنامه خاطرات سید محمد کمرهاي ج 1
د از چایی بیرون آمدیم، او به محاکمات، من به خانه میرزا عباسقلی خان کمرهاي، ایشان را دیدم. گفت من خودم نقدا ندارم، اما
حاج جلال لشکر سیصد چهارصد لیره دارد که از قرار ده- سه و عینا لیره پس میگیرد. گفتم صرف ندارد.
ص: 521
بعد به وزارت داخله رفته. بیان الدوله را دیده گفت تا فردا عصر دو سه محل را تفحص میکنم بلکه تهیه نمایم. سفارش هم نمودم
صفحه 446 از 655
که به امیر مفخم بنویسد که ملکهاي کمره فلانی را براي شما میخرم و عوض پول که شما راه میاندازید از آنجا بردارید. گفت
مطمئن یقینی هم نباشید که پول راه میافتد اما جدیت میکنم. بعد به محاکمات مالیه آمده، مشیر اکرم رفته بود، آمدم خانه ایشان.
بعد از مدتی مشیر اکرم آمده، معتمد الدوله هم آمد. معتمد الدوله گفت بصیر الدوله پول غیر نزد او هست میتوانید از او قرض
نمایید. قدس السلطنه هم چهار هزار تومان وجه دارد، بلکه از او هم بگیرید.
بعد دو ساعت از شب رفته بلند شدیم که من بروم منزل بصیر الدوله، معتمد الدوله هم برود شمیران. در بین راه آقا مجتبی محرر آقا
علی را دیده پرسیدم صیغه معامله را عقب انداختید؟ گفت خیر، امروز عظیم الدوله با طرف آمدند و صیغه را خواندند. بالکلیه
راحت شدم و قلبا گفتم مبارك براي خریدار و فروشنده باشد. بعد معتمد الدوله به شمیران، من هم پیاده بهسمت خانه. در خیابان
قوام التجار را دیده گفت شیخ عابدین حمامی را مشاور الممالک توسط نمود و مرخصش نمودند و رفته بود خانه مشاور الممالک
اظهار تشکر. بعد به خانه آمده شام نان و پنیر و انگور خورده خوابیدیم.
وضع ملاقات محبوسین نظمیه
یکشنبه هشتم ذیحجه.- صبح بعد از چایی جوابهاي کمره را نوشته بیرون آمدم. خانه را هم گفتم ناهار یتیمچه بادمجان درست
نمایند. به احمد هم پول دادم گوشت خریده به جهت اسماعیل سرگنجشگی درست نمایند. بعد بیرون آمده کاغذ را به پستخانه
داده، سوار واگون میدان توپخانه پیاده شده به نظمیه رفتم؛ دیدم میرزا محمد علی خان ثبت اسناد را با مأمور از نظمیه بهسمت عدلیه
میبرند. تعارفی از دور نمودم. بعد به دالان جلو [ي] محبس رسیده جمعی زن و بچه و مرد، دستهدسته جلو [ي] اطاقهاي محبس
نشسته که هردسته به نوبت بروند چند دقیقه توي محبس و کسان خود را ببینند. بعضی از زنها یک دانه هندوانه کوچک، بعضی
قدري غذا توي دستمال، بعضی چند دانه میوه، به آرزویی که محبوسین خود را دیده به آنها این غذاها یا میوهها را بدهند. اغلبی از
ص: 522
زنها چیزي همراه نداشتند. آنها را صاحب غصه میدیدم؛ یکی آنکه چرا کسانش به این قسم در حبس و زجر گرفتار، یکی آنکه
چیزي نتوانسته است تهیه نماید که در موقع ملاقات محبوسش دست خالی نیامده باشد. قدري در دالان فکر حال آنها را مینمودم
به قدري رقت نمودم که بیاختیار دیدم گریهام گرفت.
خود را به صدمات از حال گریه منصرف که خداوندا همین قسم که فلان الدوله و فلان اعیان یا علما یا تجار یا زنها و دخترهاي
آنها علاقمند به شوهر و برادر و پسر خودشان هستند و آنها را دوست میدارند اینها هم همین قسم. آیا سزاوار است کسانی که
به ظلم و تعدي این اعیان و وزراء ناچارا دزد یا جانی شدهاند، یا از شدت هرجومرج مملکت که نتوانسته است حقوق خود را
استیفاء نماید خلافی از او ظاهر گشته، یا کسانی که از شدت غیرت دینی یا وطنی مرتکب اموري شدهاند که مقصر پلتیکی شدهاند
و آنها را مبتلا به این محبس و صدمات نمودهاند، کانه آنها را مطابق قانون بعد از بیست چهار ساعت اخطار به تقصیر و استنطاق
و محاکمه میکنند و نه [به] اهل و عیالات آنها که بیکفیل ماندهاند معاش میدهند، نه ده روز، نه یک ماه بلکه شاید تا سال و
بیشتر بکشد که تکلیف آنها را معین نمیکنند و عیال و اطفالشان که باوجود مردشان چندان معاش به آنها نمیرسید، حالا که
بیمرد شدهاند و باید متصل به این طرف و آن طرف بدوند و عجز و لابه و تملق نمایند که مردم بلکه توسط و کاري به جهت آنها
بکنند، یا رشوه یا طمع هم مردم دارند که از مثل همچو اشخاص دخلی بنمایند، چیزي به قدر خوراك خودشان گیر نمیآورند که
سیر شوند.
اگر هم چیزي گیر بیاورند از گلویشان پایین نمیرود، به هزار ذلت از خودشان میبرند و جمع میکنند که اقلا هفتهاي دو مرتبه که
به دیدن حبسی میآیند یک چیز خوراکی به جهت این محبوس که در محبس به او بد میگذرد چیزي آورده باشند، آن هم درب
صفحه 447 از 655
محبس دو ساعت سه ساعت با کمال عجز و ذلت نشسته که رییس محبس اجازه دخول به آنها بدهد که چند دقیقه بروند محبوس
خود را ببینند، ملتفت این نکته و صدمه نمیشود که چقدر ذلت دارد، مگر کسی که خودش در حق محبوسش و کسش مبتلا شود.
واقعا به قدري دلم آتش گرفت که لبهایم را به سختی گزیدم که از خیال منصرف شوم، یک نفر هم اگر از خارج با آنها دوست
باشد یا رقت قلب او را
ص: 523
مایل به تعارف، یا تقدیمی نماید از ترس آنکه حکومت او را به اسم رابط دستگیر نکند جرأت مساعدت با آنها را نمیکند.
وضع مقصرین پلتیکی
مقصرین پلتیکی که در هرمملکتی محترم و باشرافت هستند در ایران، خاصه با این حکومت حاضره به قدري ملکوك که از نمره
مقصرین جنائی کمتر یا مساوي هستند. به قدر ساعتی در دالان قدم میزدم و منتظر بودم که دربان محبس اجازه ورودم به محبس
بدهد اما به واسطه فکر چه حالی داشتم بیانی نیست.
بعد دربانم اجازه داد. وارد شدم. بعد از چند دقیقه ارداقی پیچیده عبا و برهنه سر، بلافاصله عماد به همان حال. رییس محبس نشسته
با صورتی عبوس و سکوت صرف، ناظر و سامع به ماها. دربان هم ایستاده، به مجرد وقوع آقایان بیاختیار احترامات فوق العاده و
اظهار خضوع و خشوع بالنسبه به آقایان نموده، چقدر طرفین از ملاقات مسرور، من فقط به اینکه اشخاصی که شاید مقامات عالی را
در انظار با شرفان روي کره داشته و بدارند و الان مردم حالیه یا از نفهمی مقام آنها یا از ضعف نفس و مرغوبیت به آنها اعتنایی
نمیکنند، من در این حال به آنها خاضع و خاشع هستم و میتوانم آنها را صد هزار یک از هموم و غموم آنها را بکاهم.
تلاش حتی الامکان براي کاستن از اندوه محبوسین
آنها هم مثل یک مسافر دور از وطن بیخبر از همهجا به واسطه آنکه شاید خبري یا استشمام رایحه استخلاص خود را از من
استنباط نمایند مسرور، من هم هزاران راست و دروغ فقط براي مسرت قلبی موهومی آنها که شاید اغلبش دروغ یا آنکه گفتنش
خطرناك از براي من بود، نیتم [را] پاك و خالص نمودم که آنها قدري مسرور شوند، ملاحظه نقمت خدایی در دروغهایش و
شقاوت اولیاي حالیه در انتقام از من که بیباکانه از آنها یعنی تعدیات و ظلمهاي شقاوتکارانه آنها به عموم بدون ملاحظه در
حضور رییس محبس با آقایان صحبت میکردم و قدري از احتمال تیرگی حال انگلیس در خط آذربایجان و
ص: 524
بادکوبه و جنگل راست و دروغ بیان نمودم. اینقدر راست و کذب حرف زدم که آقایان را مسرور نمودم.
نگرانی مادر حسین خان از بیرقهاي سرخ
بعد گفتم اگرچه میل به ملاقات وثوق الدوله ندارم اما باز براي استرحام عیالات و اطفال شما یا اتمام حجت یکمرتبه دیگر خواهم
رفت. بعد یادم آمد که مادر حسین لله درب محبس مرا با حال اضطرابی دید و پرسید این بیرقهاي قرمز را که جلو [ي] نظمیه امروز
آوردهاند کی را خیال دارند بکشند؟ واقعا دلم آتش گرفت که این زن چقدر وحشتناك و ساده است. گفتم خیر. خاطرجمع باش،
این بیرقها براي جشن شب عید قربان است که آتش بازي میکنند.
به رییس محبس عرض کردم آیا اجازه میدهید محمد علی خان برادر حسین خان لله را بیاورند و من از او احوالپرسی نمایم. قبول
نموده آوردنش، سلام نمودم. دست دادم، تسلیت و تعزیت نمودم، خیلی مسرور شد.
صفحه 448 از 655
مختصر احوالپرسی نمودم. خواستم بروم، محمد علی خان گفت خوب است از میرزا عبد الحسین خان هم احوالپرسی نمایید، او
هم خوشحال بشود. نفهمیدم مرادش [از] میرزا عبد الحسین خان کیست؟ شفاء الملکی است یا ساعتسازنامی که میرزا چه
میگفتندش. گفتم چشم. بعد از رییس محبس اجازه آوردن او را خواستم. فرمودند چون سایرین هم حق دارند بیایند، باشد هفته
دیگر. من هم عذر از رییس با کمال تملق خواسته بیرون آمدم.
درب دکان استاد حسن خان رفته قدري صحبت متفرقه که از محبوسیانم فراموشی آید. بعد از نیم ساعتی به محاکمات مالیه رفتم. به
آقاي مشیر اکرم صحبت گذشتن مقصودآباد که زحمات ماها باطل شد به میان آمد. زنگ عدلیه صدایش به گوشم رسید، بلند
شده به خانه بروم، مانع شده و گفتند باهم برویم خانه. بنده هم قبول، سوار واگون شده به خانه آقاي مشیر اکرم رفته ناهار چلو و
مسماي بادمجان، آبگوشت و یتیمچه با خربزه خوردیم و تا سه به غروب چایی خورده صحبت نمودیم.
ص: 525
دار التعلیف شدن ادارات دولتی
اظهار شد که محاسب السلطان پسر میرزا رضا قلی تارزن را رییس وظایف و مقوم رییس خالصه و دکتر حسین خان مدعی العموم
محاکمات میگویند شده.
گفتم عجالتا دوایر دولتی دار التعلیف و التلحیف شده و از برکت دستهبندي، احترامات شرافتی وزارتخانهها از خانه محترم خانم
فاحشه معروف کمتر شده. بعد بیرون آمده سوار واگون شدیم. صدیق حضرت را اتفاقا ملاقات و یادش آمد که چند روز قبل عین
الممالک کاغذ مرا که در جوفش کاغذ همشیره در خصوص نرسیدن چهل تومان شهریه دولتی و کم کردن ارفع الممالک بود
نخوانده، گفت الان میروم اداره میخوانم و جواب مینویسم و این چندروزه هم ناخوش بودم.
شفاعت موسی خان خیاط
بعد آقایان به وزارت مالیه و من به وزارت داخله رفته پدر موسی خان خیاط گفت شیخ عابدین به شفاعت مشاور الممالک از
محبس بیرون آمد و یکسره تشکرا به خانه مشاور رفت و میرزا علی اکبر ساعتساز امروز وعده کرده سه به غروب برود و از وثوق
الدوله تقاضاي استخلاص موسی خان را بنماید. من هم خوشحال شدم.
بعد بیان الدوله را دیده، گفتم پول شش هزار تومان که دیروز از شما قرض خواستم دیگر لازم نیست چون مقصودآباد عبد العظیم
الدوله را دیروز عصر خریدند و عملش در هفده هزار و دویست تومان گذشت. بعد به ایشان در خصوص تضییقات معاشی
محبوسین مذاکره نموده، قرار شد مادامی که در حبسند ماهی ده تومان به جهت مخارج مادر و خواهر لله بدهد. من گفتم پانزده
تومان. قرار شد تا پسفردا بفرستد.
گفتگو با سردار جنگ براي معاش عیالات محبوسین
بعد بلند شده استخاره نمودم منزل سردار جنگ بروم خوب آمد. پیاده، رو به خیابان، در لالهزار معاضد السلطنه را دیده احوال
خانواده مساوات را پرسید.
گفتم بد میگذرانند. گفت روز پنجشنبه یا جمعه صبح یا عصر یک نفر آدم
ص: 526
بفرستید در آسیاب بخار چهارراه سید علی، من به میرزا فتحعلی خان یا میرزا حسین علی خان میسپارم که قدري آرد براي خانه
صفحه 449 از 655
مساوات راه بیندازد. بعد به خانه سردار جنگ رفته، تنها بود. قدري صحبت نموده براي معاش عیالات محبوسین که یکی از آنها را
مادامی که در حبسند باید کفالت نمایی. قبول نمود، گفت فردا نیم به ظهر بفرستید بدهم. گفتم باید به عنوان شهریه باشد نه
یکدفعه. قبول نمود.
بعد بیرون آمده تا ساعت یک از شب رفته در خیابان مبتلا به ملاقات متفرقه که یادم نیست چه اشخاصی بودند شده، بعد به خانه
عین الممالک عیادت آمده، معاون السلطنه و ارفع الممالک دو برادر و متین الدوله و عین الممالک هم بستري. تا ساعت سه نشسته
صحبت نمودیم. معاون السلطنه گفت یک خروار گندم شما تا دروازه طهران با من، دیگر توي شهر به عهده خودتان است. گفتم
یک روز قبل خبر کنید تا فکري نمایم، شاید اجازه بگیرم. بعد بلند شده به خانه آمدم.
شام نان و آبگوشت یعنی یتیمچه بادمجان و انگور و پیاز سیر خورده خوابیدیم.
اوضاع همدان
دوشنبه نهم ذیحجه.- صبح بعد از چایی غلامرضا خان نظمیه رشت آمده قدري صحبت از اینکه من اگر با انگلیسیها در رشت
مساعدت مینمودم به این روز سیاه نمینشستم و حالا آقا سید هاشم قمی مرا توبیخ مینماید و خودشان با توابع انگلیسیها یکی
شدهاند. در این ضمن آقاي آقا سید محمد طباطبایی همدانی تشریف آورده، صحبت همدان و اینکه نان را قونسول انگلیس از قرار
آدمی شش سیر در آنجا بیشتر اجازه نداده که هرشبانهروزي به مردم بیشتر ندهند، آن هم به همه داده نمیشود. یکی از علماي آنجا
به اهالی شهر میگوید من میروم نزد قونسول، شما هم بعد از رفتن من دکاکین را بسته به هیئت اجماع بیایید آنجا تا بلکه تغییري
در این تصمیم آنها داده شود، بعد که خودش میرود قونسول چندان اعتنایی نمیکند. بعد به قنسل خبر میدهند اهالی شهر و
کسبه هم آمدند. قونسول تغیر میکند که به آنها التیماتوم بدهید که برگردند و الا همه را به توپ ببندید. به این آقاي عالم که
بیچاره بناي استرحام را میگذارد و میگوید اهل شهر براي احترام شما که استرحام نمایند آمدهاند، شما خوب
ص: 527
نیست به آنها به این قسم رفتار نمایید. تغیر میکند که شما چکارهاید به امر نان و غیره. شما هیچ حق مذاکره ندارید، دولت
بریطانیا چنین صلاح دانسته که چندي به این قسم به اهالی نان بدهند، بروید اینجا نمایند. بعد آن آقا بلند شده میرود.
بعد قدري از کاغذسازي فتح السلطنه که میرزا عباس خان صدر نامی از اشخاص خوب مستأجر مهدي خان برادر ناصر الملک
قدري از املاك فتح السلطنه را هم مستاجر بود و سیصد تومان بعد از تفریق حساب طلبکار شد که دو شعیر از ملک فتح السلطنه
عوض طلب به او قباله شد. امساله که میرزا عباس به طهران آمده بود گفته بود اگر دو شعیر ملک مرا به من بدهی یک چیز خوبی
به تو خواهم داد و آن نوشته وقفنامه ده بلاغی که حاج آقایی همدانی به زور از پدر تو گرفت و به مهدي خان فروخت به تو
میدهم.
بعد میرزا عباس به من گفت که نوشته را شما ملاحظه نمایید. من ملاحظه کردم دیدم ساختگی است و همچنین حفریاتی را ما
اجازه از دولت کردیم و او را امین سر حفریات نمودیم. قریب صد و شصت پارچه ظروف و یک قاب طلا منبت و یک دوري که
اطراف او مثل قهوهخوري جاي همهچیز بود پیدا شد و همه آنها را با امیرنظام دست یکی نموده خوردند و به ماها چیزي ندادند.
بعد قدري از اوضاع زمانه، بدبختی و تضییق معاش و رزق عمومی صحبت شده بعد از ساعتی تشریف بردند. بعد قدري در باغچهها
گردش، احمد هم صبح رفت به مدرسه الیانس. گفتم نیم به ظهر برود منزل سردار جنگ و بگوید برحسب فرموده آمدم. بعد قدري
مشغول تحریر و چیدن گوجهفرنگی از باغچه شدم.
ناهار آبگوشت کلم و گوجهفرنگی با انگور با بتول و ننه اسماعیل. احمد هم آمد پانزده تومان هم سردار جنگ علی الحساب داده
صفحه 450 از 655
بود براي شهریه که من به نیت عماد الکتاب گرفتم.
بعد از ناهار به تحریر و چایی مشغول، بتول به مدرسه و ننه اسماعیل به مریضخانه، من هم دو کیسه برداشته به خانه مشیر اکرم،
دکان آقا میرزا عباسقلی خان نشسته، قدري صحبت دیروز محبس را نمودم بعد بلند شده رفتم حجره مدیر الصنایع. گفت قیسی شما
را در دماوند خریدم بعد خواهند آورد؛ از قرار خرواري چهل و پنج تومان بود، اظهار تشکر از او نمودم. بعد دکان آقا میرزا عباس
خان حکاك رفته مهر اسم خود را گرفته، چهار هزار دیگر بنا شد به او بدهم.
ص: 528
دادن نظمیه عراق به حبیب المجاهدین
بعد در خیابان حبیب المجاهدین را دیده باهم صحبتکنان تا درب دکان استاد حسن خان نجار رفته به ما چایی داد با حبیب
خوردیم. حبیب گفت چهارشنبه پنجشنبه بهسمت عراق حرکت میکنم و از طرف وزارت داخله نظمیه آنجا را به من دادهاند و
ماهی هفتاد تومان حقوق من است و به سردار اسعد هم از طرف سردار جنگ توصیه شده. من هم گفتم که به سردار اسعد توصیه
شما را مینمایم. بعد ایشان رفته من هم در میدان توپخانه آمده مقدمه آتشبازي را چون شب عید بود تهیه کرده بودند. چشمم
چون به چوبه دار افتاد یاد دو نفر دار آویخته غریب را نمودم، درونم بناي آتشبازي را گذاشت. رفتم درب خانه مادر حسین لله که
پنج تومان از این پانزده تومان سردار جنگ را به او بدهم تا آنکه عوضش را از پولی که بیان الدوله وعده گذاشته روي او بگذارم.
بعد پشیمان شده گفتم پول عماد به خود عماد؛ مال آنها هم رسید به خودشان میدهم.
دردسرهاي تهیه گندم
بعد مقارن غروب به خانه مشیر اکرم رسیده در زیادي زدم تا در باز شد، رفتم.
آقاي مشیر اکرم هم بودند. گفتم آمدم که با احمد شخصا گندم ببریم. دو کیسه حاضر است هریکی چهار من الی شش من بریزند
با واگون براي احتیاط که مبادا بگیرند خودمان میبریم. امروز هم باوجود اینکه دولت اعلان کرده بود هرکس جواز داشته باشد
متعرض جنس او نمیشوند [شخص] با جوازي هم که جنس وارد کرده بود جنسش را به انبار دولتی بردند. بعد آقابزرگ که معتمد
الدوله سفارش نموده بود که پنجاه من گندم خوب از گندم توي اطاق بدهد مشیر اکرم سفارش نمود که بیاید ده دوازده من گندم
از آن گندمها بدهد و گفت امروز نمیشود، فردا. گفتم چون به این نیت از خانه آمدم حال دست خالی برگردم خوب نیست. فردا
هم میآیم چون از ترس اینکه بار حمال نمایم و در راه دولتیان بگیرند ناچارم خورد خورد با واگون ببرم.
بعد گفت گندم آن اطاق باید یک نفر عمله و یا حمال گرفت که گندم اطاق جلویی را عقب بزنیم تا درب آن اطاق را بشود باز
نمود. گفتم من خودم حاضرم عقب بزنم. گفت خیلی سخت است. گفتم پس چهطور دیروز گندم شبل الدوله را
ص: 529
دادید؟ گفت حمال گندم پشت در را بالا زد و نصف در را باز کرد، بعد گندم را بیرون آورد در را بست. یکمرتبه گندم از بالا
سرازیر شده پشت در را گرفت.
نه فقط اولیاي ظالم ...
گفتم پس از گندم اطاق جلو بدهید که آسانتر است اما چون میگویید خاك دارد غربیل خاكگیري بزنید که اگر آشغال زیاد
دارد، آشغال عیب ندارد. اما خاك نداشته باشد. گفت غربیل داریم اما ریز است گفتم بیاورید، آورد. دیدم الک سیمی است، براي
صفحه 451 از 655
گردگیري خوب است. گفت یک غربیل درشت داریم، آورد، دیدم سرند چشمبلبلی است. در این ضمن دیدم چقدر اشکالات
براي کارهاي ما ایرانی از آسمان هم میبارد؛ فقط از اولیاي ظالم مملکت نیست، بلکه از هر جهت کار دچار اشکالات است. اتفاقا
در این ضمن آقاي مشیر اکرم وحشت سختگیري دوستان در امر ارزاق او را گرفته بود و گفت ما خودمان هم هیچ آرد نداریم، فقط
یک خروار گندم از معتمد الدوله، آقابزرگ براي شخصی خریده بود و قیمت او را به همان نرخ قدیم داده بود، بعد دیدیم که کار
ورود گندم به شهر مغشوش شده آن یک خروار را خودمان پاك کردیم که آسیاب نماییم حال میترسیم در آسیاب نمودن گرفتار
دولتیان شود.
بعد من چسبیدم که از آن یک خروار اینجا دوازده من امشب به من بدهید فردا از گندم خوب معتمد الدوله بردارید. آقاي مشیر
اکرم به آقابزرگ فرمودند که برو از اینجا ده من گندم بکش و بریز توي این دو کیسه، فردا یازده من گندم از گندمهاي معتمد
الدوله بردار عوض این ده من، یعنی یک من کسر من گذاشته شود نه کسر معتمد الدوله. من گفتم فردا ده من گندم خوب از گندم
معتمد الدوله در همانجا غربیل کنید و بردارید به جهت اینکه آن گندم معتمد الدوله خاك ندارد و آشغالش هم در جزو گندم
آسیاب ما میدهیم آسیاب میکنند، آشغالش را هم میخوریم. بعد آقایان رفتند گندم بکشند، بعد از مختصر زمانی آمدند که بند
ترازو پاره شد، باشد فردا صبح میکشیم و میدهیم. من تعجب از اصرار خودم و حدوث موانع نمودم. دیدم احمد هم نیامد، گفتم
باشد فردا تا فردا چه پیش آید.
بعد یکمرتبه احمد آمد. آقاي آقابزرگ و آقا میرزا احمد خان پسران آقاي مشیر اکرم هم رفتند گندم را کشیده آوردند. دیدم
سرهاي کیسه باز جا میگیرد.
ص: 530
پرسیدم چقدر است؟ گفتند ده من. گفتم دو من دیگر هم بریزند. رفتند و ریختند و آوردند. دو کیسه را کم و زیاد نمودیم، کیسه
بزرگ را احمد و من کیسه کوچکتر را برداشته سرکوچه توي واگون در میدان توپخانه مجددا در واگون دیگر تا به خانه ساعت دو
نیم از شب رسیدیم. بعد کشیدم بدون کیسه یازده من تمام بود و یک من در این دوازده من کم درآمد. نمیدانم عمد یا سهو، یا
عمدا یا سهوا عمد نمودهاند یا به جهت آشغال و بوجاري یک من کم نمودهاند.
بعد از ساعتی شام آبگوشت کلم و پیاز خورده خوابیدیم. بچهها گفتند، اعظام عصري آمده بود احوالپرسی و اظهار داشت که
خانموالده از مشهد یک هفته است آمده.
[امور روزانه]
سهشنبه عید قربان.- صبح بعد از خواب و چایی، اوضاع روزگار را سیر مینمودم که چقدر بر فروبستگی او، آن به آن افزوده
میشود. ما ایرانیها نظیر نصاراي بنی نجران و روزگار باید به مثل پیغمبر آخر الزمان با ما رفتار نماید و اضافه تضییق بر ما بشود.
احمد را فرستادم که ده تومان علی الحساب به زن عماد و پنج تومان به مادر حسین لله بدهد از پانزده تومانی که سردار جنگ داده
بود.
ننه اسماعیل هم بدون اذن چادر سر نموده رفت، معلوم شد که به نیت خانه اعظام السلطان رفته بود که عصر بیاید.
عزل و نصبهاي جدید در مالیه
من هم در باغچه مشغول گردش، مرآت الممالک آمده صحبت انفصال خلخالی از ریاست شعبه خالصه و اتصال مقوم الملک به
مقامش و قائممقام الملک شدن دکتر حسین خان به مقام مقوم الملک در مدعی العموم محاکمات مالیه.
صفحه 452 از 655
بعد اظهار داشتند که خوب است به عین الممالک عیادت و به تبریک عید برویم. قبول نموده باهم رفتیم. عضد الممالک بود. بعد
هم سعد السلطنه آمد، تا نزدیک ظهر نشستیم و چایی خورده، سعد السلطنه گفت من دیگر به محاکمات مالیه نمیروم، رفقا خود
دانند. معلوم بود از آمدن دکتر حسن خان به آنجا بود که تنقید دولت را مینمود که چقدر اعتبارات دوایر را انداختهاند که هر
بیعلمی را در مقامات میآورند. عین الممالک هم اظهار داشت از شدت درد بواسیر دیروز شخصی لبو داغ را تجویز نمود که
بمالند، مالیدم فورا اثر بخشید. بعد بلند شده
ص: 531
گوشت و پنیر و گلابی خریده به خانه آمده با احمد و بتول نان پنیر و گلابی خورده یمین الملک هم آمده بود. من نبودم. نوشته
بود که فردا ناهار به اینجا میآیم. احمد هم رفته بود خانه عماد، گفتند از اینجا بلند شده خانه خودشان را اجاره به شش تومان داده
و پاي قاپق رفتهاند. سپرده بود که تحقیق آدرس نموده که احمد آنجا برود. پنج تومان را هم به مادر لله داده بودند.
پیشروي عثمانیها تا نزدیک زنجان
بعد از ناهار قدري دراز کشیده چایی خورده بیرون آمدم از آقا سید جواد کوزهگر منزل جدید عماد را پرسیدم. گفت چند روز
بستري بودم و هیچ خبر ندارم. به میدان توپخانه آمده مدیر بامداد را دیده، گفت به طریق تحقیق بادکوبه از انگلیسیها تخلیه شده و
عثمانیها در آذربایجان پیشرفت کرده و قرب زنجان آمدهاند، موقعی است که تشکیلات دمکراسی داده شود و دست روزگار که
دمکراتها را غربیل نموده نخالهها معین شدند، حالا موقع خیال تشکیلات است. گفتم قدري زود است. گفت اگر تشکیلاتی بشود
شاید اعلان جنگ به عثمانیها را جلوگیري بشود که نتواند دولت اعلان بدهد.
بعد میرزا عبد الرحمن تاجر مرا دیده گفت مسافري از بادکوبه داشتیم، آمد و گفت حمل مال التجاره موقوف، چه که دریاي خزر
دست انگلیسیها و بادکوبه بالتمام دست آلمانیها و عثمانیها آمده. بعد پسر شیخ العراقین که باهم علاقهمندي نداشتیم توي
درشکه بهعجله میرفت، مرا که دید پیاده شده از اوضاع پرسید. گفتم بیخبرم. بعد وقت از من خواست، گفتم همه اوقات میتوانم.
وقت نزدیک خواست. فردا قبل از ظهر را وقت دادم. یمین الملک را هم دیده گفت فردا ناهار میآیم منزل شما، گفتم بیایید. آقا
میرزا علی اکبر ساعتساز هم سوار درشکه گویا با منتصر الدوله سواره میرفتند، نزدیک خانه حاج ناصر السلطنه. شاید منزل وثوق
یا نصرت الدوله میرفتند. صدایش نمودم، سفارش موسی خان شد. گفت فردا خلاص میشود.
در خصوص ورود گندم به قدر مصارف خانه که جواز نگرفتهام ولی میترسم بعد از جواز چنانچه شنیدهام باز در شهر بگیرند اگر
شما میتوانید اطمینان به من بدهید، درصدد خریدن و آوردن برآیم و الا فلا. گفت فردا تحقیق
ص: 532
نموده خبر میدهم. بعد از گردش خیابان و آمدن تا مغازه خلخالی که بسته بود مقارن غروب خود را به خانه مشیر اکرم رسانده
میخواست خانه مخبر الملک برود، مرا دید برگشت. تا ساعت یک از شب آنجا بوده بعد احمد هم آمد. یازده من گندم من و
احمد در کیسهها ریخته آمدیم بیرون سوار واگون. ساعت دو و ربع به خانه آمده آقا باقر شاهرودي، قزوینی با آقاي آقا شیخ محمد
علی آمده بود و کارت خداحافظی و حرکت به قزوین را نوشته بود. عظیمزاده و علی خان و عبد الحسین خان هم آمده بودند. من
نبودم. بعد شام که آبگوشت گوجهفرنگی و برگ کلم و ساق خرفه با قدري گندم و برنج پخته بود خورده خوابیدیم.
[امور روزانه]
چهارشنبه یازدهم.- صبح بعد از چایی احمد رفت عقب نان. بعد قوام التجار کرمانشاهانی آمده صحبت اینکه من بالکلیه خودم را از
صفحه 453 از 655
سیاست عقب کشیدهام و به واسطه اینکه براي وثوق الدوله کار کردهام [او] خیلی با من التفات دارد و گفت از من چه میخواهی؟
گفتم لقب قویم الممالکی را. بعد دستخطش را صادر نمود و حالا قویم الممالک شدم. بعد صحبت کاغذسازي فتح السلطنه و
استنطاق میرزا محمد علی خان ثبت اسناد که مرخصش نمودند و اقرار کرده بود که فتح السلطنه هزار تومان به من داده بود که من
این کار را بکنم و فتح السلطنه را قویم الممالک میگفت چهار هزار تومان از امیر ارفع براي این کار گرفته بود و یک نوشته
استفتاح به من داده بود که در استنطاق گفتم که آقا میر سید محمد پسر آقا سید علی اکبر و آقا میر سید محمد پسر مرحوم آقا سید
عبد الله نوشته بودند و آقا سید کمال الدین پول خواست و من ندادم و من از طرف امیر ارفع وکیل شدم به توسط فتح السلطنه که
عمل طلب او را از جهانیان تمام نمایم.
عدلیه فتح السلطنه را میخواست جلب براي استنطاق به شهر نماید، مورخ الدوله به اصرار از نصرت الدوله حکم صادر نمود که
چون مریض و مجروح است در همان شمیران استنطاق شود. از این جهت در شمیران رفتهاند استنطاق نمودهاند. بعد احمد از دکان
نانوائی آمد و سه نان بیشتر به دستش نیامده بود. نان را داد و به مدرسه رفت. یک ساعت به ظهر مانده هم قویم الممالک رفت. من
هم در باغچه مشغول گردش و یک من [و] نیم گوجهفرنگی جمع شده را بردم دکان بقال، نیم من انگور گرفته به خانه مراجعت
نمودم. یمین الملک هم آمده بود و در خانه نشسته بود. قدري صحبت نمود.
ص: 533
ناهار چلوخورشت به و مسماي کدو و آش آبگوشتی خورده بعد چایی. قرار شد روز دوشنبه شانزدهم با احمد برود گرمدره و
گندم و آرد ما را بار کند و بفرستد.
ساعت سه به غروب یمین الملک رفت. من هم بیرون آمده که میرزا علی اکبر ساعت ساز را براي تحصیل جواز گندم ببینم، نبود. به
حجره انتیکهچی رفته، روغن که در کاروانسراي آنها میفروختند پرسیدم، معلوم شد روغنهاي خوبی نیستند.
آه از ابناء وقت
بعد به وزارت داخله رفته بیان الدوله را دیده که براي شهریه مادر لله که وعده کرده بود گرفته، دیدم وعده نمود. اصرار نمودم.
گفت این قسم هم نیست، حسین لله را شنیدهام به قدري اندوخته نمود که حالاها مادر و خواهرش اگر بخورند کفایت میکند.
گفتم اگر تحقیقا خبرداري به من هم بگو تا من از زحمت تهیه آسوده شوم. گفت همچو شنیدهام. تعجب کردم از وضع دنیا که
چقدر بیاعتبار است و مردم چقدر محافظهکار و مردمدار. اگر بیان الدوله میدانست که حسین لله زنده میشود و منشاء اثر است
اگر یقین هم داشت که مبلغها پول هم ذخیره دارد باز تا براي مخارج او اظهاري میشد فورا براي اینکه باید فداییان ملت را فدایی
بود، همه قسم مساعدت را صمیمانه میکرد. از یکطرف دلم میسوزد به حال بیچیزي عیالات و کسان مقتولین که نمیدانم به
کدامیک از آشنایان اظهار نمایم که فقط محض پاس حقوق فداییان وطن مساعدتی به کسان آنها و بازماندگان آنها بکند. از
یکطرف ملاحظه میکنم که چقدر ناگوار است که خود آنها ملتفت باشند و به روي خود نیاورند یا آنکه اگر ملتفت نباشند و
من آنها را ملتفت نمایم به یک بهانه به تأخیر و طفره بگذرانند. آه از ظاهر و زورپرست. آه از ابناي وقت. واقعا بیان الدوله از
خوبان، آشنایان و رفقا است.
واي به حال غیر خوبان. نمیشود اعتبار به هیچکس از خوبان ایران هم که امتحان دادهاند هم نمود.
اندر احوال دبیر الملک
دبیر الملک کسی بود که از بیست و دو سال قبل با مساوات و من اول غمخوار و دوست خودهامان را محسوب مینمودیم و تاکنون
صفحه 454 از 655
هم بین او و مساوات هیچ
ص: 534
کدورتی واقع نشده و همیشه از اخلاق او و صحت و کفایت او در همهجا تمجید و طرفدار بودیم. اگرچه بنده و او دو مرتبه آن هم
براي مطالب غیر شخصی بینمان به اوقاتتلخی کشید اما بین او و مساوات هیچ کدورتی واقع نشده، میداند مساوات سه سال است
دربهدر شده و عیالاتش در این سه سال معاش منظمی نداشته است و خود مساوات هم چیز مرتبی ندارد که بفرستد یا آنکه
نمیتواند بفرستد. من هم یک نفر هستم که از جریان کارهاي دولتی و دخلی کنارم. فقط بتوانم معاش خود را بگذرانم و بارم را
روي دوش کسی تا جان دارم نمیگذارم. اما بار غیر را هم قدرت ندارم روي دوش خود بگذارم، یک نفر خواهرم هم تنها نیست
که به خانهام بیاورم، خود او پنج اولاد و یک نفر کلفت [دارد]. چطور من بتوانم یک ماه هم تکفل آنها را بنمایم. جناب دبیر
الملک مدتها حاکم و وزیر، ابدا بهروي خود نمیآورد که این رفیق جانجانی من که سه سال است دربهدر است و هفت نفر از او
باقی مانده، اقلا یک یادي و یک کمکی موقتا به عیالات او بنمایم. همینقدر میبیند اولیاي امور حالیه اتباع هر عنصر غالب چه
انگلیسی، چه روس، چه عثمانی، چه ایرانی که با مساوات بد هستند او هم حقیقتا بد میشود. این است حال ابناي زمان.
با من هم قسمی رفتار مینماید که من ملزم به کنارهگیري از او بشوم. آن وضع سلوکش در انتخابات ضد تشکیلی و تشکیلی که
آنهمه با ماها بدرفتاري کرد و از ما تحت تشکیلیون که خودش سابق از افراد آنها بد میگفت میخورد و اشخاص که به کمک
ماها رأي میدادند آنها را به حرف مدعیان ما توقیف و تهدید و مفتضح مینمود. یک نفر از ضد تشکیل را در انجمن انتخابات
نگذاشت عضو شوند و از تشکیلیون در حوزههاي انتخابات وارد نمود. اگر بنده شخصا در موقع حکومتش معرفی یک شخص
درستی را مینمودم قبول نمیکرد، حتی رسما یکدفعه گفت چون تو توسط میکنی قبول نمیکنم و هرچه سایرین از اراذل ناس به
او میگفتند در عزل و نصب و جرم و جنایت و عفو و بخشش فورا اطاعت میکرد.
بس است، بهتر فراموشی است و در این کتاب مستور خواهد ماند. بعد بر حسب استخاره به نظمیه خدمت ارداقی و عماد رفته قدري
اظهار کوچکی و ذلت خود را خدمتشان نمودم. گفتند ما تکلیف خودمان را نمیفهمیم. بعضی میگویند که عدهاي از ماها ده سال
حبس و بعد از آن ده سال تبعید. بعضی
ص: 535
میگویند ماها پنج سال حبس مجرد، هنوز حکم ما را براي ما قرائت نکردهاند.
نمیدانیم تکلیف ما چیست؟ گفتم همین دو سه روزه بلکه بروم وثوق الدوله را ببینم و در ضمن استرحام براي عیالات شماها، این
مطلب را هم بپرسم.
هفتاد تازیانه براي حاجی نانوا
بعد بیرون آمده دیدم جلو [ي] نظمیه جمعیتی ایستاده مثل اینکه کسی را بخواهند دار زنند، واقعا دلم لرزید که مبادا وثوق الدوله
عوض قربانی دیروز، امروز یازدهم ذیحجه خیال قربانی دارد، دیدم سهپایه آوردهاند و اجزاي نظمیه به نظام، دور سهپایه ایستادند.
یک نفر را با سر برهنه و پیراهن سفید، شخص کامل کلفتی بود. گفتند حاجی نانوا پسر حاج حسن است که دیشب از او خیانتی در
نانواخانه دیده و امروز هفتاد تازیانه به او باید بزنند. او را بستند و در زیر تازیانه قرمساق همهاش التماس میکرد. قرمساق
نمیتوانست بگوید اي مردم من تقصیر کردهام، اما مقصرتر از من هم هست. ملتی که اینقدر طماع باشد که وقت کشته شدن و
یقین به بالاترین ورود صدمات را دارد باز عجز و التماس کند قابل هیچ نیست.
بعد از تماشاي اینکه هفتاد تازیانه با کمال شدت به او زدند و غیر از امان و دخیل از او شنیده نشد بهسمت خانه مشیر اکرم رفتم.
صفحه 455 از 655
دیدم سوار درشکه میرود.
ایستاد، اظهار کرد برویم شمیران. قبول نکرده، ایشان رفتند. من هم به خانه ایشان رفته دو کیسه گندم با احمد به توسط واگون به
خانه، ساعت دو ربع از شب رسانده، شام قدري چلو و خورشت و نان و آبگوشت هرسه خورده خوابیدیم و سرشب هم آبیاري
باغچهها را تا ساعت پنج نمودیم.
اسرار خیانتی
آه از حال مملکت و اولیاي مضر یا خائن. در واگون که میآمدم میرزا ابراهیم خان تفرشی که واسطه گذراندن عمل تریاكهاي
متهم به باندرل تقلبی آقا میرزا باقر خان کمرهاي که تقریبا دو فقره و چهار من میشد [بود] نقل کرد که تریاكها را اداره تحدید
طهران پس داد. گفتم چطور میشود که پاي من درمیان امر باشد و بتوان مذاکره یک پول رشوه نمود؟ تمام مرا میشناسند که
ممکن نیست با رشوهده و رشوهخوار سروکار داشته باشم. تریاکی را که در قم میگیرند و حکم
ص: 536
به تقلب باندرل او میکنند و با راپورت به طهران میفرستند و در طهران رسیدگی میشود و خیلی از او را وامیزنند. بعد تریاك
پستی تجارتی سه من با باندرل آقا میرزا باقر خان هم میرسد و او را وامیزنند، آنوقت آقا میرزا ابراهیم خان یک نفر رفقایش را
واسطه میکند و بدون هیچوپوچ تریاكها خوب در میآید و بدون یک پول تریاكها را اداره پس میدهد. درصورتی که آقا
میرزا باقر خان به خود من در طهران گفت راضی هستم به من بگویند پانصد تومان بده اما نگویند که تو دزد هستی. خدایا از این
معما پرده بردار. مملکتی که اسرارش خیانتی است و خیانتش اسرار است، البته نه رشوهده و نه رشوهخوار هیچکدام ولو باهم بد
شوند محال است بروز دهند. حال این مملکت با اولیاي تمام دزد امور چه خواهد بود؟ اگر تریاكها تقلبی نبود آن اصرار اداره
تحدید قم و رسیدگی اداره تحدید و دوسیه نوشتن آنها که آقا میرزا باقر خان را میگویند پاي ورقه دوسیه امضا کن که تریاكها
تقلبی است و او استنکاف کرد بعد به رفتن دو سه جلسه و دیدن بعضی یکمرتبه با کمال سهولت تریاكها تماما پس داده میشود
که اگر ادارهها دزد نباشند یا باید محققین اداره قم و اداره تحدید طهران را سیاست کرد که مردم را میگیرند و در دوسیه
مینویسند که دزدي است یا هم آنها را و هم مصلحین را که به رشوه چه کارها میکنند.
قیمت روغن و حبوبات
چهارشنبه دوازدهم ذیحجه.- صبح بعد از چایی قدري در باغچهها گردش، احمد و بتول هرکدام به مدرسه، من هم بیرون آمده
رفتم پاي قاپق، قیمت روغن که خوبش پیدا نمیشود سه تومان و چهار هزار، من تبریز، لوبیاي مرمري تبریزي هشت هزار، لپه خوب
تبریزي و همچنین نخود پانزده هزار [و] دهشاهی. فقط به پرسیدن قناعت کرده خانه عماد الکتاب را پیدا نمودم. مدتی معطل شدم،
عیالش نیامد که وجهی که برده بودم به او بدهم.
سیاست نازك ایران
بعد بلند شده به خانه آقاي خلخالی رفتم. رفته بود مغازه و از اداره گفتند خارج شده. بعد بازار آمده واعظزاده را دیدم، در خصوص
ورود گندم و آرد و این وضع
ص: 537
که وثوق الدوله عالمی را به سختی و فشار منگنه دچار و براي اغراض و خدمت گذاري به دولت بریطانیا پیشگرفته عماقریب رشته
صفحه 456 از 655
حیات شخصی عموم گسیخته یا سیاست نازك ایران حیاتش به موت و عدم استقلال از طرف خودش تبدیل خواهد شد. قدري از
شدت سختی بناي اوقاتتلخی را گذاشته، فحش زیاده از حد به بریطانیازاده بیاختیارانه دادم. بعد رفته نجمآبادي پوست کلفتزاده
را دیده، ابدا غیر از چموخم و هرچه فحش بشنود به ملایمت از خود رد کند.
قدري با او هم اوقاتتلخی. بنده به حجره خلخالی رفته و ایشان هم نبودند.
خائن درست
در قرب چراغبرق آقا شیخ محمد علی قزوینی را دیده، گفت آقا محمد باقر آقا دیروز رفت به قزوین. صحبت میکردیم، گفت
چندي قبل با معاون السلطنه که شیخ ابو القاسم شیرازي ما را وعده به منزلش گرفته بود رفتیم. مؤید الاسلام هم آنجا بود، چهار
نفري صحبت میکردیم که آیا تشکیلات طرفداران وثوق الدوله را [به] هم بریزیم یا خیر. هرکدام حرفی زدیم. نوبت شیخ ابو
القاسم رسید. او گفت من چه بگویم که الان بنا است من و مؤید الاسلام برویم منزل وثوق الدوله. چرا ما باید تقلب نماییم. همه
طرفداران وثوق الدوله هستیم و در خارج اظهار مغایرت میکنیم. واقعا خیلی آقا شیخ ابو القاسم، خائن درستی است. مؤید الاسلام
هم این روزها عدلیه خراسان را به او دادهاند. بعد به اتفاق هم تا درب خانه مشیر اکرم رفته، کیسهها را دادم و باهم صحبتکنان از
راه خیابان برگشتیم. در قرب چراغبرق درشکهها با آژانها و ژاندارمهاي سواره، نگاه کردم. شبیه وثوق الدوله یک نفر دیگر و
نصرت الدوله، تعارفکنان با من رد شدند.
حدس زده شد که خانه خواهر میرزا رضاي دزد گرکانی که مرحومه شده میروند بعد من از راه خیابان مریضخانه و امیریه گوشت
گرفته، نیم بعد از ظهر به خانه رسیده، ناهار نان خشک و بیات داشته، اشکنه درست کرده، ناهار نان و اشکنه خوردیم.
هزینه اشکنه
حساب میکردم یک اشکنه بینان سه هزار و دهشاهی براي آدم تمام میشود؛ چهار دانه تخممرغ دو هزار، یک سیر روغن نهصد
دینار، سه شاهی هیزم، سه
ص: 538
شاهی آرد، یک شاهی پیاز، پنج شاهی گوجهفرنگی. بعد احمد را سفارش نمودم که عصر بعد از مدرسه برود سروقت سفارش
معاضد السلطنه اگر آردي داد ببرد خانه عمهاش، بعد بیاید منزل مشیر اکرم که وقت غروب براي آوردن گندمها آنجا باشیم. بعد
چایی خورده ننه اسماعیل به مریضخانه رفت. پول به او دادم که بلکه بتواند نانی براي شب گیر بیاورد.
پیغام به وثوق الدوله در خصوص عیالات محبوسین
من هم بیرون آمده رفتم به حیاط دربار، پاي اطاق بادگیر. نصیر الدوله آمده بود پایین گردش میکرد. میخواست برود بالا. مرا
دید. گفتم به جهت ملاقات نصرت الدوله آمده بودم که قدري با او صحبت نموده به وثوق الدوله بگوید.
گفت نصرت الدوله نیست ولی وثوق الدوله هست. به من بگویید به او میگویم و جواب میآورم. گفتم اولا در خصوص عیالات
محبوسین که دو نفر آنها را به دار و دو نفر آنها را تبعید و تیرباران و چند نفر آنها را فعلا محبوس داشتهاید.
عیالات و اطفال آنها چه تقصیر دارند که بیمعاش ماندهاند؟ ثانیا خود محبوسین تکلیف آنها را معین نمایید چه باید بشوند و
حکم آنها چیست؟
ثالثا چند نفر دیگر که آنها را جدیدا گرفتهاند و آنچه من فهمیدهام فقط براي آنکه نعش رشید السلطان و حسین لله را برده و دفن
صفحه 457 از 655
کردهاند، دیگر هیچ تقصیري ندارند و ابدا در بازار کسی را تهییج براي امر نان نکردهاند. اگر براي دفن نعش گرفتار شدهاند
هرمسلمانی باید نعش آنها را دفن بکند. کسی اطاعت حکم شرع این قسم مطلب را بکند او را گرفتار نمیکنند. اگر به جهت
تهییج در بازار بوده آن را هم تحقیق کنید تا معلوم شود که خلاف و شبههکاري است.
پاسخ وثوق الدوله
بعد نصیر الدوله رفت نزد بریطانیزاده به فاصله نیم ساعت جواب آورد که فقره اولی عیالات محبوسین [را] به دبیر الملک گفتهام
اسامی عیالات آنها را تحقیق نموده بیاورد تا در حق آنها قرار گذاشته شود و در حق خود محبوسین تا سه روز دیگر تکلیف آنها
معین خواهد شد. و در خصوص این چند نفر جدید آن هم تحقیق میشود، اگر تقصیر ندارند مرخص میشوند. و در خصوص
مساوات
ص: 539
و سایر وکلا هم به ارباب کیخسرو هفته گذشته گفتهام که پسافتاده حقوق آنها را در مجلس سابق هرچه مانده صورت بدهد که
بگویم بدهند.
خیلی غریب این بود که نصیر الدوله از من پرسید که آن دو نفر ابو الفتحزاده و منشیزاده را که تبعید و به کلات بردهاند حالا از
شما میشنوم که میگویی آنها را تیرباران و در راه آهوان آنها را کشتهاند. روز اول هم معروف کردند که در باغ شاه آنها را
تیرباران کردهاند. خندیدم و گفتم شما نشنیدهاید که آنها را کشتهاند، اما حکم کردهاید که آنها را بکشند. نطنزي قسم خورد که
آب توي شیر نکردهام و لیکن شیر را توي آب کرده بود (سر فلان انسان اسفناج سبز میشود) بعد قدري صحبت متفرقه مزخرف
نمودم؛ چونکه با کودك سروکارت فتاد ... با کابینه مزخرف، صحبت مزخرف. کابینه که ایجادش به توسل به اراذل و اوباش و
شارلاتانهاي بازاري باشد و مدار عملیاتش دستور از ادانی ناس باشد واقعا خیلی ونیزلوس ایران خود را در انظار بیموقع و مقام
کرد.
واقعا ابن مرجانه، ابن بریطانیه به این قسم در نظرم رذل و پست جلوه نکرده بود. خیلی حقیر و پست و رذل است این اولاد ناخلف
انگلیس، بلکه خیانتکار به پدرخوانده خودش که اینهمه آن دولت باشرف را درنظر ما ایرانیان، بیشرف و مبغوض نمود. دشمن
با اجانب بودیم، این قسم دشمنی ایرانی را با انگلیس او باعث شد؛ رفت ابرویش را درست کند، چشم را کور کرد.
مخبر السلطنه در دمکرات شدن و وثوق الدوله در ایران مدار شدن خودشان، خودشان را معرفی به بیمغزي فوق العاده نمودند.
نصیر الدوله اظهار کرد که من در وزارت علوم و اوقاف هستم و میخواهم آنجا کار بکنم و اسبابی فراهم بیاورم که قدري اطفال
مدارس زیاد شوند و اشخاص عالم در این مملکت زیاد شوند. میخواهم قرار بگذارم هریک از اشخاص دوایر دولتی، تومانی یک
قران از حقوق خودشان براي معارف اعانه دهند که مدارس زیاد نماییم.
معارف و اوقاف
واقعا خنده با گریه یا گریه با خنده از این حرف وزیرم آمد. اگر قدري تفکر نماید تعجب میکند از این محل که وزیر افتخار به
پیدا کردنش مینماید. اولا اینهمه موقوفات در مملکت که تمامش صرف شهوات علماي بیدین و وزراي دشمن
ص: 540
سید المرسلین و اعیان و تجار تبعه غیر متدینین میشود، چرا اداره نمیکنند که تمام اطفال ایرانی از این محل میتوانند داراي
لا تزن و » ؛ مدارس شوند. ثانیا لازم نکرده که اربابان دوایر دولتی اینقدر گزاف حقوق بگیرند و آنوقت اعانه براي مدارس بدهند
صفحه 458 از 655
ثالثا هرمملکتی از اول قدم آنچه براي معارف از مالیات دولتی مصرف لازم دارد او را مقدم میدارند، بعد بودجههاي «. لا تتصدق
دوایر دیگر را ملاحظه مینمایند.
من به نصیر الدوله گفتم اگر این حرف شما واقعیت دارد من در کمره محل موقوفه عمده دارم که تولیت آن با من است و چون
اولیاي این زمان ابدا غیر از چپاول خودشان مقصدي ندارند من هم سالهاست سکوت نمودهام و اظهار به اولیا نکردهام. اگر وزیري
پیدا میشد که مطمئن از بیطمعی او بودم، این اظهار را میکردم. گفت من حاضرم. قرار شد یک روز بیاید منزل من یا من بروم
منزل او، اسناد را ارایه نمایم.
خلخالی و حقوق دولت
بعد یک به غروب بیرون آمده، آقاي خلخالی بهسمت مالیه میرفت و کاغذي به وثوق الدوله نوشته بود که چرا باید حقوق ایام
مهاجرت مرا ندهند و حال آنکه به سایرین دادهاند و چرا نباید ترتیب امر اداري من بیتکلیف مانده باشد؟
قدري صحبت نمودیم و تفصیل اینکه براي معاش عیالات محبوسین آمده بودم که وثوق الدوله را ببینم، نصیر الدوله را دیدم.
گفت بگذار تا عیالات آنها بمیرند تا حس انتقام پیدا نمایند. عرض نمودم زن و بچه حس انتقام چه میفهمند؟ فرمودند سایرین
بفهمند. گفتم از مردن آنها سایرین چه خواهند فهمید. این حرف آقاي خلخالی را اساسا پسندیدم، اما آقاي خلخالی حق گفتنش
را نداشت؛ چه کسی که خودش با اینهمه بیاعتنایی دولت به او و نبودنش مدتها زمان و تمرد به امر دولت حاضره و اظهار
وطنپرستی، مطالبه حقوق اداري که دو سال هم نبود مینماید و مقایسه به حال سایرین میکند که آنها چون گرفتهاند من هم باید
بگیرم و هیچ ملاحظه نمیکند که سایرین خیانت دوآتشه کرده و میکنند؛ اول وطنپرستی با دخول به ادارات دولتی چون
غیرممکن است، لذا هیچ خادم وطن نباید داخل در کارهاي دولتی
ص: 541
بشود، ثانیا اگر خیانت کرد و داخل شد خیانتش را دوآتشه نکند و حقوق زمان غیر خدمت را نباید مطالبه نماید. بعد آقاي خلخالی
نزد معتمد السلطنه که به توسط او کاغذ را به وثوق الدوله برساند [رفت]. من هم از راه خیابان الماسیه به سمت خانه مشیر اکرم.
رئیس الوزرا که نان را نمیتواند درست کند ...
در راه علو الملک رفیق سابق و منشی تلگرافخانه را دیده استمزاج نمودم که کار انگلیسیها سخت شده و در فرونت این طرف تبریز
تا نزدیک زنجان و همدان پس نشستهاند و نیز انگلیسیها در بحر خزر آمدهاند و بادکوبه از دست آنها گرفته شده. بعد از او رد
شده محسن میرزا و منوچهر خان را دیده، محسن میرزا گفت امروز وثوق الدوله و نصرت الدوله قبل از آنکه به خانه مرحوم خواهر
میرزا رضا فاتحه بیایند، آژان آمده بود دم خانه ما در زده بود. بچه کوچک ما آمده بود دم در، آژان گفته بود بزرگتر از شما بیاید.
کلفت و خدمتکار ما رفته بود. آژان گفته درب خانه خودتان را آبوجارو نمایید. خدمتکار گفته بود به چه جهت؟ آژان گفته بود
رییس الوزراء از اینجا میگذرد. یکدفعه خدمتکار گفته بود رییس الوزراء به گور پدرش میخندد، رییس الوزراء که نان
نمیتواند درست نماید گه میخورد از اینجا که میگذرد حکم میکند که ماها آبوجارو کنیم.
بعد از محسن میرزا جدا شده به خانه مشیر اکرم رفته با احمد دو کیسه گندم را برداشته به توسط واگون تا خانه آمدیم. ساعت یک
و نیم از شب به منزل رسیده، ننه اسماعیل هم یکطرف به برادرش پول داده بود که نان بگیرد، یک طرف هم خودش از دکان
میرزا عباسقلی خان که میآمده سه نان آنجا دیده برداشته آمده. شب صاحب هفت نان سنگک. یک شب نان هیچ گیرمان
نمیآید، یک شب هفت نان که من یک لقمه خالی او را خوردم به قدري تلخ بود که متألم شدم. خداوندا لعنت کن ابن بریطانه را
صفحه 459 از 655
که از هرجهت راه سعادت را بسته. حال متفکرم این نانها را چطور بخوریم و مردم چه میکشند. سید تقی برادر ننه اسماعیل هم
آمد. اتفاقا آبگوشت هریسه کلم داشته و خوب نشده بود، با بچهها و آقا سید تقی شام خوردیم. بعد سید تقی رفت آن حیاط
خوابید. ما هم خوابیدیم.
ص: 542
در راه که گندم میآوردیم یک آژان در واگون پرسید که این کیسه چیست؟
گفتم خون من است که هنوز در شیشه نکردهاند. گفت کی خون شما در شیشه میکند؟ گفتم وثوق الدوله خونشیشهکن همه.
امروز هم چهل و یک اتومبیل مرتب انگلیسی از راه قزوین وارد به شهر شد. معلوم بود فراري هستند و در فرونت زنجان و تبریز یا
رشت عقبنشینی و شکست فاحشی به آنها و چشم زخمی به وثوق الدوله ابن بریطانیه وارد شده و اتومبیلها از راه شهر به قلهک
شمیران رفتهاند.
از سیزده نحس بوي سعادت میشنوم
جمعه سیزدهم ذیحجه.- صبح از خواب بیدار شده دیدم سید تقی از آن حیاط بیدار شده و آمده است این حیاط. من هم مشغول
خوردن چایی و گرفتن خاك و گرد قرآن شدم و اخلاق بدبخت مردم را تعجب میکنم که سید تقی به من میگوید به حاکم
سمنان بنویسید که مالیات مرا از مستاجر بگیرند چون او پولدار است و دو مطلب دیگر آن هم از این مقوله. امروز روزي است که
بوي خوش به دماغ میرسد و اخبار سرورآوري به سامعه آشنایی میدهد. صبح شنیدم اسکناسها را کسبه برنمیدارند. خبر رسید
که انگلیسیها گندمهایی را که در قزوین ذخیره کرده بودند به تدبیر و زور خرواري هفده تومان فروختند.
دلالان پلتیک انگلیس به هروله با کمال عجله به درشکهها سوار و به خانه مشاور الممالک با حالت عبوس و بهعجله به خانههاي
صاحب امور خودشان از قبیل وثوق الدوله و نصرت الدوله که به آنها خبر دهند و چارهجویی نمایند میروند. ارامنه قدري متفکر
و متحیر هستند. نان قدري سختتر. ویستادهل یهودي انگلیسینژاد سوئدي الاصل طهرانی المسکن اگر محبوسین ما را تلف نکند،
چنانچه امروز براي مشغول کردن خیالات مردم نان را کمتر قاعدتا پخت خواهند کرد. البته از شنیدن عامه اخبار فرار انگلیسیها را
از سمت قزوین با بعضی مهمات و مجروح و انتظار غلامهاي سفارت در درب دروازه قزوین و باغ شاه که فراريها را راهنمایی به
سفارت نماید و از دو دروازه قریب صد اتومبیل شنیده شد که دیروز فرارا وارد شدهاند.
شنیده شد که اهالی خراسان و مشهد انگلیسیها را از محیط خودشان خارج
ص: 543
نموده و مینمایند، قوام السلطنه هم نتوانسته آنها را منع نماید. به واسطه غلبه بلشویکهاي عشقآباد و ترکستان که به انگلیسیها
راه نمیدهند و گندمهاي آنجاها را هم انگلیسیها فروخته و فرار مینمایند. امان از دست ایرانیهاي قسی القلب. تجار طهران
بهعجله چه آدم به قزوین و چه تلگراف که گندمها را از انگلیسیها خریداري نمایند که همان تضییق را که انگلیسیها قصد
داشتند، حال از دست طمع تجار ایرانی، به مردم وارد خواهد شد.
ترتیب دستگیري سفیر عثمانی
امروز شنیدم که ترتیب دستگیري عبید الله بیک افندي این قسم بود که او را نمد پیچ کرده، ساعت هفت از شب فتح الدوله با چند
نفر از خانهاش به اسم باروبنه انگلیسیها توي اتومبیل انداخته میبرند. دولت هم دو شب بعد که راپرت به او میرسد حکم میکنند
فتح الدوله را بگیرند. فتح الدوله هم شبانه فرار و به سفارت میرود. درصورتی که خود دولت مطلع از قضیه و دستور هم سابقا داده
صفحه 460 از 655
بود که از حکم اینکه دروازهها کلیتا باید باز باشد، اطلاع دولت معلوم میشود.
شیخ کاظم حلی که از لباس آخوندي بیرون و الان آژان و صاحبمنصب در کمیسري نمره 4 است، نقل براي من این مطالب را
میکرد.
شنیدهها
در این ضمن غلامرضا خان نظمیه رشت رسید و او هم از این اخبار بیان میکرد و دلتنگ از تشکیلیون و آقا سید هاشم بود که الان
هم آقا سید هاشم محرمانه یک حوزه دارد و میخواهد کمیته سري درست نماید. شنیده شد که ملت آمریک به دولت خودشان
شوریدهاند که چه صلاحی بود که داخل جنگ شدي که اینهمه جوانان ما کشته شوند و خسارت مالی به دولت ما وارد شود.
شنیده شد که قونسول انگلیس از رشت تلگراف زده که من تلگرافخانه را تسلیم جنگلیها نموده خارج شدم که این دلیل است که
آلمانیها وارد انزلی و رشت شده یا میشوند. شنیده شد که چون مشاور الممالک آن طمعهایی که از این کابینه داشت درست
وثوق الدوله نمیگذارد نایل شود و بعضی از دلالهاي وثوق الدوله هم به واسطه کمی انتفاع دارند پراکنده میشوند همدیگر را
پیدا
ص: 544
کردهاند و به همدیگر وعدهها دادهاند که مشاور الممالک را رییس الوزراء بکنند و مشاور هم تلافی نماید، این دو سه روزه به طمع
بناي مخالفت را با کابینه گذاشته و فقط براي هوس ریاستوزرایی در بعضی آراي کابینه اظهار موافقت نمیکند و در خارج
میگوید چون کابینه میخواهد ما را از بیطرفی خارج نماید من حاضر نیستم و وسایط برمیانگیزند که با سفارت عثمانی و
قونسول آلمان روابطی پیدا کند اما باید دانست که مشاور و امثال او فقط علاقمند به ازدیاد جاه و مقام و دخل و ریاست هستند.
هرطرف بیشتر و وسایلش مهیا شود فورا انتریک میشوند. حقیقتا نه علاقه به ایران نه به انگلیس نه به آلمان نه به غیره دارند. سفراي
انگلیس و آلمان و غیره هم اینها را خوب میشناسند و فقط براي اینکه موقتا آنها را از جزو اتباع خصم خارج نمایند اظهار
مساعدت و تصدیق این دلالان و اظهار محبت به آنها که اقبال میکنند مینمایند.
غلامرضا خان نظمیه رفت. من هم بعد از ظهر ناهار مشغول خوردن آبگوشت، هرسه با بتول و ننه اسماعیل شده اواخر ناهار آقا سید
تقی آمد احمد هم بقیه گندم را از خانه مشیر اکرم آورد. آنها هم ناهار خورده، بعد خوابیدم. بعد از خواب چایی خورده احمد را
فرستادم به آسیاب معاضد السلطنه که برحسب وعده بلکه آرد براي خانه مساوات بدهند.
شکست مالی
خودم هم بیرون رفته منزل حاج صادق بانکی، دیدم بیچاره پادرد بسترياش کرده. تا مغرب آنجا بوده، بشاشتی از اخبار شکست و
فرار انگلیسیها داشت و از اینکه خسارتی زیاد از بابت اسکناسها که واخورده، مینمود و میگفت سیصد و چهل بار شتري پول
زرد و قریب ششصد پانصد اتومبیل در این چندماهه انگلیسیها پول از بانک طهران و ولایات نقود بهسمت بغداد و فرونت خود
بردند. در دو ماه قبل براي تطمیع ایرانیها چند روز به مردم پول سفید میدادند و اسکناس نمیدادند، به حدي که ایرانیها به اصرار
پول سفید را رد مینمودند قریب چند میلیون منات روسها را از قرار هفت هشت شاهی خریدند و آن وقت کاغذ دادند. راه
تجارت را به تدبیر براي تجار ایرانی باز کرده و برات میفروختند و هرقدر برات میدادند به لندن و جاهاي دیگر پول زرد و سفید
ص: 545
میکردند و میفرستادند اما همینقدر باید شکر کرد که گندمها را آتش نزدند و اول از سی و شش تومان و آخر تا هفده تومان
صفحه 461 از 655
فروختند، آن هم براي این بود که ایرانیها را با خودشان بلکه جلب نمایند. (قبل از خانه حاج صادق یک و نیم به غروب منزل میرزا
سید احمد خان برادر حاج یمین الملک رفته قدري صحبت و احوالپرسی و از بیوفایی اهل دنیا و عدم مساعدت با او قدري بیان
نمود) بعد از خانه حاج صادق برحسب استخاره به منزل عین الممالک رفته تازه از زیر بار عمل که به واسطه بواسیر نموده بود
خارج شده بود. فامیل زنانه و مردانه تماما جمع بودند؛ معاون السلطنه، عضد الممالک، ارفع الممالک، منتصر السلطان و دو نفر سید
شوشتري آنجا بودند.
اتباع دخل
صحبت شد که رییس معارف دکتر علی خان منفصل و دکتر خلیل خان برادر متین السلطنه مقتول بهجاي او برقرار شد. ممتاز
الملک به نصیر الدوله نوشته بود که بهتر از دکتر علی خان کسی براي معارف نیست او را تغییر ندهید. جواب داده بود که دکتر
خلیل خان بهتر است و برحسب دستخط [منصوب] شده. تا ساعت دو و نیم منزل عین الممالک بودیم. بعد با آقایان حاضرین بیرون
آمده در بین راه معظم الممالک کارپرداز گنبد قابوس را دیده محرمانه و سفارش نمود که آقاي مشاور الممالک بر علیه وثوق
الدوله شده و همراه نیست که ایران از بیطرفی خارج شود و چقدر عنصر خوبی است و ... بنده هم تجاهل از بدي عنصر او، قدري
تمجید نمودم و خیلی هم علی الظاهر اظهار بشاشت که چقدر خوب است اقدامات او، اما میدانم که تمام اینها رعیت دولت
وَ لَوْ » شهوت و تبعه دخل، و هیچ به حال ملت و دولت ایران مفید نیستند بلکه همه مضر به سعادت نوع بشر هستند، اما فعلا باید آیه
را مغتنم شمرد. بعد آقایان معاون السلطنه و برادرانش به خانه خودشان، من هم به خانه آمده، «1» *« لا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ
سید تقی هم آمده بود و تا ساعت سه و نیم از شب منتظر آمدن احمد، گویا آرد را به خانه عمهاش برده و آنجا مانده. شام
آبگوشت کلمدار
______________________________
. 1). بقره، 251 )
ص: 546
خورده خوابیدیم. احمد هم آمد، گفت 45 من آرد معاضد السلطنه به حمال خودش داد براي عمهام بردم.
آسیاب بخار
آسیاب بخار شبانهروزي شصت خروار یک نسق آرد میکند از قرار خرواري سه تومان و پنج هزار. اجرت حمل بهعهده خود مالک
گندم است که بیاورد و ببرد و یک دستگاه هم هست که با قوه بخار بوجاري گندم را میکند از قرار خرواري پانزده هزار و یک
سنگ هم علاحده هست که از فرانسه آوردهاند مخصوص است که براي قنادها مثل هشتر خان گندم را آرد میکند و در هریک
خروار گندم یک من بریز به جهت گرد آسیا از کلیه آردها کم میکنند و پانزده نفر اجزاي دستگاه آسیاب است و از ذغال سنگ
میچرخد به قوه دیگ بخار آب جوش.
گرفتار شدن مشکوة الممالک
شنبه چهاردهم ذیحجه.- صبح بعد از چایی سید تقی به گردش، احمد و بتول هم به مدرسه، من هم بیرون رفته عدل الملک را در
هشتیاش نشسته [دیده]، صحبت گرفتار شدن مشکوة الممالک که در ملک مازندران امین الضرب بوده و جعفر خان ژاندارم از
مهاجرین شیراز براي خدمتگزاري به عالم شقاوتکارانه وثوق الدوله او را دستگیر و به طهران، باغ یوسفآباد محبوس و شاید براي
صفحه 462 از 655
او و ارداقی خطر باشد. این صحبت یک دنیا بر تألم من افزود. بلند شده بازار آمدم.
چند کار داشتم همه فراموشم شد.
درب شمس العماره رضا قلی خان را دیده، گفت تازه من و موسی خان از محبس بیرون آمدیم. محبوسین ماها 21 نفر بودیم، بعد
از اینکه شما روز چهارشنبه از محبس بیرون آمدید حکم محبوسین را آوردند و خواندند که پنج سال حبس، ده سال تبعید، الا
حکم ارداقی و عماد که هنوز معلوم نشده و آدم مشکوة را هم آوردند و محبوس است. خیلی صحبت از اوضاع محبس نموده بعد
گفت میرزا علی اکبر آمد امروز نظمیه و ما را بیرون آورد. بعد دکان آقا میرزا عباسقلی خان آمده تا نیم بعد از ظهر نشسته که نان
بیاورند. بعد که نان رسید بلند شده گوشت و انگور گرفته به خانه آمده با بتول و ننه اسماعیل ناهار آبگوشت
ص: 547
کلم و سبزي خورده، احمد هم بیرون ناهار نان و پنیر و انجیر خورده بود. (صبح هم به خانه آقا سید حسین بهبهانی رفته کتاب
عناصر الحوادث خود را از او گرفته، قدري انجیر خانهاش را خورده، آسیاب دستی او را تماشا نمودم).
عصر بعد از چایی از خانه بیرون آمده، خلخالی حجرهاش نبود. درب حجره کاشانی، ناظم التجار، قدري با آنها صحبت. تلفن به
خانه مشیر اکرم، نبود. به خانه ارباب کیخسرو، نبود. ارفع الممالک رسید، اظهار داشت که من مظنون شدم از عیالم. شما خوب است
تعقیب نمایید و کسر پول شهریه را از او بگیرید.
من دیگر پول شهریه را که گرفتم من بعد خودم میآورم خانه مساوات. بعد با اکبر آقا تویسرکانی صحبتکنان تا کله لالهزار در
نیم ساعتی از شب رسیدیم.
باصر السلطنه مرا دید و گفت با مشاور الممالک داخل مذاکره شدهایم و خیلی مساعدات که بلکه توسط بینش را نموده در سرکار
طهرانش بیاورد. گفتم البته خوب کاري میکنید. گفت صبا را هم همین قسم.
بعد به خانه صمصام السلطنه رفته، موسی خان خیاط، مشهدي حسن حلاج و دو سه نفر از دمکراتهاي دیگر و چند نفر متفرقه
دیگر آنجا بوده، قدري صحبت با صمصام و اوضاع تضییق همهچیز را به مردم و قدري گرفتاري محبوسین و مشکوة را نمودم.
سردار جنگ آمد. خیلی اظهار محبت شد. ساعت دو از شب بیرون آمده، جلیل الملک را دیده، گفت شمیران بودم. قدري از
اوضاع اسکناس نقل کرد که این بانک مال دولت انگلیس نیست، مال دو نفر یهودي انگلیسی بود، به کمیسري مهندس الممالک
که زاید از نقد حاضر اسکناس رواج ندهند. حال باید دولت ملاحظه نماید که اگر وجه حاضر دارند آنوقت مردم را مطمئن نماید
و اگر ندارد کار مغشوش است. ملاحظه نمایید دولتی که ابدا در فکر سرمایه ملت نیست و اطمینان به ملت میدهد و ترویج
اسکناس میکند، حالا میگوید باید تحقیق نمود. آیا غیر از خیانت میتوان نسبتی به دولت ایران داد که فقط براي منافع موقتی
اینهمه تزلزل و مخاطره به چند میلیون پول و سرمایه ایرانی وارد نمایند. آه، چه بدبختی از هرجهت براي مردم ایران.
بعد به خانه اعظام السلطان شبانه رفته، در زدم صداي خودش به گوشم رسید، که کیست؟ بعد زنی را صدا کرد بیاید. من هم
مدتها منتظر و مشغول کوفتن در شدم تا زنی آمد، پرسید کیست؟ گفتم سید محمد کمرهاي. آقاي
ص: 548
اعظام السلطان هستند؟ گفت خیر. گفتم آمده بودم که هم احوالی از خودش بپرسم و هم تبریک ورود والدهشان و دیدن کرده
باشم. گفت بروم ببینم. رفت و آمد گفت خانم هم منزل صباح السلطنه رفتهاند. بعد به خانه ارباب کیخسرو براي تعیین بقیه حقوق
وکلاي مجلس سابق رفته، گفتند شمیران است. بعد ساعت سه از شب به خانه رسیده، شام چلو و مسماي بادمجان با آقا سید تقی و
احمد خوردیم. بتول و ننه اسماعیل هم علیحده شام خورده، خوابیدیم.
وثوق الدوله، امیر حشمت و حکومت سمنان
صفحه 463 از 655
از قراري که مسموع از موثق شد در یک ماه آخر بعد از ورود وثوق الدوله به کابینه قصد عزل امیر حشمت را از حکومت داشت،
چنانچه جریده لسان کابینه که جریده ایران، مدیرش ملک الشعرا است از تظلمات اهالی سمنان در خصوص انتخابات سخن میراند
و حال آنکه تعدي و خیانتی از امیر حشمت بروز نکرده بود. مقارن قتل و به دار زدن رشید السلطان و حسین لله یکمرتبه جریده از
مذمت امیر حشمت خاموش شد. بلافاصله تکذیب تظلمات را نمود. بعد از تقسیم مقامات و حکومات که وثوق الدوله به دلالان
خود نمود، رکن الممالک هرچه جدیت کرد که حاکم سمنان شود، وثوق الدوله گفته بود امیر حشمت که علی الظاهر تقصیري
نکرده، در انظار عزل او بد است. بنده تعجب میکردم که چطور تقاضاي رکن الممالک را رد و طرفدار بقاي امیر حشمت شده تا
اینکه امروز شنیدم مغیث الدوله معلوم الحال باجناق و قوم سببی امیر حشمت که مأمور اعدام ابو الفتحزاده و منشیزاده شده بود.
البته در خاك هرحاکمی که میخواهد مأموریت خود را صورت بدهد و این ماموریت مخفی و شبههکاري به عموم هم باید باشد،
البته حاکم مسبوق میشود. به واسطه همین مغیث الدوله و دکتر حسن خان تعهداتی از امیر حشمت گرفته شد که مساعدت در
جریان عمل و جدیت در اختفاي آنکه به اسم امر دولت نشده است، بلکه خود آنها فرار کردهاند و ژاندارمه ناچار به زدن شده
است. شنیده شد یک پولی هم مغیث الدوله از منشیزاده و رفیقش گرفته که من در سمنان میمانم و شما فرار نمایید.
ص: 549
[امور روزانه]
صبح بعد از چایی آقا سید تقی گفت شنیدهام امیر حشمت از سمنان به زیارت خراسان میرود، توصیه مرا -.«1» یکشنبه پانزدهم
پستا بفرستد که به او برسد. گفتم اگر خودش بماند و باشد در سمنان توصیه مفید است و الا چه فایده؟ سید تقی هم براي اینکه
بهانه ماندن به طهران دستش باشد و نمیدانم چه کاري دارد این اظهار را نمود که من کاغذ را که فرستادم اگر امیر حشمت هم
نرفتنی باشد آنوقت بگوید حالا که من کاغذ را نبردم و شما فرستادید ببینم جواب چه میآید.
ملاقات عماد و ارداقی در زندان
بعد از خانه بیرون آمده سوار واگون شده به نظمیه رفته، بعد از اجازه از رییس محبس، مرا به اطاقهاي محبس برده عماد و ارداقی
را نزد من آوردند. قضیه سه روز قبل که به نصیر الدوله پیغامات را دادم و فورا به وثوق الدوله رسانید و جواب آورد که اسامی
عیالات محبوسین را بنویسید و بیاورید و تکلیف خود محبوسین هم تا سه روز دیگر معین میشود نقل نمودم. خبرهاي شکست
انگلیسیها در بادکوبه و فرار آنها به رشت و انزلی و قضیه حمله عثمانیها در نزدیکی زنجان و راه کردستان و گروس و
عقبنشینیهاي انگلیسیها و هیجان مردم به جهت اسکناسها همه را نقل نمودم. بعد گفتند که عیالات منشیزاده و ابو الفتحزاده را
نمیدانیم. عیالات عماد سه نفر، من هم سه نفر، لله هم دو نفر و سایرین را هم تکلیفشان اگر خدا نکرده حبس شد آنوقت اسامی
آنها را هم معین بدارید.
وزرا و معاش عیالات محبوسین
بعد بیرون آمده در میدان توپخانه دبیر الملک را پیاده دیدم بهسمت [وزارت] فواید میرود. سلام و تعارفی شد، به بالاخانههاي
عامهام برد، دو چایی خورده، صحبتها را راجع به اینکه عیالات محبوسین بیمعاش ماندهاند نمودم. مذکور داشت که من پیشنهاد
کردم چون باید این بیچارهها که بیمعاش ماندهاند ملاحظه
صفحه 464 از 655
______________________________
. 1). دفتر بیست و پنجم. تاریخچه از پانزدهم ذیحجۀ الحرام تا بیست و چهارم ذیحجه 1336 )
ص: 550
از آنها بشود. سایر وزراء مساعدت نکردند و گفتند هم سابقه میشود و هم اسباب جرأت سایرین به جنایت میشود و هم ملاحظه
صرفه دولت در این موقع بیپولی بشود. از این جهت ماهی بیست و پنج تومان به جهت عیال ارداقی و بیست تومان به جهت عیال
عماد تصویب شد. منشیزاده و ابو الفتحزاده دارا هستند. خود عماد و ارداقی هم در محبس به آنها مخارج میدهند (هرچه خواستم
بفهمانم که در این قحطی و گرانی و ناخوشی زیاد این مخارج کم است، آقاي دبیر به دلسوزي از براي دولت و مبادا اساس
سیاست از مرتکبین جنایات بههم بخورد بیشتر را جایز ندانستند) و در ماده سایرین قرار گذاشتند که صورت داده شود تا هرکدام
حقیقتا بیچیز هستند به قدر لایموت بلکه دولت تصویب نماید.
وزرا و محکمه سرّي
بعد حکایت محکمه که حکم قتل را داده شد فرمودند؛ بدو تشکیل کابینه این صحبت در بین وزراء شد. عقیده من این شد که به ما
ربطی ندارد که حکم بکنیم.
آقاي وثوق الدوله هم سکوت داشتند. بعضی اصرار داشتند که باید در خود هیئت قطع شود. من و یکی دو نفر دیگر رد نمودیم که
ماها نباید قضاوت و حکم نماییم. اگر از وزراء این کار را بکنند خلاف قانون است و این کار از خصایص عدلیه و وزیر او است تا
اینکه بالاخره ما از خودمان رد کردیم و یک هیئت صالح محل اطمینان تعیین شد که در ازمنه مختلفه و امکنه متغیره جلساتی کنند
و از روي دقت و حقانیت رسیدگی نمایند و هرچه آنها حکم نمایند هیئت وزراء فقط اجرا نمایند و آن هیئت صالحه هم عوض
میشوند.
آنها هم یک عده معین نیستند. آن بیچارهها هم قبول نمیکردند به جهت اینکه میترسیدند که اگر حکم حقی بنماید محل خطر
باشند. (من گفتم گویا اجزاي صالحه آقاي وثوق الدوله، چرچیل و مارلینگ و ویستادهل و نصرت الدوله بودهاند) قدري خندیدم
که چقدر حرفهاي قانونی قشنگ که هیچ قابل غیر قبول نیست فرمودند اما از عبارات فرمایشات میرساند که وثوق الدوله هم
تقصیر و اصراري به این کارها نداشت و این امور از ناحیه وزیر عدلیه بود و قضات. و تعیین قضات از وظایف او هم بود.
ص: 551
حکم ارزاق
بعد شرحی از جهت ارزاق بیان کرد که کابینه چقدر گرفتار شده؛ اگر میخواست ملاحظه نکند و بالکلیه واگذار نماید به مردم، به
قدري اجناس را مردم ملاك و محتکر و نانواها بالا میبردند که مردم از گرسنگی میمردند و چطور دولت بنشیند و تماشاي
جنازههاي مردم را بنماید. لابد قرار آخر و تصمیم این شد که کلیه اجناس حومه طهران را خودش تصرف نماید و خریداري نماید،
در پنج هزار خروار اول هرکس فروخت از قرار گندم چهل، و جو سی تومان. در پنج هزار خروار دویم گندم سی و هشت، جو
بیست و هشت تومان. در پنج هزار خروار سیّم گندم سی و شش، جو بیست و شش تومان. همین قسم تا برسد گندم سی تومان و
جو بیست تومان. حالا ببینید چقدر فراوان میشود. در صورتی که حکم هم نمودیم که هرکس جنس خود را از حومه طهران به
خارج حمل نماید جنس او را دولت ضبط مینماید. گفتم حالا که من مبتلا هستم و نان دستم نمیآید و گندم از خارج به قدر سه
خروار خوراك خود حمل به شهر میخواهم بنمایم چه کنم؟ گفت دولت تأمین به شما میدهد. دیگر چه احتیاجی دارید گندم را
صفحه 465 از 655
به دولت بدهید؟ گفتم من تأمین به دولت و بقاي او ندارم. اگر افراد هیئت مطمئن به خود و بقاي به مقام خود را دارند تأمین و
ضمان شخص بدهند. من گندم خود را به آنها میدهم.
دبیر الملک و محبت براي حقوق مجلس کلوب و مساوات
بعد صحبت از رفاقت شد. گفتم آن هم دروغ است، به جهت اینکه مساوات و شما از سی سال [پیش] چه مقامات دولتی داشتید و
حالا سه سال است او رفته و وضع جمعیت او و بیمخارجی او را شما میدانستید، ابدا به روي خود نیاوردید. این حرفها را هم من
دروغ میدانم. گفت همچه پیشنهاد کردم که ارباب کیخسرو حقوق پسافتاده مجلس آنها را بدهد. چون دولت یکمرتبه
نمیتواند بدهد. از این جهت مثل کلوب و مساوات را ارباب باید یک مقدار کمی از این دو نفر را به موجب تصویبنامه تقاضا
نماید تا من از وزیر مالیه کاري بکنم که متدرجا به خانواده آنها بدهند.
بعد آقاي دبیر به قدري از سختی خودش نقل کرد که من یک پول نفله ندارم،
ص: 552
حتی پیاده به وزارتخانه میآیم که چهار هزار هم کمک بشود معذلک از شدت گرانی باز مبلغی خرجی دارم و ابدا هم توي خانه
یکریزه برج و مهمل کاري نمیکنند. درونم گفتم ماهی هزار تومان حقوق و لابد مداخل و هدایاي وزارتی و این امساك، به آقا
ببین چقدر بد میگذرد، و لیکن عیالات محبوسین، خانواده چند نفري، بیست تومان آنها را بس است و میتوانند زندگی نمایند.
بعد بلند شده از خیابان ناصریه آمده، رضا قلی خان را دیدم. گفت به محبس میروم. گفتم به قاضی و عماد بگوید فقط به جهت
شما 25 و 20 تومان تصویب شد که به عیالات شماها بدهند. بعد نزد حکاك آمده، چهار هزار بقیه طلب مهر اسم خود را دادم. به
بازار آمده، حجره آقا میرزا مهدي آقایی آمده، نبود، با وثوق شریکش و یک نفر دیگر قدري صحبت مازندران و گرفتاري و
استخلاص شیخ عابدین و ناخوشی او را بیان نمود مشاور الممالک او را مستخلص نمود. بعد به خانه آمده ناهار با احمد و بتول و
ننه اسماعیل آبگوشت و قدري چلو و مسماي بادمجان خورده خوابیدم.
بعد از خواب بغتتا تجلی و معظم السلطنه گنبد قابوس آمدند. از تجلی پرسیدم کی آمدید؟ گفت روز عید و در چهارم، پنجم ماه از
استرآباد خارج شدیم.
بعد معلوم شد که هردو ناهار در خانه آقا سید هاشم پهلوان بودند و از من پرسش حال او و اقتدار را نمودند. گفتم بد هستند.
تفصیل کشته شدن سعاد السلطنه در استرآباد و متهم شدن خودش و ضیاء حضور و ابو الفتح خان و رییس تحدید و رشید السلطان
را به قتل او و مذمت زیاد از میرزا علی اصغر خان امین مالیه استرآباد برادر اقتدار الدوله را نقل کرد. معظم هم تفصیل اسلامبول و
حقه زدن احتشام السلطنه به نظام السلطنه که اول باهم محرمانه یکی شدند، و لیکن به همدیگر اطمینان دارند که دوست و دشمن
همدیگر چون باید بشناسند از همدیگر هرقدر بگویند نرنجند. بالاخره نظام السلطنه فهمید که احتشام السلطنه پدر او را درآورده و پا
به او زده.
بعد یک به غروب باهم بلند شدیم و چون من باید به منزل مرآت الممالک میرفته، منتظر بود، عذر از آقایان خواسته باهم بیرون
آمدیم. معظم هم قدري از مشاور الممالک که من از طرف او قول دادم که موافقت با متحدین بنماید به قونسول عثمانی. او هم قول
مرا پذیرفت و مرا به مساعدت مشاور اطمینان داد
ص: 553
بیان کرد. بعد آنها سوار واگون. من هم منزل مرآت. ایشان کاغذي نوشته و تا ساعت یک و بیست دقیقه به غروب منتظر من بود و
رفته بودند. نوشته بود که باید عیالات مشکوة به خانه آقا سید کمال الدین و حاج محمد باقر کاشانی هم تجار را جمع و به هیئت
صفحه 466 از 655
وزراء و در پیشگاه شاه رفته امنیت سایر محبوسین را از شاه بخواهند و اگر تأخیر شود احتمال خطر به جهت محبوسین خاصه دو نفر
مشکوة و ارداقی را دارد. بعد سپردم که من فردا صبح به منزل شما خواهم آمد.
پسر مرآت قبول کرد.
پاسخ وثوق الدوله به نامه خلخالی
بعد به دکان میرزا عباسقلی خان آمده قدري نشسته، بلند شدم به حجره خلخالی مقارن غروب رفته ملاقات و جواب وثوق الدوله را
که در جواب کاغذش داده بود به من ارایه که محبت قلبی به شما دارم و به حضرت وزیر مالیه سفارش شما در باب حقوق و شغل
اداري دادم.
زنجان و خبر اشغال عثمانیها
بعد نقل نمود که زنجان هم به اشغال قشون عثمانی درآمد و فردا در جریده مینویسند. چون قبل از ظهر کاغذ زنجان که هشتم
[ماه] هرچه اتباع متفقین و بانک و غیره بود، حتی الاغهاي رعیتها را براي فرار و حمل اثقال خود میگرفتند، از آقا شیخ علی پسر
آقا شیخ مهدي تبریزي شنیدم.
توصیه خلخالی و خنده قلبی من
بعد آقاي خلخالی فرمودند شما [که] با مشاور الممالک همسایه [هستید]، بینتان چطور است؟ گفتم از او بدم میآید. فرمودند من به
شما میگویم که از او به یک بهانه ملاقاتی بفرمایید. گفتم خیلی سخت است. گفت خیر، بروید. در دلم خندیدم، دیدم آقا خیلی
مشتبه است. گفتم چشم یک کاري خواهم کرد. گفت زودتر، چون شاید رییس الوزراء بشود با شما بینش خوب باشد. بنده گفتم
من با کسانی که رییس الوزراء شده و هستند اعتنایی ندارم، و حال آنکه [با آنها] خصوصیت «؟ ما فرحنا بابلیس کیف باولاده »
داشته و دارم، چه جاي آنکه کسی که بعد میخواهد بشود؟!
ص: 554
شایعه کشته شدن محمد ولی خان سپهسالار
شاهزاده محسن میرزا رسید، خبر داد که عصر خبر رسید سپهسالار در جنگ که با دو طرف میکرد؛ یکی با مازندرانیها امیر مؤید
و یکی با جنگلیها، کشته شده.
گفت خبر را از نایب عبد الله خان شنیدهام. بعد مرآت الممالک رسید و اظهار کرد که از جهت استخلاص مشکوة و ارداقی یعنی
کشته شدن آنها باید مردم، تجار و عیالات آنها به خانه آقا سید کمال بروند او را تحریک به تقاضاي از شاه نمایند.
مشاور و خیال ریاستوزرایی
مشاور الممالک هم از قراري که باصر السلطنه میگفت چون خیال ریاست وزرایی دارد میل کرده که با شما مربوط باشد. من به
باصر السلطنه گفتم نمیشود به کمرهاي گفت منزل مشاور برود، لیکن براي اینکه مشاور را توي کار بیندازیم و باعث استخلاص
محبوسین و معاش عیالات مقتولین را فراهم بیاورد شما همراهی نمایید که اگر خانه شما آمد اعتنا به او بنمایید.
قرار شد فردا صبح هم من بروم منزل آقاي مرآت. بعد ایشان رفته، اقتدار الدوله توي مغازه خلخالی بود که من هم بغتتا وارد شده
صفحه 467 از 655
بناي مذاکرات شوخی جدي را باهم نمودیم. قضیه ژاندارمه کمره و شکستن سر و دست مردم بیچاره و علما را نقل نمودم و گفتم
از ترس آنکه مبادا تحریک شرارت آنها را عداوتا به من بنمایید باوجود تلگرافات متعدده آنها، چون به توسط و به اسم من بود
نزد شما نفرستادم.
نصیر الدوله و استرحام اجزاء وزارتخانه علوم و قبول استعفاي غلط
بعد آقا شیخ محمد علی طهرانی گفت بدو ورود نصیر الدوله به وزارت معارف چون شش ماه بود حقوق به آنها نرسیده بود
عریضهاي عموما به وزیر نوشته که از شدت بیمعاشی دیگر قوه و رمق آمدن را در هفته آتیه نخواهم داشت. او هم جواب نوشته
بود که استعفاي همه را قبول نمودم. تمام اعضا به خشم آمده که ما استرحام نمودیم نه استعفا. بعد مذاکره انفصال دکتر علی خان از
ریاست معارف و دکتر خلیل خان به جایش شد. من گفتم به جهت اینکه برادر متین السلطنه بود. گفت نصیر الدوله یک اظهاري
کرد که من متقاعد شدم. گفت
ص: 555
دکتر علی خان هم معلم است و هم رییس معارف. یک نفر دو کار را نمیتواند برسد، علاوه بر اینکه مقامات علمی و ادبی و
فقاهتی را دکتر خلیل خان دارد و او ندارد.
بعد من ساعت یک و نیم از شب رفته بلند شده به خانه مشیر اکرم براي احوال پرسی و اینکه اگر در شهر گندم را بفرستید به
آسیاب مزاحم نمیشوند و روغن هم خوبش تبریزي سه تومان و هشت هزار است. بگویم به خانه مشیر اکرم رفته دیدم شاهزاده
قدس السلطنه هم با باروبنه از شمیران آمده. عیال معتمد الدوله هم درد وضع حملش هست و دیروز همه میخواستند به شهر بیایند،
درد یک روز عقب انداخته بود. بعد ساعت دو و نیم از شب بلند شده به خانه آمدم با آقا سید تقی و احمد شام آبگوشت و قدري
بقیه مسماي بادمجان خورده خوابیدیم.
تدین و صدرایی در خانه نصرت الدوله
امشب هم یک نفر (میر موسی خان) میرود به خانه نصرت الدوله او را ببیند، یا نیامده بود یا خلوت داشته. میرود به اتاقهاي حاج
میرزا محمود خان فیلی در را باز میکند میبیند تدین و صدرایی تنها آنجا هستند.
[امور روزانه]
دوشنبه شانزدهم ذیحجه.- صبح بعد از چایی احمد عقب نان، من هم بیرون آمده، آقا سید تقی مذاکره رفتن به سمنان را نمود.
گفتم کاغذ شما حاضر است و توصیه شما به امیر حشمت نوشته شده. بعد بیرون آمده به منزل مرآت الممالک رفته، متفرقه صحبت
همهجا شد. گفت چندي قبل سعید العلما براي اینکه مرا با مشیر السلطان یگانه نماید دعوتی نمود. محسن میرزا هم آنجا بود و از
شما بد میگفت، من به او تاختم. او تعبدا قبول کرد. اما من همچه صلاح میدانم که به او اظهار دوستی و محبت نمایید. گفتم خود
از کسانی است که میداند من مظلوم [واقع شدهام] و آنچه میگوید ناچار است، چون ارتزاقش از مجاري دولتی است و تا به من بد
نگوید مرزوق نمیشود.
بعد صحبت تقاضاي باصر السلطنه که شما را با مشاور الممالک رایگان نماید، گویا خود مشاور این تقاضا را نموده. گفتم من که
دعواي شخصی با کسی ندارم. اگر خدمتی براي فایده به مملکت کرد من قهرا مایل به تمجید او میشوم، چه با من آشنا و چه
بیگانه باشد و الا به مجرد دیدوبازدید با من چه قسم
صفحه 468 از 655
ص: 556
مداحی و طرفداري او را بنمایم؟ بعد قرار شد عصري تشریف بیاورند منزل بنده که به اتفاق به عیادت یمین الممالک برویم. بعد
بلند شده به دکان آقا میرزا عباسقلی خان رفته سفارش نان که دیروز نموده بودم گفت صبح فرستاده و حاضر است. گفتم نگاه
دارید برگشتن.
اقتدار الدوله و بد گفتن به من نزد ابو الحسن خان
بعد دو پاکت و یک تلگراف که از کمره به توسط من به وزارت داخله آمده بود به ایشان داده که به اقتدار الدوله برساند؛ خواه او
انتقامی از حرکات ژاندارمري آنجا که توهین به آقا میرزا عبد الحسین و آقا مرتضی نموده و سر آنها را شکسته بنماید یا آنکه به
جهت عداوت من بیشتر اسباب صدمه آقایان را بهوسیله دسایسی که دارد فراهم بیاورد. بعد بلند شده به اتفاق اکبر آقا صحبتکنان،
در بین اظهار داشت که ابو الحسن خان چند روز قبل به وزارت داخله براي رفع گرفتاري ولایت خودش رفته بود. اقتدار الدوله اول
اظهار تألم از صدماتی که به ابو الحسن خان وارد شده بود نمود. بعد گفته بود که من کاملا از وضع ولایت شما مطلع هستم و
دولت مرا با یک اختیارات تامه براي تهیه گندم و وصول بقایاي چندساله مامور نموده بود و چه قسم آنجا رفتار کرده بودم. ابو
الحسن تعریف نموده بود. بعد اقتدار گفته بود که کمرهاي برمیدارد و به آن جاها مینویسد که اقتدار همچه ... و چیزهایی اقتدار
به ابو الحسن خان گفته بود که ابو الحسن خان از ترس اینکه من به شما بگویم، نگفت.
نوبت غلبه خارجه
گفتم آقاي اقتدار اگر روزي براي محاکمه رسید معلوم میشود. حالا که نوبه غلبه خارجه است بر ایرانی بدبخت. این است حال
تقیزاده و نواب و مساوات و سلیمان میرزا و آقا سید جلیل و تربیت و اسد الله خان و منشیزاده و رشید السلطان و حسین خان لله و
مشکوة و ارداقی و عماد و چندین نفر دیگر.
نمیخواهد اینقدر میدانداري نماید؛ این سر بنده و چوگان او. بعد آقاي خلخالی را در خیابان دیده مرا از اکبر آقا جدا، صحبت
میان افتادن خودش در تقسیم ترکه بین ورثه مرحوم حاج علی شالفروش و عارض شدن احمد آقا به
ص: 557
عدلیه و غیره نمود و خیال داشت به خانه امین الملک برود براي معالجه چشم.
بعد صحبت اینکه چون تنها ماندیم چند نفري ما را میخورند باید فکر نمود.
گفتم الان فکر مشکوة و ارداقی و عماد اقدم است که محل خطر هستند. گفت اول ما باید تهیه مدافعه با چند نفر که صدرایی و
تدین و نجات و دو سه نفر دیگر را بنماییم. بعد آنها حالشان درست خواهد شد. گفتم تا ما فکر این کارها را بکنیم آنها را تلف
خواهند کرد. قرار شد فردا صبح من بروم منزل ایشان که چه کار باید کرد.
در این ضمن مشیر اکرم رسید و مرا به اصرار برد منزل که کار لازمی دارم، درشکه گرفت، سواره رفتیم. من متفکر، بعد معلوم شد
یازده هزار تومان اسکناس از بقیه فروش دو ده خودش اغلان تپه و چنبرین داشته و به واسطه اشتهار شکست انگلیسیها در میانج و
بادکوبه و تخلیه رشت و زنجان انگلیسیها و حمل پول زیاد سابق آنها را بانک طهران اسکناس و از ما به وحشت افتاده، او هم
جزو اجتماع اسکناسها را به چهل و چهار کیسه دویست و پنجاه تومانی از بانک تبدیل و بنده را براي کمک در شمیران به خانه
برد من هم دو کیسه را شمرده بدون کم و زیاد. گفتم دیگر شماره باقیها لازم نیست اگر هم کم باشد دیگر بانک به شما نخواهد
داد. ایشان هم قبول. بعد ناهار آبگوشت خاصه و خرجی و چلو و مسماي بادمجان و بادمجان سرخ کرده و خربزه خورده، شاهزاده
صفحه 469 از 655
قدس السلطنه هم به حیاط ایران الدوله براي وضع حمل یک دختر که خدا به معتمد الدوله داده بود رفته، بعد عصر چایی خورده با
مشیر اکرم سوار واگون براي خرید روغن به دکان آقا میرزا عبد الله رزاز رفته، آقا میرزا عبد الله نبود. باهم به حجره مدیر الصنایع
10 ] کم کرده خریده بود و میل داشت / رفته صحبت جواهراتی که به تقویم پسر حاج شکر الله جواهري خود مشیر اکرم ده یک [ 1
که به توسط مدیر ده یک نفع شود، مدیر را دیده قرار شد فردا صبح مدیر به خانه مشیر اکرم رفته جواهرات را معاینه نماید.
لاهوتی و بیشرفی و رذالت
بعد مدیر الصنایع یک به غروب گفت باید بروم فاتحه. گفتم کجا؟ گفت خانه ابو الفتحزاده. باهم صحبتکنان، حکایت هفت سال
قبل اسد الله خان مجاهد که
ص: 558
در قم در حرم متحصن شده بود و لاهوتی براي انتفاع از او در طهران مایه گرفته بود و به او حکم شده بود که اسد الله خان را
دستگیر نماید. او هم مدتی مواظب و نتوانسته بود او را از حرم خارج نماید تا اینکه به همه مقدسات و مسلک قسم خورده بود که
من به شرفم و مسلک دمکراسی قسم و قول میدهم که اسد الله خان را نگذارم گرفتاري برایش حاصل شود و مرا مطمئن نمود که
قول به اسد الله خان بدهم، من هم دادم و او از حرم بیرون آمد و باهم رفتیم منزل قم خودمان.
شام هم منزل ماها بودند. بعد از شام لاهوتی گفت براي اطمینان شماها همه، اسد الله خان را به دست من بسپارید. بعد مساوات و
بعد سلیمان میرزا و بعد آقا سید جلیل و بعد من و بعد منتصر السلطان دست اسد الله خان را توي دست لاهوتی گذاشته و صورت
همه را همه بوسیدیم. بعد فردا معلوم شد که لاهوتی شبانه کت اسد الله خان را با سه نفر نوکرهایش بسته و جلو [ي] اسب
نوکرهایش انداخته تا قهوهخانه عسگر نزدیک پل منظریه پیاده آنها را برده. اسد الله خان که روي سکوي قهوهخانه افتاده بود
یکدفعه موزر به مغزش خالی میکنند. بعد سه نفر نوکرهاي او را میگویند که شما آزادید بروید و کت آنها را باز میکنند.
آن بیچارهها که میروند یکمرتبه همه آنها را به شلیک تیرباران میکنند.
مظالم لاهوتی خیلی است اما این عمل، خوب او را میشناساند که براي انتفاع و چپاول پول به اسد الله خان چه دسیسه کرده.
مجلس ختم بیرونق در خانه ابو الفتحزاده
بعد به خانه ابو الفتحزاده رسیدیم، درب در جاروب و آبپاشی، یک آژان روي صندلی. وارد حیاط شدیم. در حیاط دو نفر
مستخدم کلاهنمدي، یکی مواظب چایی، یکی هم قهوه و قلیان. اما ابدا کسی توي حیاط نبود. یقین کردم جمعیت همه رفتهاند و ما
دیر آمدیم. گفتند هنوز هیچکس نیامده، واقعا مثل اینکه آسمانها به سر من فرود آمده، گفتم یا للعجب، ملتی که از آمدن به فاتحه
و دوستانی که به جهت ترحیم و تسلیت که اینهمه شرعا قریب به وجوب است فقط به ملاحظه نیایند و وحشت نمایند، نمیدانم از
شدت تضییق یا از فرط بیحسی و ضعف مردم است. واقعا مبهوت و متحیر لب سکوي ایوان با مدیر نشسته، ناله جگرخراش مادر و
عیال ابو الفتحزاده نمک تندي بر جراحات قلبم
ص: 559
آورد. معلوم شد هفت اولاد و یک خیل عیالات دیگر را هم دارا بود. نمیتوانم کلمات جگرخراش آنها را به تحریر بیاورم. آقاي
نجات تشریف آورده، با حال تألم، صورت محزون. اگرچه گمان نمیکنم که سرخی رویش از خجالت که به سر فاتحه و تسلیت
کسان مقتولش آمده، که خود کشته و خود عزاداري مینماید. جاي رفقایش آقاي صدرایی و آقاي تدین و آقاي ملک الشعراء و
ساعتساز و حاج محمد باقر کاشانی و آقا شیخ ابراهیم زنجانی و چند نفر دیگر خالی بود که ببینند چقدر جمعیت زن و بچه را از
صفحه 470 از 655
بیمعاشی خاك مذلت به سر کردهاند؛ یا الله المنتقم، یا مغیث الملهوفین. بعد دو خواهرزادههاي میرزا جهانگیر خان آمده مبهوت
نشسته. مقارن مغرب من بلند شده بیرون آمدم.
در بین راه نقیبزاده را درب خانهاش دیده سفارش نمودم که فردا به ترحیم ابو الفتحزاده بیاید. او خبر داد که مشکوة الممالک را
دیشب در باغ یوسفآباد تیر باران نمودهاند؛ هردم از نو غمی به مبارکبادي بدبختان میآید. از آنجا به عیادت عین الممالک رفته،
بستري بود. گفت که ارفع الممالک تا برج سرطان شهریه عیال مساوات را گرفته. گفتم تحقیق فرمایید از چه برجی از سنه ماضیه
تصویب شهریه را دولت نموده؟ قبول نمود. بعد صحبت متفرقه تا ساعت دو و نیم از شب با عضد الممالک و ارفع الممالک بلند
شده به منزل آمدم.
بیالتفاتی وزراء
شام آش گوجه با احمد و سید تقی خورده، گفتند باصر السلطنه عصري آمده بود، یک پاکت هم وزیر مالیه جواب مرا نوشته بود
که عجب نمودم از اینکه هیچ ملتفت از مطلب کاغذ من نشده. من نوشته بودم که معاون همایون را بخواهید به طهران برحسب
تقاضاي خودش که اگر دوسیه او که نسبت تیرگی به او میدهند با حضور خودش محاکمه شود. اگر افتراء به او زدهاند مفتريها
روسیاه شوند و اگر نتوانست رفع اتهام از خود نماید دیگر به من در کاغذها اذیت نکند که چون یک توسطی شما از من نمودید،
اسباب ریختگی آبروي من براي شما باشد.
وزیر مالیه به من مینویسد: کاغذ شما رسید خیلی مایل به انجام فرمایشات شما هستم، اما افسوس که دوسیه معاون همایون تیره و
سه سال قبل منفصل
ص: 560
شده و فعلا محلی هم نیست. این است حال توجه و التفات وزراء به اصل مطلب که چقدر دورند از ادراك الفاظ ظاهري یا بلکه
عمدا سهو میکنند. بعد خوابیدیم.
وضعیت متزلزل مشاور الممالک
سهشنبه هفدهم.- صبح بعد از چایی با آقا سید تقی و بچهها، احمد و بتول به مدرسه، عیال عماد الکتاب به خانه آمده بود. ده تومان
از وجه سردار جنگ که به جهت او تخصیص داده شده بود و دو مرتبه من و یک مرتبه احمد رفته بودیم منزلش و ندیده بودیم به
او داده شد. بعد بیرون رفته به منزل آقاي خلخالی رفته که باهم برویم ترحیم ابو الفتحزاده. صحبتها به میان آمد در خصوص
مشاور الممالک و اشتهار ریاستوزرایی او. گفت نمیشود چون امین الممالک گفت که او مساعد نیست و اینکه میگوید سفارت
عثمانی مساعدت میکند و زمر هم مخالف نیست، این از اشتهارات دامادش است و الا سابقا وثوق الدوله یک روز در سلیمانیه زمر
را ملاقات و روابط باهم را در خصوص اینکه نصرت الدوله و مشاور الممالک را به کابینه نیاورد، خاصه مشاور را وثوق الدوله که
وارد شد، مشاور را به کابینه آورد، تنفر زمر و نزهت از مشاور بیشتر است تا از خود وثوق الدوله.
استوار و جهت قتل و قاتلین او
بعد قضیه قتل استوار که به دست سید مرتضی و محمد خان نام که جزو ترور و میرزا علی خان زنجانی که تروري است که تدین از
رشت آورده که نقشهاي وثوق الدوله و نصرت الدوله ریخته بودند که مسجد شاه را سنگر و یکمرتبه به قوه اینکه قزاقها و
ژاندارمها و آتریادها با خودشان است، نظمیه را هم با خودشان همدست نموده بریزند دربار و دولتیها را دستگیر و آنچه باید
صفحه 471 از 655
بنمایند.
استوار چون این نقشه را میخواست خنثی نماید او را کشتند و صمصام را هم ماموریت داشتند که بکشند. یعنی رشید السلطان را
نصرت الدوله خواسته بود و با وثوق الدوله باهم بودند، به رشید گفته بودند که باید فلان قدر پول بگیرد و صمصام و فلان و فلان
را تو و سید مرتضی و محمد خان بکشید. رشید امتناع کرده بود، گفته بود من بالکلیه از این کار دست کشیدم؛ حقا کان ام باطله.
من پیرامون این امور نمیشوم. بعد آمده بود به نظمیه و به ویستادهل گفته بود که از من همچه تقاضا شده، من دیگر براي اینکه
بدانید از این خیال
ص: 561
افتادهام، به سلامتی شما عیال گرفتهام و با خداي خود عهد کردم عقب هرکاري بروم الا این امور سیاسی و تروري. بعد ویستادهل
گفته بود پس سید مرتضی را ببین که او هم دست بکشد. بعد دو سه روزي زحمت کشیده، سید مرتضی حاضر نشد. آمدم به
ویستادهل تفصیل را گفتم و یک هزار تومان هم که کفیل سید مرتضی داده بودم خود را در نظمیه از کفالت بیرون آورده هزار
تومان خود را بیرون آوردم.
مجمع تروریستها
مطلب دیگر غرّه همین رمضان 1336 در خانه دکتر امیر خان طبیب نظمیه بیست نفر ناهار با ضیافت شایان مشروبات و ناهار سر میز
جمع بودند؛ حسین فشنگچی، میرزا احمد خان برادر سالار فاتح، حسین لله، میرزا علی خان زنجانی، میرزا عبد الحسین خان شفاء
الملک و چند نفر اجزاي تأمینات. آن روز ماموریت دو سه نفر براي کشتن مخبر السلطنه معین میشوند. حسین لله ملتفت میشود
صدرایی با مقامات عالی ترورها یکی بود و به آنجا که حسین فشنگچی مربوط بود صدرایی ارتباط داشته اما حسین لله را «1»
صدرایی خام و با او گرم میگیرد و به خرج لله میدهد که من حقیقتا دوست مخبر السلطنه هستم و با وثوق الدوله و نصرت الدوله
میشود و میآید به او محرمانه میگوید که مخبر السلطنه «2» و عدل الملک باطنا خوب نیستم. حسین لله هم احمق با او رایگان
چند روزي خود را بپاید چون خیال زدن او را دارند. صدرایی هم میرود و به مخبر السلطنه میگوید. مخبر السلطنه هم صد تومان
به صدرایی میدهد که به حسین لله بدهد خرج نماید. صدرایی هم میدهد و در آن جمع خانه دکتر امیر خان هم مست که
میشوند خیلی اسرار گفته میشود، منجمله حسین لله میگوید باید نصرت الدوله و وثوق الدوله و سید ضیاء و عدل الملک را
کشت و من تهیه آنها را دیدهام. غفلتا از آنکه حسین فشنگچی از طرف وثوق الدوله و نصرت الدوله، میرزا علی خان زنجانی،
فانی، تدین، ملک الشعراء، دکتر امیر خان، ویستادهل تأمینات که حقیقتا وظایف دیگر و باید به هزاران زحمت کار
______________________________
1). سه کلمه پاك شده. )
2). صمیمی و خودمانی. )
ص: 562
کن باشند. سید مرتضی هم مجذوب حسین فشنگچی، لله را به کشتن نداد مگر آنکه صدرایی عقاید حقیقی او را فهمید که نجات
دهنده مخبر السلطنه و عازم قتل وثوق الدوله و نصرت الدوله و عدل است.
مطلب دیگر آنکه وثوق الدوله که رییس الوزراء میشود به نظمیه میفرستند که غیر از زمان خان واسطه بین نظمیه و من کسی نباید
باشد. زمان خان که میرود نزد وثوق الدوله، وثوق الدوله به او میگوید برو نزد نصرت الدوله و صورتی که به تو میدهد، آن
صورت را درصدد باش که دستگیر نمایی. بعد نزد نصرت الدوله میرود. نصرت الدوله یک صورت اسامی به او میدهد که چند
صفحه 472 از 655
نفر آنها جایز رفته. میپرسد این جایزرفتهها را چه کنم؟ میگوید صبر کن و به آنها کار نداشته باش تا بعد تکلیف آنها معین
میشود، منجمله سید مرتضی بود که در قلهک فرستاده بودندش، اسمش را براي رد گم کردن مینویسند بعد به زمان خان
میگویند ما خود او را از سفارت میخواهیم بلکه تسلیم نماید. بعد او را از سفارت انگلیس به دستور خودشان میگریزانند. مشکوة
را چطور از اقصاي مازندران دستگیر میکنند اما سید مرتضی که توي شکم است فرار مینماید.
مثل میرزا علی خان زنجانی که ترور خریداري تدین از رشت است او را جزو ترورها میگیرند و به نظمیه میآورند تا اسرار
محبوسین نظمیه را کشف و اسم او را جزو ده سال حبس و بعد ده سال تبعید مثل محمد علی خان برادر لله و حاج علی عسگر. بعد
یک عریضه خصوصی از میرزا علی خان زنجانی باعث میشود که هیئت وزراء بگویند یعنی وثوق الدوله بگوید که در حکم حبس
و تبعید این سه نفر باید تجدیدنظر بشود. این ترورهاي تدین و تشکیلیون تصمیم گرفته بودند که مخالفین را باید کشت و مخالفین
را لسانا ترجمه به کمرهاي و میرزا علی اکبر ساعتساز و حسین آقاي پرویز و میرزا تقی خان بینش کرده بودند.
خلوت وثوق الدوله و مدرس
پریروز مدرس را وثوق الدوله خواسته بود منزلش و خلوت کرده بود، شاید براي فریفتن مدرس که او را مربوط با عثمانیها بنماید.
محتشم السلطنه هم تلگرافش از زنجان آمد که بهسمت طهران میآید. البته آن مساعدتی که محتشم السلطنه با ارامنه و کلدانیها و
قاتلین مسلمین و بیناموسکن آنها
ص: 563
نموده و اسلحه به آنها داد، در صورت ورود عثمانیها البته باید نماند. شنیده شد که ولیعهد هم از تبریز به اهر رفته.
ترور صالح
یک انجمنی هم از صلحا در بعد رمضان تشکیل شده بود و مغیث الدوله هم مجري آن شده بود. سیصد تومان و سه برونینگ گرفته
بود که به سه نفر داده، سه نفر را بکشد. بعد از مدتی آمد که سیصد تومان خرج شده و سه برونینگ هم گرو گذاشته شده پول
بدهید از گرو بیرون بیاورم. مشار اعظم و طبیبزاده از این ترور صالح مطلع هستند.
بعد با آقاي خلخالی بلند شده ایشان به وزارت مالیه که کاغذي به توسط معاون به وزیر مالیه برساند. در بین راه فرمودند که هشتاد
هزار تومان مداخل جدیدي مالیه از عمل ارباب جمشید این دوروزه محرمانه نموده و بین صدرایی و تدین و میرزا علی اکبر در
هشت هزار تومان مداخل از تاجري که به جهت شیلات لیازانوف اجاره شده باهم طرفیت پیدا کردهاند، البته رفع کدورت خواهد
شد. محکمه هم که حکم اعدام و حبس کمیته مجازات را داده خود وثوق الدوله و نصرت الدوله است و گاهی رفقایش ملک
الشعراء و تدین و صدرایی هم مساعدت مینمایند. بعد آقاي خلخالی به مالیه، من هم بهسمت خانه ابو الفتحزاده، رفته، آقاي سید
اسد زنوزي را هم نزدیک آنجا دیده باهم رفتیم فاتحه، اما چه فاتحه؟! چند نفر بودند که نشناختم، دیگران: آقا شیخ اسماعیل
کتابفروش و چند نفر کاسب، میرزا نصر الله خان، میرزا جهانگیر و میرزا حسن خان پدر زنش، تا ظهر نشسته تمام سکوت بودند.
بنده قدري صحبت و از قبایح اعمال صحبت شد. مبشر السلطان شاهزاده تلگرافخانه آنجا بود، معلوم شد در این کابینه او را از کابینه
تلگرافخانه محاسب الممالک خارجش نموده، بعد بلند شده انگور و گوشت خریده به خانه آمدم. ناهار نان و آش و انگور خورده
خوابیدم.
بعد از خواب چایی خورده یمین الملک آمد و اظهار داشت فردا صبح میروم به ده و سه خروار گندم براي شما میفرستم. قیمت
گندم هم در آنجا خرواري پنجاه تومان است، کرایه را هم شما در شهر بدهید. گفتم هرقدر قیمت معمولی گندم باشد قبول دارم.
صفحه 473 از 655
بعد ایشان رفته، من هم بلند شده درب دکان آقا
ص: 564
میرزا عباسقلی خان آقا میرزا حاج آقا رسید. گفت حاج میرزا حسن کرمانشاهانی با حاج میرزا مهدي خزانه مذمت از کابینه حالیه
دارند و تنقید میکنند. گفتم هر دو آنها به جهت حرمان از مقاصد است.
وثوق الدوله و ملاقات با نمایندگان کمیسیون مختلط
بعد یک چایی خورده بلند شده درب مغازه خلخالی، مشیر السلطان، محسن میرزا، میرزا نور الدین خان، پرویز آنجا بوده، محسن
میرزا صحبت ملاقات نمایندگان کمیسیون مختلط را که دیروز با وثوق الدوله نمودهاند مینمود که ناظم التجار و آقا شیخ حسین
گیوه فروش و آقا سید هاشم قمی وکیل کردهاند از وثوق الدوله پرسیدهاند که شما نظراتتان با فرقه دمکرات چطور است؟ گفته بود
که نظرات خوب و میل به تشکیل آنها دارم براي قوه کابینه و پشتیبان مملکت.
بعد گفته بودند چرا تبعیض مینمایید و با بعضی خیلی خصوصیت و با بعضی بیخصوصیت و غیر مساعد؟ گفته بود از جهت
دمکراتیت نیست بلکه از براي خصوصیت شخصی است که آنها در حق من دوستی داشتهاند، من به همه افراد جمعیت صمیمت
دارم.
بعد وثوق الدوله گفته بود که من بدو تأسیس ضد تشکیل و تشکیل چون میل داشتم به تشکیل فرقهها که براي کمک به هیئت
دولت و انتخاب پارلمانی مفید است از این جهت ضد تشکیل گمان کرد که من داخل تشکیلیون هستم و حال آنکه من بالنسبه به
تمام احزاب به یک نظر نگاه میکردم، این شبهه براي مردم شده بود. بعد آقا شیخ حسین گفته بود ما براي مداخله در سیاست
رسمیت نداریم و هرکس از رفقا بیاید و از طرف جمعیت اظهاري نماید ابدا جمعیت به او اعتماد ندارد، نباید شما ترتیب اثري به او
بدهید. آقا سید هاشم و ناظم التجار اوقاتشان تلخ شده بود. بعد وثوق الدوله به آقا شیخ حسین گفته بود که شما گاهگاهی بیایید من
شما را ببینم.
بعد ساعت یک از شب رفته من بلند شده، صداي آتشبازي هم بلند بود. به خانه حسین علی خان کمرهاي رفته، خانهاش نبود. به
خانه همشیره رفته از جهت بیمعاشی و مخارج زمستان، بیلباسی، بیذغالی، بیهمهچیزي اظهار داشت یک نفر پیرمرد پریشبها
آمده بود که یک تلگراف از رشت به اسم مساوات
ص: 565
است با یک برات. گفتیم خود مساوات سه سال است رفته، بدهید ببینیم چیست. گفت بروم اذن بگیرم از تلگرافخانه. بعد خبرش به
شماها داده خواهد شد. بعد پرسیدم ارفع الممالک چند برج به شما پول داده؟ گفت با برجی که به آقا میرزا طاهر داده، پنج برج و
نیم. گفتم تا برج سرطان را از دولت گرفته. بعد ساعت یک و نیم بلند شده بهسمت خانه، از محله یهوديها و درب مدرسه خان و
سبزهمیدان به خانه آمده، ساعت دو و نیم به خانه رسیده آقا سید تقی و احمد هم بودند. شام آبگوشت کلم و آش گوجهفرنگی
خورده خوابیدم.
[امور روزانه]
چهارشنبه عید غدیر.- صبح بعد از چایی آقا سید تقی خداحافظی کرده کاغذ توصیه خود را به امیر حشمت گرفته رفت به سمنان.
من هم مشغول تحریر.
هوا هم طوفان، باد و ابر و کثافت. دو و نیم به ظهر آقاي مرآت الممالک آمده قدري صحبت، به اتفاق رفتیم منزل عین الممالک به
صفحه 474 از 655
عیادت. درب خانه که بیرون آمدیم آقاي میرزا حسن خان سنلویی تشریف آورده بودند، هرچه اصرار کردم قبول نکرده چون
مخصوصا از خانه خودشان اقصی قطر شهر براي دیدن و عید آمده بودند خیلی خجل شدم که به رعایت من برگشتند. تا درب خانه
عین الممالک باهم بودیم. بعد ایشان رفته، من و آقاي مرآت در اندرون رفته عضد الممالک هم مجاور بستر آقاي عین الممالک
نشسته حالشان بهتر بود. تا نزدیک ظهر به عیادت نشسته، بعد بلند شدیم.
بینش و اختفا در شهر
آقاي مرآت میگفت بینش به شهر آمده، اگرچه معروف کرده که به خانه صمصام، اما خانه خودش رفته و از ترس و حال آنکه
تهیه وسایل رفاهیت را فراهم آورده اما معذلک باز در خانه پنهان. بعد من به خانه، ایشان هم به خانه خودشان. ناهار آبگوشت به و
کلم و انگور داشتیم با بچهها خورده اما بتول به واسطه حال زکامی و گلودرد به نان و پنیر قناعت.
بعد مشغول تحریر و چایی خورده، عصر احمد گفت میروم به حضرت عبد العظیم، دیدم یک قباي کهنه مرا به جهت آقا سید تقی
میخواهد ببرد، قبول رفتن احمد را نمودم، گفتم برو. بعد خودم به دکان میرزا عباسقلی خان آمده، خیلی باد و کثافت به شدت
طوفانی داشت. بعد یک و نیم به غروب بهسمت
ص: 566
خیابان رفته خانه ناظم الرعایا محمود خان به جهت دیدن او. حسینعلی خان سرهنگ [هم] رفته، نبود. بعد به اتفاق منزل آقا اکبر
آقاي تویسرکانی رفته بیچاره ناخوش و تب کرده بود. تا غروب به عیادت نشسته، چایی و هندوانه خورده با آقا میرزا عباسقلی خان
بلند شده به خانه تجلی رفتیم، نبود.
فتوحات انگلیس در عثمانی
از آنجا به حجره خلخالی رفته، محسن میرزا و علی خان و پرویز و خلخالی آنجا بودند. تا یک و نیم از شب آنجا صحبت وضع
تیرباران نمودن ابو الفتحزاده و منشیزاده را نقل میکرد. یک اعلانی در ورقه و یک صفحه فتوحات انگلیسیها را در فلسطین که
قشون عثمانی را اسیر و توپهاي آنها را گرفتهاند بدون نقل از روتر و مدرکی و بدون امضا و تعیین مطبعه، آنجا خوانده شد؛
گفتند عصري مجانا به مردم تقسیم میکردند. احتمال میرود از مطبعه وثوق الدوله بود، چه که همچه کاري به این علنی و
بیمدرکی اگر اطمینان از دولت نبود، علنی تقسیم نمیشد.
حرکت دلالان و حشرات سیاست به خانه وزرا به اتفاق و محرمانه از هم
بعد آقا شیخ محمد علی قزوینی درب مغازه مرا به بیرون خواست. با آقا میرزا عباسقلی خان بیرون رفته به اتفاق بهسمت خانه ایشان
راه افتادیم. خانه چایی خورده صحبت اینکه آقایان تشکیلیون؛ نجات، ساعتساز، صدرایی، تدین، دکتر حسن خان، حلاج و چند
نفر دیگر دلالان سیاست چند شب قبل که کابینه شهرت تزلزل را داشت به خانه عین الدوله رفته به تقاضا ملاقاتش نمودند. گفته
بود من حاضر براي قبول وزارت نیستم و عذر از دخول در صحبت سیاست با آنها نموده بود. بعد از بیرون آمدن آقایان، عین
الدوله گفته بود زن قحبهها مملکت را به گه کشیدند حالا مرا هم میخواهند ضایع نمایند. شنیدم به خانه صمصام السلطنه هم رفته
بودند و ساعتساز در بین آقایان به صمصام گفته بود در ضدیت با شما من غلط کردم و گه خوردم. بالاتر از این نمیشود که
خودم عذر از شما میخواهم. صمصام هم اجتماع تقلبی آنها را حس کرده آنها را رد
ص: 567
صفحه 475 از 655
نموده بود. خانه نصرت الدوله هم پریشب مضحک بود؛ صدرایی، تدین در یک اطاق. ملک الشعراء و نجات در اطاق دیگر، میرزا
علی اکبر بیخبر آمده بود به خانه نصرت الدوله، فهمیده بود که این آقایان در اطاقها جفتجفت هستند و به او خبر نکرده بودند
او هم میرود خانه وثوق الدوله. بعد نصرت الدوله از ساعت ساز میفرستد گله میکند و میگوید به خود من خبر میدادید، من
شما را تنها ملاقات میکردم.
عین الدوله و انصراف شاه از جنگ با عثمانی
بعد آقا شیخ محمد علی نقل کرد که شنیده شده بلشویکها داخل استرآباد شدهاند بر علیه انگلیسیها و نیز عین الدوله گفته بود که
من پریروز در دعوت شاه از شاهزادهها براي تعیین تکلیف بیطرفی یا تمایل، اگر یک ساعت دیر رفته بودم کارکنان وثوق الدوله
شاه را متمایل به متفقین نموده بودند. اما وثوق الدوله خبر ندارد که من کار خود را کردم و شاه را منصرف از تمایل [به متفقین] و
جنگ با عثمانیها نمودم. بعد عنوان کرد که عدهاي از صلحا براي تشکیلات اگر حاضر شوند شما چه میکنید؟ گفتم اگر به عنوان
عموم و خبر به عموم نمایند من حاضرم و الا به دستهبندي صالح هم باشند حاضر نیستم. بعد خیلی میل داشت که در قزوین او
کاندید شود، اگرچه محسن میرزا به من گفت او نمیشود و نباید زحمت کشید چون من او را قاصد به جایی دیگر میدانم اعتبار به
حرفش نکردم. خودم خیال کردم که به توسط محمد باقر شاهرودي مساعدت را براي آقا شیخ محمد علی پیش بیاوریم.
بعد ساعت سه به خانه آمده احمد از حضرت عبد العظیم نیامده بود، گمان کردم که نتوانسته بیاید. شام آبگوشت خورده خوابیدیم.
ساعت پنج و نیم از شب احمد آمد. تعجب کردم. گفت از بسکه جمعیت زیاد بود تاحال طول کشید به واسطه عید غدیر. و نقل
کرد که همچه جمعیتی که امروز آمده بودند حضرت عبد العظیم هیچکس یاد نداشته، قریب چهار پنج هزار نفر جمعیت ماندند و
نتوانستند بیایند شهر. تمام خیابان و بازار و حرم و صحن و ماشین مملو از جمعیت و امشب حکومتنظامی در شهر بههم خورد که
کسی را نگرفتند و الا ده هزار جمعیت را باید بگیرند.
ص: 568
حکومت کردستان
چهارشنبه 19 ذیحجه.- صبح بعد از چایی احمد و بتول به مدرسه، من هم به خانه ارباب کیخسرو که بقیه حقوق مجلس مساوات را
تعیین نمایم. گفتند نیست. بعد حمام آمده، نیم به ظهر بیرون آمده به خانه آمده، بتول هم از مدرسه آمد. من و بتول و ننه اسماعیل
ناهار آبگوشت به خورده، بتول نان و پنیر. بعد بتول به مدرسه، ننه اسماعیل رختشویی، من تحریر. بعد چایی خورده، دو به غروب
بیرون آمده دو پاکت به پستخانه دادم و خازن دفتر سوار درشکه رسید، من هم سوار. قصد ملاقات معتمد الدوله که او تحریک
براي حکومت کردستان که به امیر معزز دادند بنماید. چون خازن معاون امیر معزز شده و امیر معزز هم مساعدت با افکار خازن
نکرده، لذا خازن قصد تبدیل او را دارد. میگفت دو هزار تومان پیشکشی قبول کرده بدهد و نداده و ندارد بدهد. من خودم قرض
به معتمد الدوله میدهم که برود وثوق الدوله را دیده، حکومت را براي خودش بگیرد و من به معاونت او ماهی ده هزار تومان او را
مقاطعه مینمایم و همه قسم اسلحه و سوار از خودم مجانی تهیه مینمایم.
بعد او رفت به خانه معتمد الدوله، من هم از سرچشمه به خانه حاج سید نصر الله تاجر، عیادتش نمودم، دو چایی خورده بعد از
صحبت زیاد، التماس به جهت عمل زمین مشترك نمودم که سهمیه خودش را یا بفروشد یا از مرا بخرد، یا آنکه سهمیهاش را به من
بدهد و عوض زمین خودش همان نزدیکیها یک زمین من خریده، معادل به او بدهم. بالاخره گفت ناخوشیام خوب بشود یک
کار خواهیم کرد.
صفحه 476 از 655
فعلگی انگلیسیها
بعد بلند شده حجره آقا میرزا صدر الدین رفته. درب حجره مدیر الصنایع رسیده، مطالبه قیسی را نمودم. گفت یک ري رسیده، روز
شنبه کیسه بیاورید ببرید تا بقیه برسد. بعد در خیابان رضا قلی خان رسید. اظهار داشت که میرزا علی اکبر چند مرتبه بعد از بیرون
آمدنم از حبس به خانه من آمده و پیغام داده، تا مرا امروز دید. گفت بیا با من کار کن. اگر دیدي براي انگلیس کار کردم عقب
بکش.
من آدم کاري هستم و از حرفهاي مردم از میدان خارج نمیشوم. بیا باهم
ص: 569
برویم، وثوق الدوله تو را میخواهد ببیند. میخواهی ماموریت و کاري در خارج طهران براي تو بگیرم؟ میخواهی در طهران ماهی
ده تومان اضافهحقوق برایت درست میکنم. از او مهلت گرفتم که با رفقا مشورت میکنم، هرچه صلاح دیدند عمل میکنم. حال
از شما مشورت میکنم. گفتم سایر رفقایت چه گفتند؟ گفت صلاح ندانستند. شیخ حسین و شیخ ابو طالب گفتند نروي بهتر است.
من گفتم اگر بتوانی از حیث معاش محتاج نباشی البته نروي بهتر است. اما اگر ناچاري چه عیب دارد؟ به جهت اینکه عمل تو عملی
است که به انگلیسیها خدمت شود و تو را به هرکاري وادارند فعلگی است، باز هم فکر میکنم، خودت هم فکر نما تا بعد
همدیگر را ببینیم.
حقوق وکلا و اکتشاف که از هفده ماه پیش دمکراتها یکی با وثوق الدوله بودند
بعد از مغازه کاشانی تلفن به ارباب کیخسرو زده، جواب داد منتظرم. بعد بالا رفته آقا میرزا اسماعیل تنکابنی را تا چهارراه مخبر
الدوله صحبتکنان همراه بردم.
بعد خودم تنها به خانه ارباب کیخسرو رفته، صحبت گندم پارسال که پانزده هزار و هشتصد خروار از عراق از قرار خرواري سی و
هشت تومان الا کسري، حقوق وکلا باقی مانده که قدري مال مساوات و بقیه مال سایرین و از بعد از تعطیل بعضیها را وثوق
الدوله در کابینه سابق هرکدام را پانصد تومان به اسم بیمعاشی و بیچارگی داد، منجمله پانصد تومان به عدل الملک و نیز پانصد
به آصف الممالک و پانصد به مؤید الاسلام و پانصد به شیخ یحیی کرمانی و رفعت الملک وکیل کرمان، به سید حسن مدرس به
شیخ محمد حسین یزدي و چند نفر دیگر که چک بانک از خودش داد بعد چک را گرفت و عوض از مالیه حواله نمود، پانصد هم
به شیخ ابراهیم زنجانی. بعد قرار شد که خود او مطالبه حقوق وکلا را از مالیه بنماید. من هم دبیر الملک یا نصیر الدوله را ببینم به
وثوق الدوله و مشاور الملک محصلی نمایند.
ساعت دو و ربع از خانه ارباب بیرون آمده، عز الممالک کردستانی را دیده قدري صحبت، بعد از راه لالهزار پیاده، چون واگون
نبود پائین و از راه بازار به سمت خانه آمده، شنیدم یک جهاز به بندر جز [گز] قشون روس وارد،
ص: 570
اتومبیلهاي هفته گذشته هم که از انگلیسیها به طهران آمده بود براي بردن شاه بود. بعد گوشت خریده به خانه آمده، شام قلیه
کدوحلوایی براي حال زکامی بتول. اما من خوشم نیامد. قدري رب انار گفتم احمد آورد با نان خورده خوابیدم.
باد و ناخوش شدن مردم در طهران و قزوین و غیره
تمام مردم از باد دیروز مبتلا به تب و افتادند. از قزوین مکتوب بود که چند روز قبل باد آمد بعد از باد به قدري از مردم مریض
صفحه 477 از 655
شدند که دکانها بسته شد.
بخوانید و عبرت بگیرید. وثوق الدوله و اعمالش
جمعه بیستم ذیحجه.- صبح بعد از چایی احمد به دکان نانوایی براي نان گرفتن رفته، ننه اسماعیل به حمام، من هم قدري بعد از
تحریر بیرون آمده در بازارچه معیر حاج سید نصر الله سادات اخوي را دیده قدري احوالپرسی. اظهار داشت برویم محتشم السلطنه
را ملاقات نماییم. چون میخواستم به عیادت آقا میرزا صدر الدین بروم عذر خواسته به خانه آقا میرزا صدر الدین رفته از باد سه
روز قبل قدري کسل.
آقا میرزا محسن نجمآبادي و خیال وکالت از نهاوند
قدري صحبت فساد کاري آقایان تشکیلیون و مطلب جدید آنکه آقا میرزا محسن نجمآبادي به خیال وکالت از طرف نهاوند افتاده،
سه روز قبل به شهر نو منزل آقا یحیی نهاوندي رفته بود که مردم نهاوند به من کاغذ نوشتهاند که چون عنصر صالح خیرخواه و
دلسوز به حال مملکت هستی قصد داریم اگر بشود شما را انتخاب بنماییم. شما چه صلاح میدانید. آقا یحیی گفته بود که چون
اقتدار الدوله معاون وزارت داخله این اواخر ماموریت شما در نهاوند با شما بد شده مشکل است شما انتخاب شوید. گفته بود شما
مطمئن باشید اقتدار با من در باطن باز یکی است و برحسب ظاهر، تکلیف همچه اقتضا میکند که از من بد بگوید که مبادا خودش
متهم به شرکت در مظالم که واقع شده بشود. خداوند لعنت کند مهر علی خان را که تمام خیالات عالی ماها را بههم زد و نگذاشت
کارهاي بزرگ که قصد داشتیم بشود و یک قوه بزرگ مثل جنگل را که ما فراهم میخواستیم بکنیم و کمک جنگل بشویم ضایع
کرد. حالا هم مطمئن باشید که اقتدار باطنا با من مساعد و
ص: 571
همراه است. البته باید چنین باشد چه که چندین هزار تومان به ملت نهاوند و مالیه آنجا ضرر زده و اگر اقتدار شریک و راضی نبود
چرا آقاي نجمآبادي را با کمال شنگلی و منگلی میبیند در طهران حرکت میکند اقلا یک استنطاق نمیکند.
وثوق الدوله و حیرت ما در کارش
آقاي وثوق الدوله، مردم طهران از شدت تنگی نان که با این فراوانی غله امسال، نه نان از دکانها گیرشان میآید و نه میگذارند
بیچاره مردم، گندم یا آرد بخرند، ناچار از بینانی مختصر هیجانی در بازارها میشود، شیخ عابدین حمامی و رضا قلی خان و موسی
خان را ریاست وزراء حکم میکند که بگیرند و حبس تاریک بیندازند که اینها در هیجان آن روز داخل بودند و شاید یک مقدار
تهییج از آنها بود. اما آقاي نجمآبادي که نوکر شخصی اقتدار شده و حقوق دولتی هم برایش درست کرده و او را با خود به عراق
براي راه انداختن جنس به طهران و بقایا که از دو سه ساله نزد رعایا مانده وصول نمایند میرود به عراق و نجمآبادي را میبرد به
ملایر و مامور به نهاوند میکند و آقاي نجمآبادي با الوار آنجا همدست و آنها را با خود همراه و مالیه آنجا را میچاپد و چندین
هزار تومان به دولت ضرر میزنند و چقدر به ملت و تجار و رعایاي بدبخت آنجا به واسطه چپاول نجمآبادي و مهر علی خان
خسارت وارد میآورد و چند هزار نفر را نهضت بر علیه دولت میدهد که مملکت را هرجومرج نمایند و این مطلب اظهر من
الشمس است؛ مع ذلک آقاي اقتدار را کفیل وزارت داخله و آقاي نجمآبادي راستراست در طهران حرکت میکند و ابدا تعرضی
و یک سوالی و یک حبس روشنی هم براي آنها نیست. البته شاید به نجمآبادي هم معاش سرّي میدهد.
البته بیجهت نبود که اقتدار و نجمآبادي بالاي جان براي تشکیلات میزدند که تشکیل فرقه شود؛ شاهی که به ضربت دو انگشت
صفحه 478 از 655
چون مره قیس کافري کشت.
هیجان شیخ عابدین در بازار و هیجان نجمآبادي و اقتدار در نهاوند و الوار
آقاي وثوق الدوله که از اسرار قلبی شیخ عابدین که اتفاقا در روز هیجان مردم بیچاره میان بازار هم نبود از مکنون قلبی به چشم
عین الیقین آن رییس اولیا
ص: 572
وثوق الدوله ملتفت از نیت قلبی او میشود که او تهییج را فراهم کرده، او را با رضا قلی خان و موسی خان حبس تاریک بدون
استنطاق مینماید اما بر قبر حنیفه لشکري به دست نجمآبادي، آدم اقتدار به زندگی دولت و ملت میرینند و آقاي وثوق الدوله
یک انگشت هم به کون آنها نمیکند؛ یاللعجب. معاون همایون بروجردي شاید به اغراض امین مالیه بروجرد و مفتش فرنگی در
دوسیه او نسبت خیانت که سیصد چهارصد تومان مداخل کرده، آسمان را به زمین آقاي معتمد السلطنه آورده که او سابقه خوب
ندارد و عذر او را از قبول در خدمت خواسته و از مالیه خارج است. اما آقاي مشاور الممالک و آقاي وثوق الدوله که در تحدید
تریاك طومانیانس در اموال ارباب جمشید و قروض او به دولت و عضو شقاقلوسی آذربایجان که در تمام روي دول هم به تواتر این
دوسیههاي روشنتر از آفتاب پر کرده ابدا مورد عیب نیست؛ آخ و آه.
شانزده هزار تومان براي مخارج فاتحه و نعش صدر العلماي طهرانی خرج و تمام هیئت دولت را زیر نعش، پیاده میآورد و تمام
ولایات و ایالات ایران را به فاتحه وامیدارد، درصورتی که آقاي صدر العلما تعینی غیر از برادر آقا محسن بودن درنظر وثوق الدوله
نداشته، کسی بوده که اطبا گفتند فوتش به واسطه مرض سفلیس در پرده دماغ بوده، غیر از سفلیس سیاسی و دیانتی که در خود
مرحوم آقا و اول مریدش وثوق الدوله بود.
حقوق مجلس زنجانی و مساوات و دهخرقانی
پانصد تومان بابت حقوق ماههاي تعطیلی مجلس دار الشورا به شیخ ابراهیم زنجانی، فاضل کاشانی، مؤید الاسلام، شیخ یحیی
کرمانی، شیخ محمد حسین یزدي، مدرس، عدل الملک، رفعت الدوله کرمانی، آصف الممالک و غیره میدهد به اسم بیچارگی،
اما حقوق ایام کار مجلس را به خانواده مساوات و میرزا محمد علی خان کلوب و شیخ رضاي دهخرقانی که از گرسنگی دارند تلف
میشوند نمیدهد.
نعش صدر العلما و حسین لله
نعش آقاي صدر را با چندین هزار تومان مال دولت و قواي دولت حرکت میدهد اما نعش رشید السلطان و حسین لله که اقلا
مسلمان هستند، کسی که
ص: 573
میبرد و دفن میکند به بهانه تهییج در بازار حبس مینمایند. عیال و اطفال محبوسین و مقتولین که آنها به عقیده هیچکس تقصیر
ندارند که بیچارهها در این قحطی و گرانی باید تلف شوند، هیچکس هم جرات نمیکند که محرمانه یک اعانه به آنها بدهد مبادا
حبس شود که تو رابطه با آنها داشتی.
مغیث الدوله اگر مامور تیرباران منشیزاده و ابو الفتحزاده بود چرا باید دولت دسیسه کاري و به اسم تبعید اظهار نماید، و اگر نبود
کجا استنطاق مغیث را نمودید که تمرد دولت را نمودید. آیا سزاوار است دولت ایران خود را به دسیسه کاري متهم نماید؟ بالاخره
صفحه 479 از 655
از خانه آقا میرزا صدر الدین بلند شده یک به ظهر خانه معتمد الدوله رفته، نبود. برمیگشتم که بروم منزل مشیر اکرم، دیدم خودش
از حمام میآید. مرا به خانه برد و خودش جایی چلوکباب مهمان بود. به جهت ماندن من او هم نرفت. ناهار چلو و مسماي بادمجان
و آبگوشت و آش گندم و کشک بسیار خوبی و قبل هم انجیر و هلوي کاملی خورده، بعد از ناهار مشیر اکرم به جایی که ناهار
براي کاري مهمان بود و نرفته [رفت]، من هم بعد از سیاحتی بیرون آمده، شاهزاده قدس السلطنه به شام اسمگذاران مولود جدیدي
که خداوند به معتمد الدوله عطا کرده و امشب شب شش، حاج امامجمعه خویی را به مراسم اسمگذاران وعده گرفته بودند مرا هم
مرا از این امام بیزاري است ،« یوم یحشر الناس کل بامامهم » دعوت، من قبول نموده اما قلبا براي اینکه با حاج امام ملاقاتم نشود و در
در لیل هم محشور نشوم قبول نکرده، بیرون آمده در سرپولک مدتی زحمت کشیده تا خانه آقا شیخ عابدین حمامی را براي اینکه
عیادتش نمایم پیدا کرده، بعد از اجازه ورود، دیدم خود را به لحاف پیچیده تب بهشدت، هجده روز بود مبتلا. پرسیدم آیا در وقت
دستگیري وحشتی و خیال صدماتی کردید؟ گفت خیر. اما در بین حکایات فهمیده شد که ترسیده؛ چون بیان کرد که مرا به نظمیه
که بردند بدوا شنیدم که دستخط رییس الوزراء که سه نفر تهییج بازار را چون کردند آنها را بدون استنطاق در حبس تاریک
ببرند. من التماس کردم که اقلا مرا استنطاق نمایید، چون من ضد با تهییج بودم و ضدیت من با تهییج را جمعی میدانند. چون
سابقه با زمان خان و دو نفر دیگر از اجزاي کمیسیون مشورت نظمیه داشتم، آنها دست و پایی کردند و الحمد لله
ص: 574
مساعدت آنها اسباب شد که به حبس تاریک نیفتادم تا اینکه روز بعد در نظمیه بغتتا تبولرز آمده و حالا هجده روز است که
مبتلا و معالجه میکنم و اسباب استخلاص، رقعه آقا میر سید محمد بهبهانی و توسط مشاور الممالک شد و مشاور بعد از اینکه مرا
از حبس آنجا بردند گفت من ضامن خطایاي تو شدم و هیئت دولت اغماض از خیانتهاي تو کرد. ملاحظه نما باز اثبات تقصیر
براي آقا شیخ عابدین مینمایند. چقدر دل انسان میسوزد. خوب است کتاب تاریخ شورش روسیه را آدم بخواند تا قدري تسکین
قلب حاصل نماید.
فتح السلطنه و تهیه کمیته شدن بهوسیله ثبت اسناد و میرزا باقر بیوتات
بعد آقا شیخ عابدین تفصیل طرفداري ثبت اسناد را از فتح السلطنه نمود که من در چهاردهم عید از کمیسیون مختلط اعراض و
بیرون آمدم. چون یک جلسه میرزا محمد علی خان ثبت اسناد براي اینکه در انتخاب کمیته چه اشخاصی را در نظر بگیریم، صحبت
خوبی فتح السلطنه را نمود، گفت صد تومان هم به تو میدهم که مساعدت نمایی، من دویست تومان براي این کار گرفتهام، صد
تومان مال من صد تومان مال تو. بعد فهمیدم پانصد تومان گرفته که فتح السلطنه را منتخب به کمیته بنماید. و یک روز هم رفتم
شمیران برحسب عیادت، دیدم آقا میرزا باقر خان بیوتات و میرزا محمد علی خان ثبت اسناد صاحبمنزلی مینمایند و امر به کاکائو
و شیر و سایر تشریفات براي واردین مینمایند و میرزا باقر خان هم همدست با ثبت اسناد براي ترویج فتح السلطنه بود و در شب
نمایش ستاره ایران من یک شب بلیط لژ چهار نفري که هربلیطی 24 تومان قیمت داشت فتح السلطنه به من داد که مجانا من و سه
نفر هرکس را بخواهم بنشانم. ستاره و میرزا باقر خان هم از مروجین صمیمی فتح السلطنه بودند. این بود که من ظنین شده از
کمیسیون مختلط کناره کردم. قریب دو ساعت در منزل آقا شیخ عابدین بوده چایی خورده، گلابی و آب هندوانه آورده بودند،
میل نداشتم. حیدر قابچی مجلس با دو نفر دیگر عیادت آمدند، من بلند شده یک و نیم به غروب بیرون آمده بهسمت خانه آمدم.
احمد بیرون رفته بود. ننه اسماعیل هم شامیکباب پخته و براي اسماعیل به مریضخانه برده بود. او تا مقارن مغرب مانده، ننه اسماعیل
آمد.
ص: 575
صفحه 480 از 655
ملاقات آقا محمد قاسم مدیر
من هم بیرون آمده رفتم منزل ضیاء حضور که از استرآباد آمده بود و آمده بودند منزل من. مشغول اصلاحات مبل و خیاطها مشغول
پیراهندوزي مبلها بودند.
قدري نشسته، آخوندي با کمال نظافت و لطافت تشریف آورده نشناختمش. بعد از جلوس معرفی شد؛ معلوم شد آقا محمد قاسم
مدیر استرآبادي است. خیلی مسرور شدم که میخواستم ملاقاتش نمایم. خود هم مثل من معلوم شد منزل آقا شیخ آقاي استرآبادي
ورود نموده بعد غلامرضا خان نظمیه رشت و حاج میرزا کریم و همسر مرحوم حاج میرزا علی محمد جواهري و حیدر پیشخدمت
دار الشورا، آنها هم آمدند. حدس زدم که جلسه حوزه باشد. بعد آقا محمد قاسم اظهار بدي مخالفت بین دمکراتها را نمود و
گفت آنچه شنیدهام اگر شما مساعدت نمایید رفع اختلاف میشود و شما را میگویند نمیخواهید فرقه یکی شود.
گفتم بهعکس است، آنها چون با عموم نمیخواهند و دستهبندي را دست نمیکشند مایل نیستند. بعد قدري صحبت نمود، فهمیدم
به عین حرفهاي مزخرف تشکیلیون که این بیچاره ساده تازه ورود را تزریق نمودهاند که خود فلانی هم تشکیل داشت و اجتماع
عموم هم در تشکیل فرقه نمیشود، فساد میشود، شهر نظامی است و ... بعد قرار گذاشتند فردا عصر به منزل من تشریف بیاورند.
قدري صحبت نموده گفتند کاري هم داریم. بعد ساعت یک و نیم از شب بلند شده بهسمت خیابان رفته، مغازه خلخالی، شاهزاده
محسن میرزا، آقا میرزا خلیل و خلخالی نشسته صحبت میکردند. من هم به قدر یک ربعی نشسته، ساعت دو و ربع بلند شده تردید
کردم بروم خانه معتمد الدوله که هم به او کار و هم دعوت براي اسمگذاري داشتم. چون خویی تا آنوقت که من بروم احتمال
داده بودم اسم را گذاشته و رفته. چون دیدم وقت گذشته و باید به خانه هم برگردم از میدان توپخانه بهسمت خانه، انگورها را
درب دکانهاي بقالی زیاد دیدم، معلوم شد به واسطه ناخوش شدن اکثر مردم، انگور خوري و خري خیلی کم شده و انگورها زیاد
مانده. شنیده شد در قزوین از شدت ناخوشی تب، دکاکین و بازارها همه بسته و صاحبانش ناخوش شدهاند. در راه قزوین و قم و
غیره میگویند مردمان مسافر تمام در راهها و قهوهخانهها افتادهاند. بعد به خانه
ص: 576
آمده، شام آبگوشت به و بادمجان با انگور خورده، بتول هم آبگوشت ساده و پنیر خورده بود. بعد از خوردن از شدت خستگی
بدنی و دماغی رفته خوابیدم، اما چه خوابی.
شاه و مهمان نرفتن به خانه نصرت الدوله
شاه هم امروز جمعه خانه نصرت الدوله مهمان بود و موقوف شد. مدیر ایران نوشته بود که به جهت کسالت شاه، تاخیر افتاد.
افتادن بچههاي مدرسه از باد
شنبه 21 ذیحجه.- صبح بعد از چایی احمد و بتول به مدرسه من هم مشغول تحریر و قدري کسل و در باغچهها میگردیدم. ناهار
بتول آمد. توي گوشش را دیدم ورم و ماده کرده، سینهاش مغشوش و گلو و صورتش هم میگفت تفاوتی نکرده، ناهار او
آبگوشت ساده، ما هم آبگوشت به و بادمجان و گوجهفرنگی میخوردیم. احمد هم از مدرسه آمد، تعجب که به خلاف عادت
آمده. گفت در مدرسه سرم درد، حالم بههم خورد و اغلب بچهها هم نیامده، معلوم شد که آنها هم افتادهاند.
بعد قدري ناهار و خود را به آبیاري مشغول. بعد فرستادم که نان بلکه بتواند بگیرد و کاغذها را به پستخانه بدهد. مشغول تحریر و
چایی بوده و منتظر آقا محمد قاسم مدیر استرآبادي اگر نبودم بیرون براي بعضی کارها میرفتم. ساعت یک و نیم به غروب با ضیاء
صفحه 481 از 655
حضور آمدند. قدري صحبت تألم و تأسف از اختلاف فرقه داشتند تا اینکه حقیقت اختلاف را به آنها فهماندم، تصدیق نمودند.
بعد قرار شد که بروند رفقاي خودشان را ملاقات بلکه آنها را متقاعد به حضور عموم بنمایند و از دستهبندي منصرف نمایند.
آقا محمد قاسم اظهار کرد که آقا شیخ آقا در دیوان محاسبات با شما بود؟
گفتم خیر. گفت که خودش میگفته در دیوان محاسبات بودم. گفتم در وزارت جنگ [یک] وقتی میرفته. ضیاء حضور اظهار
کرد که شنیدم شما با دو سه نفر دیگر چند روز پیش منزل نصرت الدوله محرمانه رفته بودید. گفتم من که نبودم، آن سید محمد
تدین و صدرایی بود که میر موسی خان آنها را در اطاق فیلی
ص: 577
دیده و ملک الشعراء و نجات در اطاق دیگر بودهاند، میرزا علی اکبر که آمده ملتفت آمدن محرمانه آنها شده، قهر کرده و به خانه
وثوق الدوله رفته.
وضع حال من و روزگار نامراد
غروب آقایان رفته، من هم دیدم که احمد با حال تب براي گرفتن نان رفته و نیامده به فکر بدبختی مردم افتادم. من که بالنسبه به
خودم استقلال در معاش دارم و اینقدر به تنگنا افتادم، همهساله من پانصد ششصد تومان خرج داشتم و امسال که همهچیز سه مقابل
و چهار مقابل و پنج شش مقابل ترقی کرده و مداخل سال گذشته من از املاك اتفاقا از پانصد تجاوز نکرده و امسال نه میتوانم
آرد و گندم و روغن و حبوبات از کمره بیاورم، راهها ناامن، مکاري نایاب، گندم و آرد را میگیرند، در شهر هم آقاي وثوق الدوله
بدتر از موکلین آب فرات، نان را به روي همه بسته که شخص هم نتواند تهیه نان نماید، نانها به قدري تلخ و تند و شور، آن هم
باید صبح بروند ظهر دو نان و بعد از ظهر بروند شب آیا دو نانی گیرشان بیاید یا نه؟ تا حالا احمد میرفت، حالا او هم ناخوش. من
هم که قوه نگاه داشتن خودمان را به زور دارم، چه جاي آنکه نوکر بگیرم. بتول هم ناخوش، پول هم ندارم و تمام شده، از کمره
هم پول طلب دارم؛ آقاي سالار محتشم، آن ابن الوقت بیحقوق، آن شارلاتان بدبخت، آن نیستکن روح شرافت و درستی، آن
مکار غدار، آن چاخان زبانباز که مرا ضامن به نقیبزاده داد و سیصد و کسري پول تنزیلی کردن من گذاشت، چون دید که من
محل حمله کلاب سیاسی شدهام، او هم از وقوق دیگران به من عوعو کرد.
آرد که نیست، بازار هم نان به صعوبت. احمد هم افتاده خودم هم غصه عیالات دربهدر مقتولین و محبوسین و بیچیزي و آنهمه
غصه و وحشت آنها، غصه همشیره و اطفالش، غصه رفقا و اقوام که همه را میبینم و میگویند و هیچ کاري از دستم برنمیآید؛
خودم که قوه مساعدت ابدا ندارم، رفقا هرکدام نمیتوانند، بیچارهها را چه تحمیل نمایم؟ بعضی مثل بیان الدوله که براي عیال
مقتولین اظهار میشود، شدت امساك و خسّت، قساوت بر ایشان آورده، آن وقت احتمال تمول را در حق مقتولین به یقین تمول
بدل و حکایت و نقل از
ص: 578
متقلبین را وحی منزل در عقیده میگیرند و به طفره میگذرانند. فقط سردار جنگ پانزده تومان مساعدت نمود که ده تومان به عیال
عماد و پنج تومان به مادر لله دادم. سایرین را باید آقایان و آورندگان ننگ اسم گذاشت. حال من که این قسم است. فقرا و ضعفا
چه کنند اي خدا؟ مگر بعد از دسته اعیان و کارکنان آنان، سایرین بشر نیستند و از نان به این بدي و تلخی هم با این ذلت و نکبت
شکمی سیر نتوانند بکنند؟
هرچه باداباد
صفحه 482 از 655
بالاخره بیرون آمده و دکان آقا میرزا عباسقلی خان رسیدم، دیدم میبندد، احوال پرسی نمودم، دیدم او هم تب کرده، به خانه حاج
سید رضاي فیروزآبادي براي یک خروار گندم که دو هفته قبل سفارش و قبول نموده بود و چهل تومان هم علی الحساب گرفته بود
رفتم. گفت گندم در عماد آور حاضر است اما در شهر بیاورم میگیرند. گفتم بفرمایید بیاورند هرچه باداباد، یا با آن اجازهنامه
ترحم مینمایند و میدهند یا یک مرتبه میبرند و آسوده میشوم. قرار داد شب چهارشنبه بروم منزلشان که خبر بدهند که چه روز
به شهر میآورند. بعد بیرون آمده از راه خیابان آقا میرزا داود خان علیآبادي را دیده با ماهی دویست تومان حقوق و مداخل ملک
در ولایت و مداخل و مواجب برادرش میرزا حبیب الله خان، امین مالیه کرمان و حالا شیراز، باز گریه از گرانی و سختی میکرد. اي
خدا پس واي به حال فقرا نه گداي کوچهها بلکه فعله و نوکر باب پست و کسبه و حمّال و رعایا.
بعد به خانه آمده دیدم احمد افتاده و شام هم نخورده، اما با حال تب نان را از بازار گرفته و آورده بود. من هم شام آبگوشت ساده
که گندم و برنج ریخته بودند خورده، خوابیدم و فکر میکردم که چقدر مدبر است دولت و چقدر احمقاند مردم. گندم و محصول
فراوان امسال که خودش بالطبیعه پایین میآمد و گندم خرواري تا بیست و هفت تومان رسید، آمد دولت به اسم اینکه امسال مبادا
مثل پارسال بشود قدغن کرد که جنس را در شهر ضبط نمایند که محتکرین و ملاکین انبار نکنند و به اجازهنامه به قدر خوراك در
شهر به مردم بیشتر ندهند.
ص: 579
نان و یک تیر و ده نشان به ناز و بازوي وثوق الدوله
این اجازهنامه هم حقه بود که کسان خودشان هرقدر ببرند کسی ملتفت نشود، و لیکن براي سایرین بتوانند به قسمی خوب بازي
درآورند. مثل اینکه آدمی پنج من تبریز هرماهی در این عمل چند کار کردند یکی آنکه گندم ملاکین را رو به ترقی بردند چون
خودشان ملاکند، ثانیا خدمتی به انگلیس کردند که مردم جنس خودشان را از خارج شهر براي آنها حمل نمایند، ثالثا مردم در
تضییق بینانی به قدري دچار شوند که تسلیم ارادات وثوق الدوله که تسلیم به انگلیس باشد در موقع مقتضی فراهم آید. رابعا به
اسم اینکه گندم ترقی کرده و خرواري پنجاه تومان دولت میخرد نانوایی را خودش اداره میکند از قرار منی سه هزار و تفاوت را
میدهد. البته از همان پول انگلیس است که مملکت روزبهروز در رهینه آنها زیاد میشود دخل میکند، انگلیس را ممنون
میکند، مردم عامه احمق را منت میگذارد که نان پنج هزار را سه هزار میدهد؛ نان به این بدي که معلوم نیست چیست میدهد،
آن هم نمیرسد مگر به ذلت.
[امور روزانه]
یکشنبه 22 ذیحجه.- صبح بعد از چایی دیدم احمد در بستر و تب و درد سر هم به او عارض. براي اینکه مبادا خیال تقویت و تزیید
مرض را بنماید گفتم کاغذ کمره که به جهت داییاش آمده برساند و احوال خلخالی را هم رفته بپرسد و کتابهاي خطی امانتی
مرا از ایشان بگیرد و یک کیسه هم ببرد نزد مدیر الصنایع براي قیسی. احمد را عقب این سه کار روانه، خودم هم در خانه مشغول
گوجه چیدن و تحریر شده. ننه اسماعیل هم خودش چادر سرکرده رفت. از بتول پرسیدم. گفت خانه میرزا احمد خان رفت. نزدیک
ناهار پسر آقا سید میرزا آقا با یک نفر میمونآبادي آمد و 22 تومان وجه داد. حواله کمره به سالار محتشم به او دادم. چون نان کم
داشتیم پول دادم به آقا هادي و رفیقش که نان بگیرند. احمد هم رسید سه نفري تا یک ساعت بعد سه نان آوردند. ناهار نان و
آبگوشت و پنیر و سبزي خورده چایی هم بلافاصله به آنها داده رفتند به شهریار.
صفحه 483 از 655
خلوتی خیابانها
بعد خودم چایی خورده احمد مجددا تب نموده بود، او خوابیده، من هم از خانه چهار به غروب بیرون آمده خیابانها و دکاکین در
کمال خلوتی مثل ایام جمعه و
ص: 580
قتل و تعطیل از شدت تب و نوبه. رفتم منزل عین الممالک؛ گفتند ناخوش و تب کرده. رفتم پستخانه، کاغذ کمره را دادم رو به
خانه معتمد الدوله. در بین دکتر مهدي خان را دیده دعوت ناهار سهشنبه را نمود که قدري صحبت نماییم. بعد قرب خانهاش مشیر
اکرم را دیده، خواست برگردد مانع شده خواستم بروم منزل معتمد الدوله. گفت خودش و تمام اهل خانه از خانم و کلفت، آقا و
نوکر همه افتاده و روي هم از تب ریخته.
بعد رفتم منزل حاج ناظم التجار کرمانی. او و پسرش و کلفتش همه تب کرده افتاده بودند. قدري با ناظم با حال تبش صحبت و بعد
از نیم ساعتی بلند شده در خیابان دکتر حسن خان را دیده گفت مگر از من بدت آمده؟ گفتم از خودت خیر، اما از شکل یعنی
تشکیلات. بعد قرار شد جواز گندم را نزد او بفرستم به مولیتر بدهد امضا نماید. در این بین مستشار الملک و رکن الممالک سوار
درشکه رسیدند، نگاه داشته قدري صبحت. از رکن الممالک پرسیده که تشریف بردنی به کمره شدید یا منصرف؟ گفت خیر،
میروم و باید شما را ببینم. من بیایم دو سه ساعتی منزل شما یا شما میآیید؟ گفتم هرکدام میل شما باشد. مستشار الملک هم روز
پنجشنبه ناهار از من دعوت نمود. شاهزاده هم گفتند پس همان روز من هم میآیم آنجا صحبت میکنیم. بعد آنها رفتند.
ناخوشی اب، بنت و روح القدس
من هم از دکتر حسن خان جدا شده به خانه معتمد الدوله رفته، به اندرون اجازهام داده رفتم. دیدم اب و بنت رایحۀ القدس هرسه
در اطاق افتاده اطاقهاي اطراف هم کلفتها همه علایم ابتلا به تب و بیچاره خانم ایران السلطنه با حال نفاس مبتلا به تب، معتمد
الدوله ناله و تب. مولود جدید معصومۀ المسماة را برداشته بوسیدم. این طفل نجیب ابدا غیر از سکوت و صمت بهعکس انتظار و
چون پدر و رایحۀ القدس یعنی مادرش ناله میکردند. این طفل هم داد و فریاد و ناله را تسلیم به آنها کرده، بعد چایی خورده به
بیرونی آمدم. دیدم نوکرها هم با معلم همه افتادهاند.
مقارن غروب با معتمد الدوله سوار درشکه شده به دواخانه شیورین آمدیم و دواهاي لازم را به جهت خودش و خانه خرید. با حال
تب قصد عیادت از
ص: 581
فروغ السلطنه را داشت. سوار درشکه شده تا سر خیابان امیریه من پیاده شده او هم رفت. من گوشت گرفته به خانه آمدم. احمد
افتاده بود، بلندش کردیم شام شوربا خورده خوابید. ماها هم شام نان و آش گوجهفرنگی که چقدر لذیذ است خورده خوابیدم.
[امور روزانه]
دوشنبه 23 ذیحجه.- صبح بلند شده سماور را بار، بعد احمد و بتول را بیدار. تب احمد قطع یا تخفیف پیدا کرده بود. بعد از چایی
بیرون آمده به خانه انتیکهچی رفته مرا به اندرون طلبیده، بیچاره در کمال شدت تب و سینهدرد.
اطفال و عیالاتش همه افتاده، عیادتی نمودم.
ملاقات از محتشم السلطنه
صفحه 484 از 655
بعد بلند شده از درب خانه محتشم السلطنه گذشته، گفتم از او دیدن نموده و چون یک هفته بود وارد شده بود اطلاعات تبریز را از
ورود قشون عثمانی به چه کیفیت و کمیت و بودن مهاجرین با آنها یا نبودن و تفصیل بلوري و بادامچی و خیابانی و نوبري و غیره
و ضدیت باهم و تبعید یا دار زدن آنها و جهت مساعدت خودش با ارامنه و کلدانیها که اسلحه به آنها داد و شفاعت به آنها در
حین مغلوبیت و بعضی مطالب دیگر رفتم. دیدم چند نفري بیرون، بعد خودش از اندرون آمده. اظهار داشتم که دیر آمدم براي
استفاده از ارمغان اطلاعات سرکار بود حالا هم باز به مقصود نایل نشدم، انشاء الله مفصلا باید درك نمایم. قدري نشسته به صحبت
مهمل و یا سکوت گذشته، بعد از چایی و قلیان بنده بلند شده بیرون آمدم.
قحطی در تبریز
حاج میرزا عباسقلی آقا آنجا بود نقل نمود که در تبریز قحطی است و برنج خرواري هزار تومان و یک من ده تومان است چون
روسیه که آذوقه نیست و از طرف طهران هم که انگلیسیها نمیگذارند آذوقه به سرمنزلی تبریز از این طرف برود.
بعد به خانه آقا میرزا حیدر علی شیرازي، در خانه حالش خوش بود فقط عیالاتش [را] گفت افتادهاند. به خانه مرآت الممالک رفته
نوکرش ناخوش و گفت خود آقا به خانه حکیم رفته و اهل خانهاش هم همه افتادهاند. احوالپرسی
ص: 582
نموده به دکان آقا میرزا عباسقلی خان رفته، او اگرچه ناخوش بود ولی خود را سرپا نگاه داشته. از آنجا به دکان زرگري، مهر
خودم را که خالی شده بود درست کرده به حجره خلخالی رفته، تنها و ناخوش بود.
شکایت خلخالی از روزگار
گفت نه سمنان میروم و نه کاري به من دادند و کاغذ سختی به وزیر مالیه و وثوق الدوله در خصوص خودم نوشتم. مذکور شد
که امروز شاه در کامرانیه مهمان جدش وعده [اي] از فامیل را براي مذاکرات تمایل و بیطرفی و غیره مهمان هستند. بعد کتاب
اسرار مظفر علی شاه را که عوض داده بود پس دادم و مطالبه دو کتاب انجمن خاقان و شرح الواصلین خودم را نمودم. دویمی را از
بین کتابهایش پیدا کرد و داد، اولی گفت پیدا نیست و گویا دزدیدهاند. گفتم بلکه پیدا شود، لیکن انجمن خاقان کتاب خطی
خوبی بود و کل آن چهار کتاب خطی من بود. بعد رفیق مشکوة را دیده گفت تا دیشب یوسفآباد بود. بعد به کمیسري نه براي
تصدیق عدّه خانه مساوات براي جواز گندم رفته تصدیق گرفتم. بعد از راه خیابان دکان آقا شیخ حسین گیوه فروش [رفتم]، دیدم
بهتر است.
دستخط آزادي بینش و کمال السلطان از مقام ربوبیت وثوق الدوله
شفاء الملک پدر آقا میرزا عبد الحسین خان اظهار داشت که دیروز مجلل پسر امین النظاره حامل دستخط وثوق الدوله [بود] که به
صبا، کمال السلطان، میرزا حسین خان و به میرزا تقی خان بینش کاري نداشته و معترض نشوند. بعد آقا شیخ اظهار داشت که
توصیه به آقا میرزا حسین خان فلاحزاده در خصوص کریم خان که مستأجر بعضی دهات است مساعدت نماید بنویسیم. بعد از راه
خیابان مریضخانه و امیریه به خانه آمده، نیم بعد از ظهر رسیده ناهار آش گوجه، و احمد ساده خورده، بعد چایی خورده، بتول به
مدرسه، احمد هم که صبح رفته بود عقب نان و بعد از ظهر با نان آمده بود چایی خورده رفت حجره مدیر الصنایع عقب قیسی.
تعطیل مدارس بهواسطه ناخوشی عموم
صفحه 485 از 655
بتول هم از مدرسه به زودي برگشت. پرسیدم چرا؟ گفت هم مدرسه ما و هم مدرسه لویی به واسطه ناخوشی عموم تا دوشنبه آتیه
را گفتند تعطیل است.
ص: 583
چایی خوردم. ننه اسماعیل هم دو هزار از من گرفت و رفت به مریضخانه براي دیدن پسرش. بعد در ساعت دو و نیم به غروب
بیرون آمده پاکتی بهتوسط پست شهري حاوي دو ورقه جواز در جوف براي دکتر حسن خان که از مولیتر امضا بگیرد، فرستادم. بعد
از بازارچه قوام الدوله به شهر [آمده] در بین [راه] انجیر خوبی دیدم. گفتم هرچه بادابادا. قریب سه چارك خریده در دستمال
ریخته، کمکم خیال مرا گرفت که مبادا بخوریم، من که با ننه اسماعیل تب نکردیم، بتول هم تازه خوب شده، احمد هم بهتر است،
[نکند] یکمرتبه بیفتیم و بدتر بشود.
چون دور از انجیري شده بودم و خجالت هم از پسدادن میکشیدم عقب یک نفر میگشتم که از گردن خود باز کنم. سید فقیري
دیدم، بهشرط اینکه اگر تب کند به من فحش ندهد، قبول کرد، دادم و دستمال را در حوض مدرسه مادر شسته، قبلا هم به حجره
آقایی رفته صحبت داشت که موقع حفظ بیطرفی است؛ نه با انگلیس و نه با عثمانی با هیچکدام صرفه تمایل ما ورود به جنگ
نیست. من هم علی الظاهر بهتر به نظر من هم آمد. بعد از نور علی شاه پرسیدم. گفت تشریف بردند قزوین و از آنجا به همدان.
روز عید غدیر همدان بودند، از آنجا میروند عراق و از آنجا به کاشان و قم و طهران. بعد میروند به گونآباد.
بعد مقارن غروب بهتوسط واگون به خانه مشیر اکرم رسیده، عیادت قدس الدوله رفته عصمت السلطنه هم به عیادت عزت الدوله
رفته بود. مشیر اکرم هم قصد عیادت معتمد الدوله کرده بود باهم رفتیم. معتمد الدوله هم با حالت کسالت از اندرون بیرون آمده،
قدري صحبت. مشیر اکرم اظهار داشت که سه هزار تومان عظیم الدوله از طرف مشتري آورده به من و معتضد الملک میدهد که
«؛ النجات فی الصدق و ذل من طمع » امضاي معامله مقصودآباد را بنماییم. حالا تقریبا قیمت [به] بیست و دو هزار تومان بالغ میشود
اگر مشیر اکرم راستی اول میگفت که من مقصودآباد را مایلم، شاید خود عظیم الدوله به پانزده هزار، چهارده هزار به «1»
مساعدت معتمد الدوله به او میفروخت، باطنا مشیر اکرم میخواست و ظاهرا اظهار عدم میل که بلکه در یازده و دوازده بخرد.
مطلب بالاتر آنکه معتمد الدوله تمام سهمیه ارثیه عظیم الدوله را به بیست و پنج هزار تومان نقد و قبول چهار هزار تومان مطالباتی
که مردم از عصمت السلطنه و سهم
______________________________
1). رستگاري در راستی است و آنکه طمع ورزید، خوار شد. )
ص: 584
عظیم الدوله میشد که جملتان سهمیه عظیم الدوله بیست و نه هزار تومان میشد و مشیر اکرم قبول نکرد و طمع او را محروم از این
دخل کرد که حالا فقط مقصودآباد 22 هزار تومان و املاك کرمانشاه و آنچه حصار ساوجبلاغ و خانه شهر و اثاث البیت و باغات
تجریش.
فتح السلطنه و جلب شدن به نظمیه
بعد نیم از شب بیرون آمده به دکان آقا شیخ حسین گیوه فروش رفته توصیه کریم خان به فلاحزاده را داده، مسموع شد که امروز
عصر فتح السلطنه را نظمیه جلب و از شمیران به نظمیه آورده که فردا به عدلیه براي کشف کاغذسازي در خصوص امیر ارفع
ببرندش که بر ضرر برادرهایش امیرنظام و غیره ساخته شده. تا ساعت یک و نیم، دو از شب آنجا بوده، آقا میرزا حبیب الله خان
رسید. قدري صحبت، بعد من از خیابان چراغبرق و ناصریه و بازار، سر گلبندك پنیر گرفته به خانه آمدم. گفتند آقا سید عبد
صفحه 486 از 655
الحسین و آقا سید غفار شام خورده، آن حیاط اندرون رفته خوابیدند. مرآت الممالک هم با دو سه نفر دیگر آمدند عصر به
احوالپرسی و رفتند. من هم شام آبگوشت بادمجان و گوجهفرنگی و نان و پنیر خورده خوابیدم.
ناصر الملک و کاغذسازي
از آقا میرزا حبیب الله خان تفصیل فتح السلطنه را پرسیدم. گفت گمان میکنم که بعد از ظهر آژان به آوردن فتح السلطنه مامور
شد. بعد قدري من اوقاتم تلخ شد که چرا باید کثافتکاري رفقاي ما بکنند؟ اگرچه این حرکات از بزرگان عیب نیست؛ مشیر
الدوله و مؤتمن الملک، آقا سید عبد الله، آقا سید کمال، مستعان الملک و ... مسئول به این اعمال نیستند. در زمان ناصر الملک که
عدلیه چند ماه تعطیل شد چون نزدیک بود کشف شود که ناصر الملک براي ارثیه بردن خواهرش کاغذ ساخته بود و معلوم میشد،
عدلیه را بست تا موقع کشف بگذرد، ناصر الملک و فتح السلطنه، هردو همدانی، او عدلیه را میبندد، این به نظمیه گرفتار میشود.
[امور روزانه]
سهشنبه 24 .- صبح بعد از چایی به آقا سید عبد الحسین و آقا سید غفار کمرهاي اظهار نمودم ناهار هم بمانید، قبول نکرده رفتند.
خیلی دلم به حال فقر و
ص: 585
فلاکت آنها سوخت؛ چند تومان و یک بز و قدري روغن هم از آقا سید غفار که طلبکار بودم هیچ عنوان نکردم و قصد بخشیدن
نمودم، بعد آنها رفتند. من هم به احمد گفتم ناهار برود محاکمات مالیه و جواز گندم را که دکتر حسن خان به امضاي مولیتر
رسانده بگیرد و منزل دکتر مهدي خان بیاید. خودم هم رفتم منزل عین الممالک که خود و تمام اهل بیت و نوکر و کلفتهایش
افتاده بودند. رفتم اندرون، قدري صحبت، بعد صورت تاریخ تصویب شهریه مساوات را که از هشتم میزان سنه ماضیه کابینه علاء
السلطنه تصویب نموده و از برج اسد را هم ارفع الممالک گرفته و برج سنبله را هم قبضش را آوردهاند که ارفع یک سال است
تابهحال و پنج برج و نیم به همشیره پرداخته به من دادند.
دروغگویی ارباب کیخسرو
بعد اظهار کرد که تقاضانامه خود ارباب کیخسرو در خصوص حقوق بعضی از وکلاي مجلس بابت زمان تعطیل را هم به کمیسیون
تطبیق من دیدهام، چطور ارباب گفته که من تقاضاي خصوصی نمیکنم؟ تعجب از دروغگویی ارباب نمودم. بعد مصدق السلطنه به
عیادت آمد. کمکم صحبت از شارلاتانی بینش پیشآمد، به او برخورد. براي اثبات، کاغذ نصیحت بینش را که من در خصوص
معاون همایون فضولی کرده بود گفتم. سایر شارلاتانیها را نگفتم. بعد اظهار وقتی براي ملاقات من و بالاخره فردا ناهار را وعده
گرفت بروم قدري صحبت نمایم. من هم قبول، بعد باهم سوار درشکه به خانه معاون السلطنه و به قصد عیادت رفتیم. من رفتم درب
خانه مرآت الممالک احوالپرسی، نبود. آقا میرزا اسماعیل تنکابنی رسید، مرا به اصرار میرزا علی اکبر خان دکتر به خانه متصل به
خانه مرآت برد.
به قدر سیگاري نشسته بعد بلند شده به خانه معاون السلطنه رفته، نوکرش گفت نیست. خودش از بالاخانه صدا کرد. معلوم شد
مصدق السلطنه را گفته بود که آقا نیست و او رفته بود. حالش ناخوش و بستري. تب از حیث تب عمومی و درد دندان کشیدن هم
اضافه. اظهار نمود که پنج شب قبل رفتم منزل مستشار الدوله صحبت میکردیم. صمصام السلطنه و ممتاز الدوله و حکیم الملک
رسیدند، من خواستم بیایم مستشار الدوله گفت بمانید، فقط براي
صفحه 487 از 655
ص: 586
رفع دلتنگی آقایان تشریف آوردند و مطلب نیست. و اظهار اینکه اگر دولت در بیطرفی کوشش نماید خیلی بهتر است از تمایل. و
باید در این مطلب کار کرد.
و نیز اظهار کرد که صارم الدوله امروز به طهران وارد شده، قصد دولت حاضره این است که او را وزیر جنگ و به مساعدت او شاه
را به جنگ وارد نمایند. و نیز اظهار کرد هرقدر تو پردوام و باثبات بودي و در قبال اذیت و شرارت سه دسته تشکیلیون دوام کردي
آنها هم از هیچگونه صدمه به شما مضایقه نکردند. شبی که شما را به مجمع دعوت و آقا میرزا طاهر هم آنجا بود، صدرایی بعدش
به مغازه کاشانی آمد و گفت کمرهاي باز خجالت نکشید و من خواستم نزد کاندید خودشان که آقا میرزا طاهر باشد دیوانگی او
ثابت شود و مفتضح شود که بدانند میل ندارد به تشکیلات. و نیز گفت قراولخانه جلو [ي] سفارت انگلیس را دولت حاضره به
استومپ داد؛ همان روزي که شما به حیاط بادگیر رفته بودید و به نصیر الدوله پیغامات به وثوق الدوله را دادید. گفتم براي چه به
استومپ داد؟ گفت ظاهرا براي اینکه سفارت جلو [ي] خانهاش میل نداشت مرکز قشونی باشد و اظهار کرده بود که قراولخانه نباشد
اما براي اینکه در قرب خانهاش مرکزي پلتیکی داشته و عموم به اسم دندانسازي آزاد براي آمدن باشند.
وثوق الدوله، دو ضربه مداخل از عمل ارباب جمشید
و نیز اظهار داشت از بابت عمل ارباب جمشید، وثوق الدوله دو طعمه زد؛ یکی سه چهار سال قبل که قروض ارباب جمشید را به
خارجه کردن دولت ایران که سالی چهل هزار تومان تنزیلش بود و منافع املاك ارباب نه هزار تومان میشد، روسها براي اینکه
بار ایران زیر قرضشان زیادتر برود مبالغی به وثوق الدوله دادند که قرض ارباب را گردن ایران و املاك بیدخل، مال دولت ایران
باشد. و چند میلیون منات دولت ایران مقروض به روس شد. در این کابینه چون آن وقت منات شش هزار بود و حالا منات به کمتر
از یک قران رسیده حالا صد و بیست هزار تومان استفاده از جمشید نموده املاك را به خود ارباب واگذار نموده که خودش قرض
خود را به روس بدهد. یک همچه دخل اتفاقی هم که براي دولت شده بود به دولت ضرر زد.
ص: 587
ناهار منزل ملکزاده
بعد مقارن ظهر بلند شده سر واگون آمده، گفتند یک واگون بیشتر کار نمیکند و به واسطه ناخوشی اجزاي واگونها خوابیده. بعد
پیاده به خانه دکتر مهدي خان، بعد از رسیدن، احمد هم آمده بود. با دکتر مهدي خان و احمد ناهار چلو و مسماي قیمهبادمجان و
آبگوشت و دوغ و انگور خورده، احمد کاغذ دکتر حسن خان را به من داد که به واسطه ناخوشی مولیتر، عذر از رساندن به امضا را
خواسته بود. خدایا چقدر موانع براي دو سه خروار گندم که براي آذوقه میخواهم تهیه کنم از شقاوت وثوق الدوله گرفتاري براي
عموم حاصل شده.
بعد احمد رفت چایی خریده به خانه ببرد. من هم با دکتر ملکزاده مشغول صحبت، گفتم شیخ محمد علی طهرانی گفت مقامات
علمی دکتر خلیل خان بهتر از دکتر علی خان است. گفت مقام علمی طبی دکتر علی خان هیچ ربطی به دکتر خلیل خان ندارد، فقط
فارسی و مقداري عربی دکتر خلیل بهتر است و شیخ محمد علی ماهی چهل تومان اضافهحقوق بدون ارتقاي رتبه در کابینه صمصام
تحصیل نمود. و نیز دکتر اظهار داشت که با این عملیات کابینه باید ساکت نشست یا کاري بکنیم؟ گفتم چه کاري؟ گفت چند
نفري برویم نزد شاه و از اعمال وخیم کابینه و خیال ورود او را به تمایل با متفقین اظهار نماییم و عین الدوله هم خیلی در این
خصوص به شاه اظهاراتی کرده.
صفحه 488 از 655
همراهی تا میانه راه
قدري هم صحبت بهتر بودن عین الدوله از سایرین شد. بعد دکتر معلوم بود که به شیخ ابراهیم زنجانی و کاشانی و آقا میرزا طاهر و
ناصر الملک بیاعتقاد نیست و [گفت] تا خراب شدن کابینه وثوق الدوله با سردار محیی و امین الملک و فاخر الملک غیر از تدین
و صدرایی [همراه] بودیم. یک روز هم پلوخوري منزل من و سردار محیی و مستشار الملک و امین الملک و فاخر الملک بودیم.
بعد از خرابی کابینه صمصام، دیگر از همدیگر جدا شدیم و مقاصد مختلف شد. و نیز اظهار داشت که سّمیت صدرایی و پرویز
هزاران درجه از سایرین بیشتر است و خیلی تنفر سابق افجهاي را از پرویز نقل میکرد و تعجب میکرد که با آنهمه فسادي که
افجهاي از پرویز قبل از مهاجرت نقل میکرد تعجب از اتصال آنها را
ص: 588
بعد از آمدن از مهاجرت افجهاي نقل کرد.
تا دو به غروب باهم بوده تقاضا نمود که یک ملاقاتی من از عین الدوله بکنم و قدري او را قوت قلب داده چند نفري را هم از رفقا
و افراد اطمینانی ایشان دیده مذاکره نمایند که چه صلاح میدانند؟ بعد بیرون آمده بهطرف مالیه که صدیق حضرت را ببینم و در
خصوص شهریه عیالات محبوسین که جدیدا دولت 25 تومان براي خانه ارداقی و 20 تومان براي عماد تصویب کرده و شهریه
مساوات که ارفع الممالک خورده و حقوق مجلس مساوات که ارباب کیخسرو گفته بود، وا دارم صدیق حضرت مساعدت در
سرعت نماید. گفتند ناخوش است. درب وزارت داخله بیان الدوله را دیده، ناخوش بود. در خصوص مساعدت با محبوسین که
حاضر شده بود، باز به طفره گذراند.
خوندل یا تحصیل گندم
بعد به خانه آقا حاج سید رضا فیروزآبادي رفته گفت پسفردا یک ساعت به ظهر بروید انبار، گندم را آنجا میآورند. پرسیدم که
چهقدر دیگر باید بدهم؟
گفت خود گندم را از فلان حاجی چهل و شش تومان و چند هزار خریدهام و خرواري یک تومان دادم تا به عمادآور آوردند.
خروارش را هم تا شهر سه تومان باید بدهم. از انبار هم تا خانه خودتان هرقدر بشود شما بدهید من حاضرم. من به تعجب و فکر
افتاده که گندم در طهران خرواري چهل تومان قیمت گذاشته شده. من به این ذلت به این قسم گندم با اینهمه منت و مبلغی وجه
زیادي، دو ماه دوندگی، اقلا باید پنجاه تومان پول بدهم. با اینکه یکی دو روز در انبار دوندگی بکنم ببینم این یک خروار را
میتوانم به خانه ببرم یا آنکه ثلث و نصف او را دولت ببرد و از قرار چهل تومان پول به من بدهد. قدري هلو آقاي فیروز آبادي از
اندرون آورده که در بازار خریدهام. چند دانه خورده و مقارن مغرب بیرون آمده و به حجره خلخالی رفتم. آقا میرزا خلیل و پرویز
هم آنجا بودند. تا ساعت دو از شب آنجا نشسته متفکر بودم. بعد بلند شده به خانه آمدم؛ نیم من انگور گرفته آمدم خانه، دیدم ننه
اسماعیل افتاده و ناله میکند و شام شوربا داشته و نتوانسته بخورد. زن آقا سید جلیل هم صبح آمده بود خانه و ناهار چون بچهها
ناخوش بودند تا عصر مانده بود. احمد هم به واسطه کسالت سابقه، عصر
ص: 589
هندوانه خورده بود. شب بیشام خود را نگاه داشته، آن هم خوابیده بود. من و بتول آبگوشت با انگور خورده خوابیدیم. اما خبطی
شد که بتول که سالم شده بود به خوردن انگور حالت تبی پیدا کرد.
نمایش دادن روتر غلبه انگلیسیها را به بلغار و ضعف متحدین
صفحه 489 از 655
صبح بیدار شده اما شب را به واسطه نالههاي ننه اسماعیل از تب و خودم به واسطه خوردن قدري انگور -.«1» چهارشنبه 25 ذیحجه
به خراش سینه و ادرار زیاد چندان خوابم نبرده بود. بتول را دیدم که او هم تب و رنگش مغشوش و حالی ندارد. بعد از چایی و تهیه
شوربا براي ناهار عیال عماد آمد که بیست تومان حقوق ما که گفته بودید از کجا است و چه وقت خواهند داد؟ گفتم تصویب
دولت است و اجزاي مالیه همه ناخوش، نتوانستم تحقیق نمایم که حواله صادر شده یا خیر. بعد او رفت، عیال آقا سید جلیل به
کمک آمد که به ناخوشها کمک نماید. بعد آقا میرزا محمد علی فرنقی آمد و کاغذي از امیر حشمت آورد که توصیه مساعدت
با سردار حشمت را و توصیه خود را که احضاریه از عراق براي ادعاي حاج جلال لشکر به ملک میشیجان نمودهاند. بنده توضیح از
آقا میرزا محمد علی خواستم که چه قسم مساعدت نمایم؟ گفت از اجزاي تمیز جویا شوید که نظراتشان در محاکمه بر محکومیت
سردار حشمت است یا کوکب الدوله؟ که اگر قسمت اول است برویم با خود کوکب الدوله صلحی نماییم. بعد قدري صحبت
خرابی کار از طرف امیر مفخم و حاج معتمد را نمود. بعد ایشان رفته، من هم قدري تحریر.
از خانه بیرون آمده کوچهها و بازارها خلوت و بسته، فقط دکاکین عطاري هر کدام باز بود دو پشته جمعیت ایستاده، مشتري
هندوانه را به منی دو هزار؛ آن هم کال و هرچه باشد. گلابی با وفور و کثرت در هفته گذشته، چارکی پنج هزار هم مشتري بود اما
خودش وجود نداشت. خانه مرآت رفتم نبود. به دکان میرزا عباسقلی خان، آن هم با ناخوشی سراي معاش باز نموده بودند. مذکور
داشت که
______________________________
. 1). دفتر بیست و ششم. تاریخچه از بیست و پنجم شهر ذیحجه 1336 لغایت ششم محرم 1337 )
ص: 590
دختر آجودانباشی پریشب به همین مرض مبتلا و تلف شد. یک نفر جوان را هم دیدم روي کول مردي که از حکیم گویا
برمیگشت و معلوم شد در بین [راه] فوت کرده.
ناهار مهمان مصدق السلطنه
بعد قدري با آقا میرزا عباسقلی خان صحبت، بعد بلند شده از راه سنگلج پیاده، در بین راه توپ ظهر در رفت. نیم بعد [از ظهر] به
خانه مصدق السلطنه رسیده گویا مأیوس و اظهار وحشت که مبادا ناخوش شده باشم نمود. قدري صحبت.
ناهار حاضر. من و او یک قاب چلو اسلامبلی با سرگنجشکی اعلا و خورشت بامیه و دو قسم کباب و خربزه. نمیدانم بنده بیشتر
خوردم یا مصدق بیشتر حرف زد که کم خورده باشد و من پر خوردم که بیشتر حرف بشنوم. بعد تا یک به غروب مشغول چایی و
صحبت بودیم.
سفیر انگلیس و اظهار تخلیه ایران از قشون انگلیس
از اخبارات آنکه: کوکس سفیر انگلیس به دولت ایران اظهار داشته که ما قشون خود را میبریم و ایران حفظ بیطرفی خودش را از
قشون عثمانی باید بنماید.
حالا انتفاعبرها به دست و پا افتاده میخواهند تظاهرات نموده که حفظ مصالح ایران در بقاي قشون انگلیس است. حال حرکت این
حشرات به دستور خود آنها است که بقاي قشون را مستند به تمایل ایرانی به آنها بنمایانند یا آنکه مربوط به آنها نیست و آنها
صرفه خود را در حرکت قشون بدانند.
صفحه 490 از 655
صارم الدوله و علت آمدن به طهران
آمدن صارم الدوله به طهران نیز برحسب تلگراف رمزي است که به او شده بود که براي وزارت جنگ نامزد شده، موقع ورود به
جنگ با عثمانی ننگ دودمانی خود را آشکار نماید.
مستوفی الممالک و متهم نمودنش به روابط با جنگلیها و الوار
نیز از نیرنگات وثوق الدوله شنیده شد که مستوفی را درنظر شاه ملکوك کردهاند که روابط با جنگلیها و الوار نهاوند داشته و دو
کاغذ کارکنان وثوق الدوله به چنگ آوردهاند که دلالت به این ارتباط دارد. حدس زده میشود
ص: 591
که به چنگ آوردن کاغذها به قدرت و کفایت اقتدار الدوله معاون داخله، زمانی که در ملایر و عراق بوده شده. شاید این کاغذها
نظیر گیر آوردن کاغذ من به فرمانفرما بود. بدین جهت از رییس الوزراء نشدن مستوفی، وثوق الدوله راحت شده. صمصام هم چون
الغاي معاهدات کرد و به شاه هم بد میگوید [رییس الوزراء] نخواهد شد. خودش هم ترغیب به کابینه عین الدوله میکند.
مشیر الدوله هم محافظهکار [است] و وارد نمیشود. صارم الدوله و سعد الدوله هم سم قاتل است. عین الدوله بس بهتر از همه در
این اوقات است.
وثوق الدوله و بوسیدن دست زنان اروپایی
وثوق الدوله در نمایش یکسال و نیم قبل که اعانه براي صلیب احمر جمع کرد دستهاي خانمهاي اروپایی را شنیده شد که فردا
که دکتر امیر خان وعده [اي] از ایرانیها و اروپاییها گرفته بود «1» فردا میبوسید و به چشم میگذاشت. در مدرسه تعلیمات قابله
در آنجا از طرف یک سمت حیاط که متعلق به دسته اروپاییها بود رفته، سردار منصور پشتسرش، قوام السلطنه هم چون دید
برادرش دست زنها را میبوسد خجالت کشیده عقب کشید.
عقیده مصدق درباره تشکیلات
مصدق عقیدهاش این است که باید تشکیلات را با دسته ضد تشکیل داد و با تشکیلیون طرف و زمام مملکت را به دست گرفت.
موسسهها بنمایم و عین الدوله را تقدیم بر سایرین «2» بنده پیشرفت را ندیدم و قرار شد که من مساعدت در تخریب این کابینه حزب
بدارم.
نطق مشیر الدوله
یک روز هم منزل عین الدوله، مصدق نقل کرد که یک ورقه یک روز معاون السلطنه از طرف تشکیلیون براي مشیر الدوله آورد.
مشیر الدوله گفت من دمکرات نیستم، من سنخیت و جنسیت با آنها ندارم، فقط براي آنکه اغلب
______________________________
1). مامایی. )
2). یک کلمه ناخوانا )
ص: 592
صفحه 491 از 655
جماعات از من توقع اعانه دارند من حاضرم. این ورقه بعد از انتخاب مشیر الدوله به وکالت بود که چون او را تشکیلیون منتخب
خودشان قرار داده بودند با کمال قوت قلب آمده بودند و اعانه میخواستند.
یک به غروب بیرون آمده، گوشت خریده به منزل آمدم. بتول را با حال تب و ننه اسماعیل را با حال ناله. زن آقا سید جلیل هم
پرستاري او را میکند. ناهار هم شوربا، کدومسمایی و آبگوشت ساده داشته بودند. شب مجددا آبگوشت با کلمقمري به نیت
اصلاح سینه بار کردند. بتول بیشام افتاده و خوابید و تب داشت. من هم احساس کسالت، شام نخوردم. آقاي غلامرضا خان نظمیه
رشت هم آمد با حالتی تبدار. قدري از گرفتاري خودش و غارت همهچیز در رشت و بیکار ماندن و مقروض شدن در اینجا با دو
عیال. بعد بیچاره رفت و دلم براي او سوخت که تشکیلیون چون او را در رشت ضد با افکار انگلیس خواهان میدانستند حال با او
همراهی نمیکنند. از بنده هم کاري برنمیآید.
ناخوشی و حال مردم
چهارشنبه 26 ذیحجه.- صبح بلند شده بتول از شدت تب بیهوش، ننه اسماعیل به ناله و در تب و نوبه. چایی را احمد و زن آقا سید
جلیل درست کرده میخوردم و فکر میکردم که چه قسم راه زندگانی مذلتی را هم بر ما بستهاند؛ دواهاي فرنگی به واسطه بسته
بودن راه اروپ فوق العاده گران و فاسد، یک نسخه فلوس یازده هزار، شیرخشت مثقالی دو هزار، هندوانه یک من دو هزار، آلوزرد
چارکی سه هزار، گلابی تا شش هزار چارکی، آن هم یافت نمیشود. گل بنفشه یعنی علف و آشغال سه مثقال یعنی دو مثقال از
قرار مثقالی پنج شاهی، شیر مصنوعی چارکی سی شاهی، آن هم محل شیرفروشی مثل دکان نانوایی قحطی.
وثوق الدوله و گرفتار نمودن در انبار براي جو از گندم
بعد از چایی احمد را برداشته بهطرف انبار گندم جنب دروازه حضرت عبد العظیم به جهت یک خروار گندم که بنا بود حاج سید
رضا از عماد آور امروز یک به ظهر مانده بفرستد، رفتیم وارد درب انبار شدیم. یک طرف سکوي توي دالان میز و دو صندلی و سه
چهار نفر اجزا که بارهاي وارده را فقط از حیث آرد
ص: 593
و گندم و جو سفید یا سیاه و لنگه آنها را مینویسند که چند لنگه است. یک طرف دالان قریب پانزده نفر قزاق با اسلحه در روي
کثافت سکوي بزرگ منزل کرده شاید مواظب تنظیم اساسی مالهاي واردین. دو سه نفر ژاندارمه هم پاي سکو که مالها و
چاروادارها که وارد درب انبار میشوند ژاندارمها مثل اینکه مارشال و صاحبمنصبان بزرگ فرمان به تایبینهاي چند سال مشق
کرده خودشان میدهند و اگر اطاعت نکنند چه قسم صاحبمنصب متغیر و متشدد میشود بودند.
این قزاقها و ژاندارمها به قاطرها و الاغها و شترها و مکاري و ساربان امر به وقوف مینمودند. البته چاروادار بدبخت خسته و مانده
نظامی که نمیتوانند «1» با این مالهاي جو ندیده، کاه سیر نخورده، زخمی و بیقوه چه حال خواهند داشت که مطابق دیسیپلین
رفتار کنند، چه تغیرها به مکاري و چه ته تفنگها و سرنیزهها به مالها که چرا درب انبار به مجرد امر ما حالت بیحرکت نمیشوند.
تا آنکه رییس دفتر درب در، عدد لنگهها را با تعیین آرد یا گندم یا جو بودن بنویسد و ثبت بردارد و یک بیجک، به آن مکاري که
اسم صاحب بار و مکاري هم در آن بیجک باشد بدهد. دیدم یک پنج مالی وارد شد، بعد از بیجک رییس گفت تفتیش از
توبرههاي زیر بار و سه کیسه روي بار که هرکدام به قدر دو تبریزي جو داشت نمودند. توبرهها تویش کاه بود. مکاري عجز و جزع
نمود که این کاهها و جوهاي توي کیسهها و توبرهها خوراك مال من است که از ده آوردهام، چونکه در شهر بضاعت خریدن
ندارم. رییس فرمودند کاه هیچ، اما جوها را میدانم از ده آوردهاي. همه جوها و گندمها را از ده میآورند. بالاخره رییسدفتر امر
صفحه 492 از 655
به ژاندارمه نمود که همراش برو و در کنترل اطلاع بده که سه کیسه روي بارش جو ریخته. مامور با او رفت که به کنترل بسپارد.
بعد وارد حیاط انبار شدم، یک فضاي وسیعی به قدر ثلث میدان مشق و اطرافش محصور، فقط یک درب خروج. بارها در سمت
شمال، مقابل درب ورود که سمت جنوب و نزدیک دروازه است بود. سه ربع این فضا محل بارانداز چاروادارها است که بارها را
باید پایین آورند تا از جریان قانونی بگذرد و یک ربع این فضا که شمال غربی آنجا باشد عبارت است از دو دستگاه بنا با اطاقهاي
______________________________
1). اصل: دیسیلپیم )
ص: 594
«1» بزرگ و میزها و صندلیها و اجزا؛ رییس کابینه، منشیها و ثبّاتها مثل دستگاه وزارتخانهها. و جلو [ي] میزها طارمیهاي
چوبی مثل اطاقهاي بلیط دادن ماشین و تحویل خانه تلگرافخانه درست شده، جلو [ي] این سوراخها هرکدام به قدري جمعیت از
مکاري و ساربان شهري و تاجر و سید و آخوند و میرزا پشت این قفسها ایستاده، بعضی با التماس و تغیر و اوقاتتلخی و عجز و
بهت و سکوت؛ اي آقا، اي میرزا، اي خان، اي ارباب بلیط مرا بده، بگیر، حساب مرا بکن، این چه وضع است؟ من ماهی پنج من چه
قسم گذران بکنم؟ اي واي.
انصاف نیست من گندم از خارج به این ذلت خرواري پنجاه تومان بخرم براي خوراك عیالم، حالا از قرار چهل تومان به من بدهید؟
یک محشري برپا.
این حیاط بزرگ هم مثل صبح میدان سبزيفروشها و میدان انگور و خربزه، مکاريها و ساربانها توي هم ریخته یک هنگامه
غریبی است. من و احمد از دو و نیم به ظهر توي آن حیاط گردش کردیم که دوبار گندم که به جهت من آورده بودند پیدا نماییم،
نشد و حال آنکه دو سه نفر از آن اجزاي خردهپاي انبار که با من آشنا بودند مساعدت در گردش کردند، آنها هم پیدا نتوانستند
بنمایند. چون که در ورود از رییس دفتر تحقیق نمودیم در ثبت پیدا نمود که چهار لنگه گندم، سید ساجدین عمادآور، شاهزاده
عبد العظیمی مکاري است، مال حاج سید رضا وارد شده، از شدت جمعیت و شلوغی و هايهوي نانواها براي تقسیم گندم، حمالها
به جهت بارها، بوجارها در اطراف صاحبان بار به این طرف و آن طرف که حساب نمایند. واقعا تا انسان وارد نشود محال است که
بتواند تصور نماید.
چند صاحبمنصب ژاندارمه و قزاق هم توي فضا به جهت ترتیب و تنظیم واردین که اغتشاش نشود و از مردم بدبخت بیحواس
گرفتار، توقعات فوق العاده داشتند که مثل تعلیمشدگان مدرسه سیاسی رفتار نمایند.
ناهار مهمان مستشار الملک
بالاخره تا ظهر به قدري من و احمد گردش در بالا و پایین و قهوهخانه، بیرون، درب خروج و خیابان متصل به آنکه پر از مالهاي
نانواهاي شهر و بارهاي
______________________________
1). نرده )
ص: 595
تقسیمی و جمعیت زیاد بود نمودیم و نتوانستیم مکاري خود را پیدا نماییم.
گفتم شاید بارهاي ما نیامده و این دوبار که از عمادآور آمده مال ما نباشد و قاعدتا بار ما باید شش لنگه باشد. مقارن توپ بیرون
آمده سوار واگون بهسمت خانه مستشار الملک به وعده ناهار که داشتم میآمدم شاهزاده رکن الممالک را دیدم سوار واگون و
صفحه 493 از 655
میآید. صدا زدم. گفت من رفتم خانه مستشار، گفتند شما نیامدید دیگر من نماندم. گفتم برگردید برویم. برگشت، سوار واگون
به خانه مستشار رفتیم. دکتر حسن خان هم با حال تب آنجا چرت میزد. ناهار مفصلی از چلو و آش گندم و آبگوشت و خربزه و
مسماي بادمجان آورده میخوردیم که مستشار از حمام آمده، به واسطه ناخوشیاش به هندوانه قناعت، بعد از ناهار باز چند نفري
آمده، دبیر خلوت هم آمد؛ معلوم شد همراه مجلل الدوله به حکومت کاشان [رفته] و او را رسانده، خودش بعد از چند روز مراجعت
نمود. چون جمعیت زیادي بودند نه با رکن الممالک و نه با مستشار الملک هیچکدام صحبت مقصود نشد.
کباده رئیس الوزرایی
استخاره نمودم به انبار برگردم خوب آمد. احمد را هم که بعد از ناهار فرستاده بودم منزل حاج سید رضا آمد که حاج سید رضا
دیشب به عماد آور رفته و عیالش از آمدن و نیامدن مکاري خبر نداشت. بلند شده به انبار بروم، مستشار الملک عنوان نمود که آیا
سزاوار است این عده که فقط رسیدن به مقامات اداري و چپاول اموال و تاراج مقاصد دارند به اسم دمکرات کارها بکنند و
شبهاي پنجشنبه رسما و شبهاي دوشنبه من غیرمستقیم و رسم در خانه نصرت الدوله کمیته شده مشغول زمینهسازي و تبادل افکار
مثل کمیته دمکرات بلکه به اسم کمیته کار بکنند؟ تدین، ملک الشعراء، صدرایی، نجات، نصرت الدوله، دکتر حسن خان و چند
نفر دیگر کار بکنند ما بیکار به آنها تماشا نماییم؟ بعد گفت از قراري که میفهمم ملک الشعراء با نصرت الدوله روي هم ریخته و
باطنا کارشکنی را مایل است که در کار وثوق الدوله بشود، چون کباده ریاست وزراء را لایق قامت نصرت الدوله میداند. میرزا
علی اکبر هم از ملک رم دارد و بدش میآید. گفتم من حالا کار دارم، وقت دیگر صحبت میکنیم. قرار شد عصر شنبه بروم آنجا
قدري صحبت نماییم.
ص: 596
کابینه ارزاق
بعد بیرون آمده در پستخانه توپخانه کاغذهاي پست خود را داده سوار واگون و بهطرف انبار رهسپار شدم. یک و نیم به غروب
آنجا رسیدم دیدم اوضاع انبار قدري از حیث جمعیت و بار کمتر بود. چند نفر از اجزاي انبار با بنده آشنا در آمده کمک و
مساعدتی در پیدا کردن گندم بنده نمودند تا آنکه پیدا شد. دیدم مکاري هم میخواست بار را گذاشته مالهاي خود را بردارد و به
ده خود ببرد. آن وقت بنده جواز خود را بردم دیدم یک نفر سید نانوایی رفیق واعظزاده که به بنده او هم مساعدت در پیدا کردن
مکاري و گندم بنده داشت گفت سفارش مرا به رییس کابینه اینجا بنمایید. گفتم کیست؟ گفت آقا میرزا عیسی خان است. گفتم
براي چه؟ گفت براي اینکه تقسیمی گندم مرا بدون اذیت و معطلی بدهند.
چون واعظزاده از اینجا رفته درست رفتار به من نمیکنند. نزد خودم فکر کردم موش به سوراخ نمیرفت جارو هم به خود بست.
حال خود من معلوم نیست تا که شفاعت این آقا را بنمایم. گفتم آقا میرزا عیسی خان علیآبادي را شنیدم اما او را نمیشناسم. گفت
او شما را میشناسد و حالا باید بروید نزد او. در این بین دیدم از دور شخصی از اطاقهاي کابینه بیرون آمد و در میان حیاط ایستاده
چند نفري دور او ایستادهاند. گفت آقا میرزا عیسی خان این است. رسیدم به ایشان.
عرض کردم که شفاعت این آقا را میخواهم نزد شما بکنم درصورتی که مثل موش و جارو است. دیدم اظهار محبت به من کرد و
گفت خوب شد که اسب مرا حاضر نکرده بودند و الا رفته بودم و موقع هم گذشته است و به جهت خصوصیت با من خلاف ترتیب
اداري نمود، ورقه مرا گرفت و دستخطی نمود و گفت بروید توي اطاقهاي کابینه. بنده رفتم دیدم مثل اطاقهاي بانک در موقع
پول گرفتن پشت پنجرهها، باز مردم ایستاده مشغول دادوستد اوراق خود هستند. از سوراخهاي دریچهها پشتسر مردم چشم به اجزا
صفحه 494 از 655
انداخته با نگاه حسرت که تا چه وقت نوبه من یا به عرض من رسیدگی نمایند. اتفاقا جوانکی در بین آن اجزا از پشت صندلیها مرا
شناخته، آمد نزدیک، دیدم پسر مرحوم آقا میرزا حیدر علی چیرباف از رفقاي سی و پنج سال قبل زمان وحشت و بربریت ماها بود.
افسوس، کاش معمول آن اوقات هم حالیه معمول بود. بنده را دیده از پشت دریچه ورقه مرا گرفت و به جدیت و محبت خودش
پشت چند میز و صندلی برده به جریان انداخت.
ص: 597
جمع و تفریق اداري
تشریف آورده گفت شما چند نفرید؟ گفتم شش نفر، دو نفر غیرمستقیم «1» بعد یک نفر جوان اداري و با کمال به اصطلاح صوري
و چهار نفر مستقیم. گفت چقدر گندم تقاضاي اجازه نمودید؟ گفتم چهار خرواري الی سه خروار و شصت من.
گفت حالیه چهقدر میخواهید ببرید؟ گفتم دوبار است که مکاري میگوید یک خروار است. دیدم بناي حساب و جمع زدن و
باقی و فاضل نمودن را گذاشت.
گفت سه خروار و شصت من و چهار خروار نمیشود داد. شماها باید چهار نفر و هرنفر امسال چهل و پنج من از قرار ماهی پنج من
تبریز گندم به شما داده شود.
عرض کردم: آقا! شما به من گندم نمیدهید، خودم یک ماه است زحمت کشیده تا به هزار زحمت گندم پیدا کردهام. فرمودند ما
حالا به شما میدهیم. عرض کردم چطوري ما هرنفري به ماهی پنج من گندم زندگی کنیم؟ فرمودند ماها خودمان هم از این قرار
نان مصرف میکنیم و به خود تقسیم میکنیم.
عرایض نامیسر
نتوانستم عرض نمایم که شماها یعنی کیها؟ یعنی وثوق الدولهها و نصرت الدولهها و مولیترها و اجزا و شیعیان و موالیان آنها،
یعنی کسانی که هر شب، اول شب چند قسم تنقلات، آجیل و شیرینیهاي فرنگی و نانهاي فرنگی و گلابیهاي اعلا و سیبزمینی
کباب شده و سیبهاي سرخ و میوههاي گوناگون و دو سه جور کباب و چند بطري و شیشه از شربتهاي حلال طیب طاهر! از قبیل
کنیاك، عرقهاي اعلا، شرابهاي نیازي و هدیه که از قزوین، شیراز، یزد، عراق و غیره حکام و دوایر دولتی منصوب یا معزول به
طیب نقس تقدیم کردهاند و بعد از جمع شدن این بساط، شام که میآورند چلوها و پلوها و خوراكها و خربزهها و غیره، آنوقت
مقابل هرکدام یک بشقاب به قدر دو سیر نان مثل لوز بریده شده میگذارند، البته این شخص راستگو و اداري است که به
هرکدام از این آقایان بیشتر از پنج سیر نان تقسیم نرسیده.
البته اگر این عرض را میکردم جواب میفرمودند سایرین هم خوراکیهاي
______________________________
1). اصل: سوري. )
ص: 598
زیاد دارند؛ روزي هزار فحش توسري، خوندل، چه از خودشان و چه از هدایا که از رفقاي ولایاتشان به آنها میرسد که فلانی را
در فلان ولایت چاپیدند، زخم زدند ... ترسیدم مجاب شوم و اسباب خشم این جوان تربیتشده اداري و شاید از مدرسه سیاسی هم
بیرون آمده. و حکما تجددخواه، وطنپرست، مشروطهخواه، حکما هم دمکرات جدید، خاصه در حوزههایی که مربوط به طرفداري
اول دمکراتپرست ایران ابن ضیّاقه یعنی ابن بریطانه، یعنی وثوق الدوله یونان، یعنی آکتور صحنه، یعنی لباسپوش هرچه نمایش و
صفحه 495 از 655
آن اسم من اقبح من کل وقیح و اوقح من کل قبیح است باشد و اگر دمکرات نبود البته داخل در اصطلاحات امور نمیشد.
بنده عرض کردم تصدیق میکنم که این جوان به مقتضاي صحت فطري و احساسات اداري خوب مواظب و عالم است. بعد عرض
کردم، چهار نفر ثابت داریم در خانه، علاوه بر دو سه مرغ و چند گربه و گداهاي زیاد که به اصرار هم که باشد از صد نفر که
شبانهروز میآیند و هرقدر قسی القلب هم که باشیم آنها قساوت قلبشان بیشتر است. از صد نفر، چهار نفر آنها که نیم سیر، یک
سیر نان بگیرند، علاوه اقوام و عشایر ولایتی و طهرانی و آشنا و دوست زنانه، همسایه، متفرقه، آشنایانی از بستگان، اعیان و بزرگان،
آشنایان من بودند و حالا خود آن بزرگان از میان رفته یا مردهاند و آشناها را به میراث به بنده دادهاند، از آنها هم که حساب بکنم
بیشتر از دو نفر عیال خانه میشوند. ما را همان قسم که شش نفر میشویم و کمیسري هم دو نفر غیرمستقیم ما را تصدیق کرده
بنمایید؛ آنجا که خدا میخواهد اظهار خدایی خود را بکند تا ماها بدانیم خدایی هم هست و این کارها هم در دست او است،
خداوند است که هرکس را به هرجا میرساند؛ یا عزیز و ذلیل میکند، فقر میدهد، قلب ظالم را برمیگرداند، یا رحم به قلوب شاه
و وزراء و اعیان در مواقعش میاندازد و به فقرا، دولت و منصب و مقام نمیدهد که مبادا طغیان نموده فاسق و فاجر شوند، و به
اعیان و بزرگان و متنفذین همهچیز میدهد چون آنها حسن فطرت دارند، منتهی ما نمیفهمیم، چنانکه از آنها گاهگاهی امر خیر
بروز میکند.
این جوان اداري اجزاي محترم انبار، شش نفر ما را تصدیق، دو خروار و هفتاد من گندم اجازه و جواز داد که یک خروار حالا و
مابقی بعد به ما بدهند.
ص: 599
چون بنده چندین نفر از اجزاي جزء دوست قدیمی داشتم، به مساعدت آنها از عقبه بزرگ به زودي و سرعت گذشتم و بیرون
آمدم. مکاري هم دوبار را بار کرده آمدیم. نزدیک درب خروج که کنترل یا اسم دیگري شاید دارد و من از شدت شوق و شعف
که از عقبات قبل، غیرمستقیم به سرعت جستم یا از شدت خشم و غضب که خدایا این چه اوضاعی است که از شدت نفهمی و
بیعملی، این همه ذلت و صدمه را به سر مردم بیرون میآورند و طاقت و تحمل هم بیش از این نمیشود. اي خداوندا من به آن
خدایی که این متقلبین و این عامه احمق معتقد هستند من به آن خدا معتقد نیستم. من به تو که منزه و مبرایی از این معایب و نواقص
معتقدم.
کنتزل نهایی
اسم این عقبه آخر را نفهمیدم که کنترل است یا خیر دیگر. دیدم قزاقهاي زیاد با صاحبمنصب و دفتر و قپان و جلوگیري مالهاي
زیادي از شتر و الاغ و حمال با بار و بیبار، بعضی را بیقپان و بعضی را معطل قپان، مثل بعضی اوقات که بازار ثقل میکند شده. به
آنجا که رسیدیم قزاقها گفتند وایسید بروید آنطرف.
چیست؟ کیست؟ مال کیست؟ بنده منتظر بودم که موقع رسیدگی به بار من بشود. و قپان بزنند و مطابق نمایند. اما گفتم خداوندا
اگر این بارهاي من توي این شلوغی، چون جوالها سرش باز و دو سه جاي جوال هم سوراخ بود که من با چپاندن کهنه و کاغذپاره
گرفته بودم و ریسمان دو جوال هم خیلی احتمال پاره شدن را داشت و دو قاطر مفلوك ضعیف زخمی با پالانهاي کجومعوج
میترسیدم در این ازدحام درب در و مال توي مال، بارها بیفتد یا جوالها پاره شود، یا قاطرها بخورند زمین و دیگر نتوانند بلند
شوند، اتفاقا آن چند نفر اجزاي پاکار پست توي انبار که با من آشنا بودند آمدند به قزاقها و روساي درب در گفتند بگذارید
بروند و بارنامه و اجازه و بعضی کارهاي متعلقه به صحت اداري آنجا را صورت داده و بدون قپان، ما را از آن عقبه پرزحمت هم
گذراندند و بیرون ما را آوردند. دیگر راحت شدیم.
صفحه 496 از 655
بعد من فکر کردم که چهطور شد قپان نزدند. مبادا این تقصیري بشود، اگرچه این دوبار، یک خروار مسلما بیشتر نیست که ما دزدي
کرده باشیم. بعد گفتم
ص: 600
دزدي در اداره دزدي است، کم هم شاید باشد، جزو خیانت محسوب شود.
برگشتم و دواندوان خدمت آشناها رسیدم، گفتم بار ما را قپان نکردند، مبادا فراموش شده، بعد ما گرفتار شویم؟ گفتند خیر، قپان
مال گندمی است که از مردم میگیرند و میخرند و به نانواها میدهند. مال شما چون خودتان میبرید قپان لازم ندارد، خاصه
دوبار عوض یک خروار که مسلما اگر کمتر نباشد از یک خروار زیادتر نیست. و مطمئن باشید که گرفتاري نیست.
بعد به راه افتاده با این مکاري که اسمش سید ساجدین بود صحبت میکردیم و او از وضع صدمات و لطمات خود که اصلا اهل
خمسه و از شدت تطاولات آنجا فرار و فقط یک مادر داشته و گذاشته و چند سال است به طهران چارواداري میکند و چهار پنج
قاطر داشته در راه بارکشی مازندران و غیره مردهاند و حالا این دو قاطر یکی مال خودش و یکی مال حاج سید رضا است و
شبانهروزي پنج هزار اجیر شده که بارکشی نماید. این سید دیدم که از طرف پهلو عاجز است که بار مال را راست نماید. پرسیدم
چه شده؟ گفت دندههاي سینهام صدمه بلند کردن بار دیده بود، معالجه کردم، از بدي حکیم و جراح و بیپولی زخم شده و مانده.
نمیدانم چه کنم. همینقدر پرسیدم در ولایت و در اینجا عیالات داري؟ گفت نگرفته و ندارم. خیلی خوشحال شدم. مصایب
خودش را ذکر میکرد و میرفتیم و دلم آتش میگرفت که به چه ذلت این بیچاره گذران میکند. باز یک میوه پست ارزانی را
آرزو دارد که بتواند بخرد. پهلویش مثل گرده مالها زخم و محل اعتنا نیست. در بین راه گاهی بارها کج و پالان هم کج میشد،
بعد فکر این اداره انبار را میکردم و حیرت داشتم. «1» . به اعانه مردمان گذري و خودم بارها را راست میکردم
چشم باز و گوش باز و این عمیحیرتم از چشمبندي خدا اقلا این اداره ماهی ده بیست هزار تومان مخارج دارد که به دولت ایران،
یعنی مالیه ملت ضرر و قرض بار میآورد که چهقدر بر ذلت و نکبت و زحمت و اذیت مردم بیفزاید. این تشکیل پر ضرر براي
چیست؟ آیا براي اینکه چندین نفر پارتیهاي وثوق الدوله به یک اسم نانی [به دست آورده] و تأمین آتیه کرده
______________________________
1). چند سطر خوانده نشد. )
ص: 601
باشند؟ ممکن بود همین ماهی ده پانزده هزار تومان را به آنها دستی بدهد، چنانکه اگر دوسیه عملیات و ثبتهاي پول خزانه در
دست من بود میگفتم که چه پولها به کجاها میرود. اگر براي این است که طهرانیها یعنی ایرانیها چون قابل انسانیت نیستند
قدري صدمه بکشند، بالاتر از این صدمه و فقر و ذلت براي مردم حالیه نمیشود. اگر براي این است که مردم ایران به قدري بینوا
بشوند که هرچه وثوق الدوله اداره نماید و همسایه جنوب از او خریده باشد بدون نفس به او تسلیم شود، آن هم که دست خودش
آمده و عامه را بیحس و راه نفس ندارند و اجزائی را از عناصر فاسده خریداري و اجیر نموده و آنها را به اسم دمکراسی ترویج
که حقیقتا دمکراسی را نیست و نیات شقاوتکارانه خود را به اسم سعادت دمکراسی در مملکت اجرا نماید. دیگر لازم نیست که به
این قسم رذالت و پستی، مردم را بتدریج نیست نماید. صد هزار رحمت به چنگیز که با یک شرافت مردم را قتل عام نمود.
اگر بخواهم از اینگونه سخن برانم از موضوع قصد خودم که تاریخچه روزانه خودم باشد خارج میشوم. فقط یک چیز از انبار
تعجب کردم که از آن نوع اداریت که قصد دارند، خارج شدهاند. گویا ملتفت نشدهاند، و الا جزء مطالب اداري میشد درب ورود
مال و بار را با درب خروج خوب بود بهعکس میکردند، چون هرچه صدمه و ذلت مردم را بیشتر کند او جزو ادارهبندي شده است.
اگر موفق شدم به ملاقات آقایان، این مطلب را پیشنهاد میکنم.
صفحه 497 از 655
بعد نیم از شب با دوبار گندم وارد خانه شدم. قپان آوردم؛ یک خروار گندم، نود و چهار من درآمد. دیدم گندمش از حیث
درشتی و سفیدي خوب است اما خاك زیاد دارد. مطلب فراموش شده از انبار آنکه وقت خروج یک نفر رسید گفت آرد است یا
گندم؟ گفتم هنوز به صدمات آرد کردن بعد میرسم، اینها گندم است، تا به زحمت تملق از بوجار و دزدي آسیابان و غیره برسم
مانده، اما آنها سهل است. یک نفر از اجزاي اداره انبار که با من رفیق بود و کمک من میکرد گفت شما گندمها را میخواهید
آرد کنید یا بلغور؟ گفتم آرد. گفت هروقت خواستید آرد کنید بیایید تا اجازه شما را به سهولت بگیرم. یکمرتبه پریشان شدم،
گفتم مگر او هم اجازه لازم دارد؟ گفت بله، بدون اجازه نمیشود. گفتم اجازه مرا به همان آسیاب وزیري قرب خانه خودمان بگیر.
گفت آسیاب آبی
ص: 602
کلیتا قدغن است باید به آسیاب دودي با اجازه ببرید. گفتم اي واي خدایا! این دیگر چه گرفتاري بود. حالا دیگر چقدر زحمت و
مایه بگذارم تا به آسیاب پشت خانه مخبر الدوله دودي ببرم، میترسم آن زحمات را که متحمل شوم اجازه پختن نان را هم در
دکاکین کنترل کنند و سهمیه مرا به دروازه دولاب حواله دهند و خمیر نمودن را هم کنترل نمایند. خدایا واقعا چه خاکی بهسر
بریزیم؟!
بعد سه هزار انعام با دو چایی پشتسرهم که براي او دادم دم کردند داده، گفتم شب بمان همینجا به کاروانسرا نرو، شامت
میدهم، حالا یک ساعت، سه ربع از شب گذشته. گفت حالا باید بروم شاهزاده عبد العظیم و عمادآور. بیچاره سوار شد. بعد آمدم
توي خانه دیدم بتول هنوز توي تب و افتاده. پرسیدم ناهار چه خورد؟ گفتند به زور به قدر یک استکان لعاب شوربا خورده، میل به
هیچ چیز نداشته و ندارد. باز خیلی شکر کردم که بود منتها اشتها نداشته، چون زن آقا سید جلیل هم بیچاره مشغول پرستاري ننه
اسماعیل بود، گفتم شب چلو با مسماي کدو بپزند و مرضا به نیت ترچلو بخورند. ننه اسماعیل حالش خوب شده بود، یعنی تبش
قطع شده بود. شام آوردند، به زور بتول را بلند کردم یک لقمه خورد دیگر ابا نمود. بعد از شام و قدري تحریر خسته و متفکر
خوابیدم.
اوج دموکراسی و مساوات
در توي لحاف خیال میکردم که خوب این نود و چهار من گندم که پاك نماییم با این خاك زیاد اقلا چهارده من خاك و کرچل
و نفله و دانه مرغ دارد، میماند هشتاد من؛ چهار من گندم و سی و چهار آرد که از عین الممالک از آذوقه خانهاش در یکی دو ماه
قبل براي سختی نان که به صدمه افتاده بودم قرض داده بود باید از این گندم و آرد بدهم. یکی دو من هم کمی بار آسیاب و قپان
به آنها [میخورد] و از آنها کم درمیآید. الباقی از این یک خروار گندم که در جواز براي خانه من نوشتهاند چهل من آرد،
الباقی یک خروار و هفتاد من گندم دیگر که آن هم بعد از پاك [کردن] و ورود و آسیاب بیش از یک خروار و پنجاه من نخواهد
شد. آن وقت خانواده من تا نه ده ماه دیگر با یک خروار و نود من آرد زندگی کنیم. آن وقت از قرار شبانه روز دو سیر نیم نان
بیشتر قسمت نداریم. اما آنوقت خیلی متشخص شدهایم؛ مثل وثوق الدوله و بزرگان و اصحاب و خواص امت او
ص: 603
شدهایم که بیشتر از این مقدار شبانهروزي نان نمیخورند. ببینید زمامداران به اسم سعادت عموم دوستان معروف به وطن و ابناي آن
چقدر مایل و عاشق که به هزاران تدبیر عامه را میخواهند مثل خودشان بنمایند. اینها دمکراتند که میخواهند همه وثوق الدوله
شوند، نه آنکه ماها دمکرات میخواستیم وثوق الدولهها مثل عامه شوند که شکم خودشان را از یک چارك نان و پانزده سیر، سیر
نمایند. فکر میکردم که معروف بود که دویست هزار تومان به آذري اعتبار داده بودند و گندمها را قدري در خارج شهر از قرار
صفحه 498 از 655
خرواري قریب پنجاه تومان میخرند و هرکس گندم به شهر میآورد به زور سی و شش تومان میخرند و نان شهر را از قرار منی
سه قران به نانوا حساب میکرد، البته گندم پاك مردم، و به نانوا که نانواها این نانهاي تلخ شور با همه قسم آشغال که به نان ساده
گندم هیچ شبیه نبود و نانها مثل نان جو و از هم متلاشی میشد. چه تفاوت در میان است، هیچ. اما این ضرر را کدام بافتوت از
کیسه میدهد و حالا کاري کردند که اگر هرکس گندم به شهر میآورد براي آذوقه خودش، زاید از یک خروار را به هرشکلی که
باشد از قرار خرواري چهل تومان پول به او میدهند و از او میگیرند. اگر براي این است که آذوقه مردم تأمین شود پس چرا کسان
خودشان بیشتر از زاید خودشان به خانههاشان میبرند و تأمین آنها هم که هیچ محل اطمینان نیست، و اگر براي این است که
انگلیسیها گندم به سهولت جمع نموده انبار نمایند، پس خوب بود در این ده پانزده روز که از حومه طهران و قزوین دیگر
انگلیسیها طالب نیستند و آنچه هم حمل به بالاتر نکرده بودند در قزوین فروختند. دیگر آقایان از طهران و اسارت آنها دست
بردارند. شاید به جهت اینکه مخارج فوق العاده چون از پول انگلیسیها است براي اینکه ایران بیشتر زیر بار سنگین آنها برود و این
خود خدمتی است، دخل فوق العاده هم که براي خودشان دارد و چند هزار نفر پارتی آنها با حقوق زیاد و نفوذ و چپاول مشغول
کار که هروقت هرچه اداره نماید فورا حاضر؛ مثل مسأله مسجد شاه و حضرت عبد العظیم و از این طرف صدمه زیاد به کسانی که
از عامه با او همراه نیستند و مشغول کردن مردم به امر نان و در کوچهها جان دادن که حالی براي مردم نباشد که فکري نمایند.
از یکطرف هم تحریک میکند جماعت مرتجعین را که به دمکراتها بد
ص: 604
بگویند. از یکطرف به این دمکراتها که خودش ایام وظیفه مردم کرده، اجازه هرقسم عملیات میدهد و الا عمل نان امسال
محتاج به هیچچیز نبود، با این وفور جنس و ارزاق.
تعیین نرخ براي هندوانه و نایاب شدن آن
جمعه 27 ذیحجه.- صبح بعد از خواب و چایی، سروقت بتول رفته بیدارش نمودم، گفت بهترم. و تبش کمتر بود. گل بنفشه دادم،
دمکرده خورده و افتاده بود.
من هم به تحریر و فکر. ننه اسماعیل هم بعد از چایی به فکر شیر افتاده، چون تفننی بود و شیر هم به واسطه ناخوشیها تصنعی و
قیمت گزاف و به دست نمیآمد. به احمد گفتم هندوانه بخرد. هندوانه هم چون دولت براي گرفتاري مرضا امر کرده بود شش-
هفت عباسی بیشتر نفروشند، آن هم سرّي شده بود؛ مثل محکمه وثوق الدوله در باب قتل آزادیخواهان. ننه اسماعیل هم با زن آقا
سید جلیل مشغول جارو کردن اطاق و انبار و قراولخانه، اما اینکه فکر نماید این هشتاد نود من گندم که توي حیاط ریخته فقط اگر
دو سه روز با غربیل خاكهاي او را بگیرند خیلی به سهولت میشود، چون دانه علف و تلخه ندارد، فقط خاك، آن هم با غربیل
آسان است، به او اعتنا ندارند، اما فقط بزك اطاق را که جارو باشد و سماور پاك کردن. توي انبار رفتم دیدم دیگ نان درش باز،
چند تیکه نان اطرافش افتاده، آنها را از روي زمین جمع نموده فهمیدم که در دیگ را براي اینکه نانها سیم برمیداشت و چند
مرتبه من اظهار کرده بودم حال باد داده که دیگر دیگ به نانها سیم نگذارد بزند؛ این هم مواظبت آنها به خانه.
بعد فکر زیاد براي بتول نمودم. دیدم ننه اسماعیل میگوید گوشت بگیرید که براي اسماعیل چیزي میخواهم درست نمایم، رفتم
گرفتم آوردم. احمد هم رفت سیبزمینی و پیاز گرفت که طاسکباب سیبزمینی براي اسماعیل درست نماید. دیدم بتول هم به
شوربا و آبگوشت میل ندارد. استخاره نمودم، انار خوب آمد. بتول انار ناهار خورد. من و احمد و ننه اسماعیل و زن آقا سید جلیل
ناهار آبگوشت به و گوجهفرنگی و قدري چلو و مسماي کدو از شب مانده خوردیم و ننه اسماعیل مشغول پختن خوراك اسماعیل
شد. زن آقا سید جلیل هم بعد از ناهار رفت. من هم مشغول فکر و تحریر. کسالت همه ما را گرفت. قدري
صفحه 499 از 655
ص: 605
خوابیدیم، بعد بلند شده چایی خورده، احمد عقب نان رفت. آقا میرزا علی آقا، مباشر سابق مغازه خلخالی آمده قدري صحبت.
تقاضاي فتح السلطنه از من براي وساطت او نزد نصرت الدوله
بعد فتح السلطنه و منتصر الملک همدانی که نمیشناختم باهم آمده، فتح السلطنه بعد از اجمالی از تیر خوردن خودش، دیدم اظهار
داشت خلوت صحبت نماییم. میرزا علی آقا رفت. فورا آقا میرزا عباسقلی خان با اکبر آقا آمده، بعد با فتح السلطنه به اطاق دیگر
آمدم. قضیه گرفتاري [در] نظمیه و عدلیه که دو شب توقیف بود نمود بعد گفت نصرت الدوله را از من رم دادند و با من تشکیلیون
او را بد کردهاند، میخواهم به توسط و با شما او را ملاقات که ضدیت شخصا نکند ولی مجاري عدلیه را نمیخواهم همراهی کند،
من خودم رفع خواهم کرد. گفتم ملاقات او خوب است اما از مجراي من صرفه براي شما ندارد و خود نصرت الدوله هم ملاقات
شما را نباید رد نماید و همینقدر که مطمئن بشود که شما جزء طرفداران او میشوید از شما همراهی هم میکند. فتح السلطنه هم
تصدیق نموده با منتصر الملک تشریف بردند.
بعد با میرزا عباسقلی خان و اکبر آقا صحبت مینمودیم، آقا شیخ محمد تقی کمرهاي رسید. صبحت تلفات ناخوشی بود که اغلب
تریاکیها و انگلیها را تلف مینماید. مشار الملک را گفتند ناخوش است. صحبت شد که محمد تقی نام نوکر مشار الملک را
آذري سه مرتبه پول داده بود. مشار الملک آذري را خواسته بود که تو چقدر مداخل میکنی که به آدم پست من هم در سه مرتبه
صد تومان تعارف دادهاي؟ احمد هم از دکان نانوایی آمد و طاسکباب خوراك اسماعیل را برداشت و به مریضخانه برد. پانزده
تومان هم دادم که به جهت مخارج عمهاش ببرد. زن آقا سید جلیل هم که بعد از ظهر رفته بود عصر با بچهاش آمد؛ رفته بود که
دخترش را بیاورد. شام هم آبگوشت به و بادمجان و گوجهفرنگی. براي بتول ساده برداشتیم. اما بتول گفت میل به غذا ندارم و
دهانم خیلی تلخ و دلم بههم [خورده] است. ساعت سه از شب شام، ننه اسماعیل و زن آقا سید جلیل با عشرت، بچهاش و من تنها
نان و آبگوشت به خوردیم. بتول هم هیچ نخورد.
احمد سه و نیم از شب رفته آمد و گفت خانه عمهام شام خوردم. بعد خوابیدیم.
ص: 606
[امور روزانه]
شنبه 28 ذیحجه.- صبح بعد از چایی، بتول گفت دهانم خیلی تلخ. استخاره سولفات دوسود که بخورد، خوب آمد. احمد ده مثقال
سولفات خریده، بتول خورد. زن آقا سید جلیل و ننه اسماعیل هم مشغول پاك کردن خاك گندم شدند.
ناهار آش رب نارنج و گوجهفرنگی و آبگوشت، من و احمد و ننه اسماعیل و زن آقا سید جلیل و عشرت. بتول هم لعاب آش ساده
خورد و حالش به جهت عمل مسهل بهتر شده. بعد مشغول تحریر، و کاغذي به سمنان نوشته، چایی صرف و دو و نیم به غروب از
خانه بیرون آمدم. احمد را هم گفتم برود کسر قیسی و یک من نان گرفته، تخممرغ به جهت چلوي بتول گرفته به خانه بیاورد.
خودم هم درب دکان آقا میرزا عباسقلی خان نشسته، یک چایی خورده، صحبت تهیه اشخاص به جهت پرتست و اعتراض به دولت
که مدرك عملیاتش از چه نقطه است نمودم. بعد از مذاکرات تصویب نمود که مفید است.
درخواست از وزارت داخله براي استمالت از علماي کمره
اقتدار الدوله رسید، اظهار داشتم که جواب کمرهايها مطابق مقصود نبود؛ نه استمالت از مضروبین داشت و نه تهدید به ژاندارمها
صفحه 500 از 655
که جانی و ضارب علما که به عراق براي تلگراف تظلم میآمدند. گفت صورت اسامی علماي آنجا را بنویسید تا استمالت از آنها
بشود. بعد ایشان رفته، من هم بلند شده به اداره مرآت الممالک رفته، نبود. به اداره صدیق حضرت، نبود. مشیر اکرم به محاکمات،
نبود. مراجعت به بازار، ساعت خود را که دو سال نزد سید ساعتساز ترك و سه تومان و نیم تاکنون داده و نتوانسته بود درست
کند. اظهار داشت درست کردهام. داد تا این دفعه هم امتحان نمایم. بعد حجره خلخالی رفته، نیامده بود. دو ربع کم به غروب سوار
واگون منزل مستشار الملک پیاده، نوکرش گفت آمدن شما را سپرده بود، خودش هم میآید.
مشغول دیدن جلد چهارم مرآت البلدان ناصري شده، احوال سنه هزار و دویست و نود و شش که چهل [سال] قبل بود شدم که
تکوین قزاق و پلیس زمان کنت و نظام اطریش را ناصر الدین شاه در آن زمان کرد و فتح نهاوند را در زمان خلیفه ثانی که یزد جرد
فرارا آمده بود آنجا و صد هزار قشون عجم تشکیل داده بود و عثمان تصویب کرده بود که خود عمر حرکت نماید و علی علیه
السلام فرمود که خلیفه صلاح نیست برود و نعمان را سرکرده نمایید برود. عمر تمجید از رأي علی نمود.
ص: 607
دموکراسی انفرادي
مشغول خواندن کتاب بودم، دکتر حسین خان وارد. مشغول صحبت بودیم، از ذکر معلوم شد که با صدرایی روابطش کامل است.
مستشار و رکن الممالک وارد، از اول مغرب تا دو از شب صحبت متفرقه. میرزا محسن خان سنلویی هم آمد.
بعد دکتر و رکن الممالک رفته، من و مستشار و آقا میرزا محسن خان ماندیم.
صحبت تشکیلات را در مقابل تشکیل صدرایی، ملک الشعرا، تدین و نصرت الدوله که کمیته شده و بعضی حوزهها ترتیب دادهاند
و نجات و میرزا علی اکبر را چون در مرتبه اولی داخل نکردهاند آنها هم باطنا با آنها بد شدهاند.
حالا ما باید کاري بکنیم که آنها تشکیلات را ندهند، من گفتم، نه ما را میگذارند تشکیلات قانونی بدهیم و نه خودشان
میتوانند به تشکیلات و پیش بردن نایل شوند. اما خرابی و کثافتکاري را به اسم دمکراتی به مملکت مشغولند. ما میتوانیم افرادي
پرتست بر اعمال کابینه حاضره بنماییم که اگر نقطه اتکاي عملیات به دمکراتی انفرادي است ماها دمکرات هستیم. و اگر به
تشکیلات و کمیته است کدام کمیته؟ و چه جا؟ و کجا این رسمیت واقع شده؟ بعد مستشار و آقا میرزا محسن خان تصویب نمودند.
بعد قرار شد من و آقا میرزا محسن خان سوژه در این باب بنویسیم و عصر چهارشنبه برویم آنجا و مستشار سایر لوازم را تهیه نماید.
ساعت قریب سه بیرون آمدم.
شهرت متارکه جنگ عثمانی با متفقین
دکتر مهدي خان را دیده، گفت امروز سیف الله خان نام زمر را دیده، او گفته بود دولت عثمانی اعلان متارکه جنگ را با انگلیس
بعد دکتر اظهار نمود که خوب است «1» «. وَ عَسی أَنْ تَکْرَهُوا شَیْئاً وَ هُوَ خَیْرٌ لَکُمْ » داده، واقعا از احتمال صدق این قضیه خیلی متألم
جمعی را دعوت و ملاقاتی از حضور شاه شده، اظهار تنفري از عملیات کثیف کابینه حالیه بشود. آقا میرزا طاهر، آقا شیخ ابو طالب،
آقا شیخ ابراهیم زنجانی و من و چند نفر دیگر که صلاح بدانید. گفتم شما این دعوت را
______________________________
1). سوره بقره، آیه 216 )
ص: 608
بنمایید. گفت چون من نوکر دولت هستم، صلاح نیست. بعد من تقبل نمودم.
صفحه 501 از 655
ایشان به منزل، من هم آمدم خانه. احمد هم صبح میگفت که قزاقهاي تبریز پیاده و سواره و توپخانه قریب ششصد نفر وارد شدند
و از بیرون دروازه قزوین پشت خندق بهسمت دروازه باغ شاه رفتند و دو نفر سوار قزاق جلو، یکی یک دایره و دیگري یک نیلبک
میزدند و چند قزاق عقب سر آنها دست میزدند، مثل دسته مطربهاي دهات. بعد شام آبگوشت به و قدري آش خورده، بتول
هم ترچلو، احمد و ننه اسماعیل و ننه عشرت و عشرت هم شام خورده، خوابیده بودند، من هم خوابیدم.
ملاقات با عین الدوله
یکشنبه 29 ذیحجه.- صبح بعد از چایی پاکتی از مصدق السلطنه رسید که دو به ظهر آن شخص محترم منتظر است. بنده هم جواب
نوشتم که خودم از اینجا یا با شما؟ تکلیف را معین نمایید. چون جواب دیر شد، احمد هم رفت حمام، زن آقا سید جلیل و ننه
اسماعیل هم مشغول پختن آش شده، من هم بیرون آمده به منزل عین الممالک رفته، تلفن به مصدق زده، گفتند نیست. سوار
واگون شده از میدان توپخانه پیاده به منزل عین الدوله رفته، خبر نمودند. بعد ورود نمودند.
دیدم امین الممالک هم تشریف دارند. خیلی صحبت از وضع مملکت شد. بنده همینقدر حسنظن خود را به شاهزاده بیان نموده
که او را بهتر از سایرین میدانم. اما صحبت شخصی به میان نیامد. فقط حکایت تقاضاي آذربایجانیها، انفصال وثوق الدوله و قوام
السلطنه و امین الملک از کابینه، چند ماه قبل که عین الدوله رییس الوزراء بود.
بعد حاج رشتی که سه ده لویزان و مجیدیه و یک ده دیگر شمیران عین الدوله را پنج سال به سی و پنج هزار تومان میخواست
اجاره نماید و عین الدوله سالی ده هزار تومان میگفت میدهم و اظهار داشت که چون انگلیسیها حرکت از بادکوبه میکردند
سی و دو چاه نفت را آتش زدند، از این جهت نفت ترقی و حالیه [یک] ري 28 هزار رسیده. بعد بلند شدم، عین الدوله اظهار به
ماندن من نموده قبول نکرده بیرون آمدم. رفتم منزل معتمد الدوله، میخواست برود منزل سپهدار، خواست برگردد، قبول نکردم
ص: 609
و رفتم منزل قدس السلطنه. ناهار چلو و مسماي بادمجان، آبگوشت و یتیمچه بادمجان.
صارم الدوله و صحبت اصفهان
بعد هم هندوانه خورده معتمد الدوله هم آمد، مشغول صحبت شده، ملاقات با صارم الدوله [را] بیان نمود که با توپخانه و سوار زیاد
از خودش همراه آورد.
جهت [را] پرسیدم. گفت حکایت جنگلیها و امین الدوله را درنظر داشتم که این کار را کردم که مبادا مبتلا شوم و علنا در حضور
جمعی صحبت میکرد که خبر عزل کابینه صمصام و آمدن وثوق الدوله در کابینه شهرت گرفت که وثوق الدوله سردار جنگ و
صمصام را به دار زد، تمام بختیاريها از اصفهان فرار نمودند.
قونسول انگلیس هم با بختیاريهاي آنها ملعبه میکند. کاغذي نوشت به حاجی بیبی به اینکه از شهرت اینکه سردار جنگ و
صمصام را به دار زدهاند شما متأثر شدهاید یا خیر؟ امیر مفخم همان ایام با کمال وحشت به دیدن من آمد، من تکذیب این خبر را
کردم و گفتم قونسول که نوشته از شهرت خودش، معلوم است که اصل ندارد و الا سیم آنها کار میکند و از همهچیز مطلعند و
اگر چنین چیزي بود سردار جنگ از طهران تلگراف به شما میکرد. شما خودتان هم از وزارت داخله کسب اطلاع نمایید. گفت
میترسم جواب ندهند و نیز نقل میکرد که قونسول انگلیس خیلی در اصفهان قدرت دارد و به همه امور مداخله میکند و
بختیاريها را اعتنا ندارد. منجمله نوشت حقوق قرهسورانی خط اصفهان را که هفتاد هزار تومان بود چون پسر سردار محتشم رییس
قشون بود به امیر مفخم نوشت که چرا به ماموران قرهسوران داده نشده که خط راه ناامن و مال التجاره ما به صدمه نیفتد. امیر مفخم
صفحه 502 از 655
جواب نوشت که پسر سردار محتشم باید از عهده برآید. فرستاد او را گرفتند و آوردند نگاه داشتند. التماس کرده بود که این پول را
من تنها نخوردهام، مرتضی قلی خان و سردار محتشم و شهاب السلطنه خوردهاند. من هفت هزار تومان خوردهام، پس میدهم.
فرستاد شهاب السلطنه را گرفتند و حبس کردند که پنج هزار تومان هم او خورده بود. او مرا ضامن داد و از حبس که بیرون آمد
شبانه فرار نمود. قونسول فوري به من نوشت باید وجه الضمانه را بدهی. و نوشت به بوشهر یا آنجا که ملک داشتند
ص: 610
توقیف نمودند. من هم پنج هزار تومان را دادم. بعد براي رفع توقیف پول را به التماس فرستادند. روزنامه خاطرات سید محمد
610 استخلاص برزو از نظمیه ..... ص : 610 کمرهاي ج 1
استخلاص برزو از نظمیه
معتمد الدوله خیلی از تدبیر و حسن سلوك صارم الدوله نقل میکرد منجمله چهار کرور پول نقد که ظل السلطان در بانک داشت
به صارم الدوله شخصا بخشیده بود. او هم تمام ورثه، اناثا و ذکورا را خواسته، گفت آن پول را مساویا به همه قسمت میکنم. بعد با
معتمد الدوله ملاقات خودم را با عین الدوله ذکر نمودم و چایی خورده، همه بیرون آمدیم. معتمد الدوله به خانه خودش و من به
سمت خانه مشیر اکرم، درب خانه سر چهارراه حسنآباد شیخ ابو طالب را دیده، شخصی با من مصافحه [کرد] نشناختم. پرسیدم کی
وارد شدهاید؟ گفت دیروز دو به غروب از نظمیه بیرون آمدم، در بین صحبت معلوم شد [او] شجاع نظام معروف به برزو [است] که
اسما شنیده بودم و هیکلا نمیشناختم.
ملاقات آقا شیخ ابو طالب با نصرت الدوله
بعد آقا شیخ ابو طالب گفت پسپریروز به توسط آقا سید محمد طباطبایی همدانی، نصرت الدوله ملاقات مرا خواست. رفتم براي
فهمیدن مطلب. یک ساعت از بدي سیاست عثمانی براي ایران، من و از بدي سیاست انگلیس، نصرت الدوله مذاکره نمودیم و هردو
بههم دروغ گفتیم. بالاخره من گفتم شما اگر سیاست و پروگرام خود را روي کاغذ بیاورید و معین نمایید که بدانیم کابینه چه
درنظر دارد، من حاضرم مطابق آنچه کمرهاي گفته، ملت را از هرطبقه با شما مساعد نمایم. او گفت شما پروگرام ما را معین نمایید
که کابینه چه کند. بعد قرار شد که تا دو سه روز دیگر به او بگوییم.
بعد آقا شیخ گفت کربلایی علی حریري آمده. گفتم باید دیدن او بروم. قرار شد فردا سه به غروب آقا شیخ ابو طالب تشریف
بیاورند و بنده منزل قدري صحبت، بعد از آنجا برویم منزل حریري. بعد من گوشت گرفته منزل آمده، کارت وطنی آقا شیخ محمد
علی قزوینی آنجا بود. یمین الملک هم آمده بود که بنده در خانه نبودم. چایی خورده، قدري تحریر، نیم به غروب بلند شده، بیرون،
ص: 611
سر خیابان، ضیاء حضور و حاج میرزا کریم خان جواهري میآمدند منزل. به تبعیت من مراجعت. تا خیابان صحبتکنان که ما
جمعیتی هستیم و از عده کارکنان وثوق الدوله و نصرت الدوله متنفر و علی الظن به شما و آقاي تنکابنی وثوق و اطمینان داریم و
باید شماها با ما مساعدت نمایید. گفتم من یک نقشه براي ورود به کار به نظرم رسیده، به شماها عرض خواهم نمود. عین الممالک
را در راه با حال ضعف خدمتشان رسیدم، عرض کردم آقاي مثین الدوله را صبح مقرر دارید تشریف بیاورند من کاري به ایشان
دارم. بعد منزل آقاي حاج سید رضا فیروزآبادي رفته تشکر از فرستادن گندم و حکایت گرفتاري و تماشاي انبار و کم بودن شش
من گندم و اینکه بقیه پول گندم را بعد خواهم داد، عرض نمودم.
ساعت یک از شب بیرون آمده در مغازه خلخالی، اقتدار، نجمآبادي، نسیم شمال، عظیمزاده و جمعی آنجا بودند، احوالپرسی
صفحه 503 از 655
از لالهزار دیدم. قدري صحبت از بدي اوضاع بلغار و عثمانی و «1» نمودم، بعد بهسمت توپخانه رفته، آقا میرزا داود خان را راجع
احتمال مغلوبیت آلمان با آنچه معروف از ابلاغیههاي انگلیس شده شد. بعد من هم از خیال ملاقات سردار جنگ منصرف، به خانه
آمده. زن آقا سید جلیل و بچهاش هم عصر رفته بودند. شام آش و نان آبگوشت و انگور، من و احمد خوردیم. بتول هم عصر چون
انار خورده بود، شام نخورد. ننه اسماعیل هم قبل خورده بود. آنها خوابیدند.
مشاور الممالک و مهمانی از سفیر
من هم قدري تحریر و مطالعه کتاب نموده، امشب هم تا ساعت شش از شب به واسطه آنکه مشاور الممالک وزیر امور خارجه
مهمانی از سفرا، شاید دعوت کوکس جدید الورود را نموده بود اتومبیل و کالسکه به خانه او آمدوشد داشت.
[امور روزانه]
دوشنبه سلخ ذیحجه 1336 .- صبح بعد از چایی احمد به مدرسه، بتول به حمام. مادر لله آمد با حالی پریشان که این دوروزه لحاف
خود را به جهت مخارج فروختیم و میگویند میرزا حسین خان هفتصد و پنجاه تومان از برادر سعد الملک سابقا طلبکار بود،
نمیدانم سندي دارد یا نه و نزد کیست؟ شنیدم
______________________________
1). در حال برگشتن، مراجعه کردن. )
ص: 612
معین السادات وکیل لله بود. رفتم پرسیدم، گفت من وکیل نیستم. واقعا دلم به حال این پیرزن سوخت. گفتم چون عموما مردم
ناخوش بودند مالیه و غیره نتوانستم تاکنون کاري بکنم.
دادن دستورات لازم به متین الدوله
در این ضمن آقاي تقی کنی تشریف آوردند، بعد آقاي متین الدوله، بعد آقاي نصرت الممالک. مشغول صحبت بودیم. آندو
رفتند. بعد به متین الدوله صحبت نوشتن اعتراضات و پرتست عملیات دولت را دستور و سوژه دادم. بعد اظهار داشتند که عصر
جمعی تشریف میآورند اینجا قدري صحبت بشود که چه کار باید کرد. بعد ایشان هم رفتند. من هم قدري تحریر. یک زن فقیر
همسایه آمد که میخواهم یک دانگ خانهام را به ده تومان رهن بگذارم. نوشتن کاغذش سه چهار هزار لازم دارد و پول ندارم. با
کثرت کار، کاغذ بیعنامه را نوشته، ضعیفه را مسرورا روانه نمودم و بیرون آمده، بازار به مغازه محمد چایی فروش رفته، از آنجا آقا
میر سید محمد طباطبایی همدانی درب دکان آقا میرزا علی اکبر تنها نشسته، مرا دید، بلند شده قدري صحبت از بدي اوضاع بلغار و
عثمانی نمود. قدري دلدارياش دادم. اما باطنا با نصرت الدوله و اعوان او مربوط است و شاید آمده بود که ساعتساز را با چند نفر
هستند و ساعتساز از آنها خود را کنار کشیده، مربوط دارد. بعد نیم بعد از ظهر خانه آمده، «1» رفقایش که با نصرت الدوله مع
ناهار آبگوشت کلم و گوجهفرنگی و آش و نان و انگور خورده، چون ننه اسماعیل به مریضخانه میرفت، چایی دم و بلافاصله که
بعد از ناهار باشد چایی خورده و به مریضخانه رفت. من مشغول به تحریر، بتول هم به کارهاي دیگر.
میل دوستان به تشکیلات و استقبال نکردن من
سه به غروب آقا میرزا ابو طالب تبریزي، معاون السلطنه، مصدق السلطنه، متین الدوله، آقا میرزا طاهر تنکابنی آقا شیخ حسین گیوه
صفحه 504 از 655
فروش، آقاي بینش و
______________________________
1). همراه )
ص: 613
مرآت الممالک تشریف آورده، فقط معلوم شد آقاي مرآت الممالک مسبوق نبود و گمان میکرد بنده سابقه دارم. صحبت متفرقه
خیلی شد. آقایان مصدق و بینش خیلی مایل بودند که پنج نفري انتخاب براي اداره کردن کاري که باید بشود. بعد بناي تعیین
اشخاص بود. اما بنده چون هیچ اعتقاد به انتخاب نداشتم و فهمیده بودم که تمام مفاسد از این است که تا با چند نفري انسان
میخواهد کار بکند فورا میخواهند خود را مرکزیت داده و شب قدر و آب حیات و امام زمان غائب مطاع بوده بعد هرکس که
وارد شود ناچار از اطاعت باشد، ماندم متفکر.
الحمد لله بهخیر گذشت که بنا شد ماها حاضر بشویم و انتخاباتی درمیان نیامد و بنا شد اقداماتی در برداشتن حکومتنظامی شهر
بشود؛ از طریق تقاضا از علما و روضهخوانها و کسبه و زنها، [چرا] که شبها روضه و تعزیهخوانی [برقرار] و ایام عاشورا است.
شبها هم مردم مبتلا به ناخوشی و محتاج به حکیم و قابله و دوا میشوند که حکومتنظامی برداشته شود. یک ساعت از شب رفته
آقایان رفته، قرار شد عصر جمعه منزل معاون السلطنه برویم. مرآت و معاون السلطنه هم قدري ماندند. بعد آنها هم رفتند.
فقط ما ایرانیها رئیس الوزراي خائن نداریم
امروز هم لحن روزنامه ایران نقل از روتر تغییر و آن فتوحات که براي انگلیسیها و مغلوبیت و صلح بلغارها و تضییق عثمانیها بود
تغییر کرده بود. معلوم شد که تمام این شدتها دروغ بود. فقط رئیس الوزراي بلغار خیانتی کرده بود و پیشنهاد متارکه جنگ را و
صلح را بدون اطلاع وزراء و شاه فرستاده بود و ابدا نظامیان آنها هم دست از جنگ نکشیده بودند و به خلاف اغلب ملت و
نظامیان بلغار، فقط ما ایرانیها رئیس الوزراي خائن نداریم، بعضی جاها هم دارند. مذکور شد که دولت آلمان هم از روز ورود
عثمانی به جنگ، هرروز صبح چهل کرور میلیون مارك به قشون عثمانی میدهد و آنها همچنان پولکی شده بودند که اگر دو
ساعت تأخیر میافتاد، شانه از براي حضور در عملیات [خالی] میکردند. بعد از صلح روسیه خاصه حالا که آلمان قریب دو کرور
نفر از روسیه به تجهیز حاضر کرده، شاید چندان تملق و اعتنایی به عثمانی نکند، چه که راه برایش باز شده و بهسمت
ص: 614
شرق میتواند از راه روسیه بیاید. بعد با احمد و بتول و ننه اسماعیل شام، آبگوشت خورده خوابیدیم.